سره و ناسره در روایات معراج
لزوم پرداختن به این بحث
روایات مربوط به معراج آنقدر در عمق باورهای ما مسلمانان رسوخ کرده که میتوان گفت تقریباً همطراز اعتقادات اصلی ما مثل توحید و نبوت و ... شده است ، بطوریکه با همه عناصر اصلی اعتقادی در ارتباط قرار دارد .
به همین جهت ایرادات و اشکالات احتمالی آن ، قطعاً در اعتقادات اصلی ما خدشه وارد خواهد نمود .
چون قرآن کریم هیچ چیزی را که به اعتقادات اصلی اسلام مربوط شود فروگذار نکرده (چون تبیان کلّ شیء است) لذا بررسی روایات مذکور در شعاع قرآن بما کمک میکند سره را از ناسره و غلط را از صحیح تشخیص داده و خرافاتی را که قدمتی هزار و چند صد ساله دارد زدوده و اعتقادات خویش را قدمی دیگر به قرآن نزدیکتر نموده و پالایش و پاکسازی نمائیم .
روش کار
حلقه اتصال تفاسیر قدیم و معاصر تفسیر شریف المیزان است . بطوریکه میتوان آنرا از ویژگیهای مهم این تفسیر دانست . زیرا اولاً نظرات مهم قدما را نقل و مورد نقد و بررسی قرار میدهد ، و در پایان ، قبول یا رد یا تکمیل و یا اصلاح مینماید ، در نتیجه پژوهشگر را نسبتاً بینیاز از مراجعه به منابع تفسیری قدما میکند. ثانیاً این تفسیر نوعاً مورد استفاده و تقلید مفسران پس از خود قرار گرفته است .
تفسیرالمیزان در هر فصلی یک «بحث روایتی» دارد که پس از متن میآید و در آن اهمّ روایاتی را که در آن باب وارد شده نقل میکند ، و مورد نقد و بررسی قرار میدهد . مرحوم علامه پس از ذکر یک روایت اگر در آن باب روایات مشابه دیگری هم بوده باشد از ذکر آنها خودداری مینماید و فقط با ذکر جملهای اشاره میکند که در آن باب روایات دیگری نیز وارد شده است .
بنابراین روش ما در این باب این است که روایات مربوط به معراج را از تفسیرالمیزان نقل میکنیم و آنگاه آنرا مورد نقد و بررسی قرار میدهیم و ایرادات و تعارضهای بزرگ آنها را با قرآن ، و احکام عادی و بدیهی عقلانی و غیره ذکر نموده و برای رعایت اختصار از ذکر ایرادات جزئی آن نیز خودداری مینمائیم .
برای این کار ، ذیلاً دو «بحث روایتی» از ترجمه تفسیر المیزان انتخاب نموده و مورد ارزیابی قرار میدهیم .
روایت اول :
این روایت از اواسط صفحه 7 جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان شروع و تا اواخر صفحه 19 ادامه دارد (که نزدیک به 13 صفحه با قلم ریز است و در مجموع روایتی است بسیار طولانی با شرح جزئیات بسیار ، که البته ما ضمن نقد قسمتهائی از آن ، محل دقیق مطلب مورد نقد را با ذکر صفحه و پاراگراف و سطر در المیزان مشخص کرده ایم تا خواننده کنجکاو در صورت تمایل بتواند به محل مورد بحث مراجعه نموده و متنِ مورد نقد را ببیند تا بتواند راجع به درستی یا نادرستی نقد ما ارزیابی صحیحی بدست بیاورد .
این روایت شرح میدهد که پیامبر (ص) چگونه از مکه به بیت المقدس و از آنجا به «آسمانها» برده شد و با پیامبران سابق دیدار و گفتگو کرد و سپس به «ملاقات» خداوند رفت و با او «گفتگو» کرد و در این مسیر بهشت و جهنم و شمه ای از عذاب اهل جهنم و نعمت اهل بهشت را نیز «دید» و بالاخره بازگردانده شد .
چنانکه خواهید دید ، ما به این روایت از لحاظ های مخالفت با قرآن ، مخلفت با عقل ، سستی متن روایت ، انتقاداتی وارد نموده و آن را در مجموع ، کذب و مجعول و در رده «داستانسرائی» های یک ذهنِ دارای قدرت تخیل ضعیف ، ارزیابی نموده و مردود دانسته ایم .
در پایان نیز علت رواج این نوع روایات را تعلیل نموده و بالاخره با تفسیر اجمالیِ پاراگراف اول سوره نجم چگونگی واقعه معراج را از زبان خودِ قرآن بیان کرده ایم .
منظور ما از این کار این است که خواننده متون تفسیری توجه داشته باشد که هر روایتی که در هر کتاب مشهوری هست لزوما به معنای صحیح بودن آن نیست ، و بزرگان علم تفسیرِ قرآن نیز از برخی خطاها صد در صد مصون نیستند و درستی روایات را باید در درجه اول از روی «عدم مخالفت با قرآن» و سپس از روی «عدم مخالفت با عقل» و سپس از روی قرائن و شواهد جانبیِ دیگر سنجید و امیدواریم این کتابِ کم صفحهء مختصر در وصول به این نتیجه مهم توفیقی داشته باشد .
ضمنا ممنون کسانی خواهیم بود که خطاهای ممکنِ احتمالی در استنتاجات را گوشزد فرمایند .
و اینک متن روایت مذکور به نقل از جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان:
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان اواسط صفحه 7
قمي در تفسير خود از علي از پدرش از ابن ابي عمير از هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل براق را براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آوردند؛ يكي مهار آن را گرفت و ديگري ركابش را و سومي جامه ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را در هنگام سوار شدن مرتب كرد، در اين موقع براق بناي چموشي گذاشت كه جبرئيل او را لطمه اي زد و گفت: آرام باش اي براق، قبل از اين پيغمبر، هيچ پيغمبري سوار تو نشده، و بعد از اين هم كسي همانند او سوار تو نخواهد شد.
آنگاه اضافه فرمود كه براق بعداز لطمه آرام شد و او را مقداري كه خيلي هم زياد نبود بالا برد، در حالي كه جبرئيل هم همراهش بود، و آيات خدايي را از آسمان و زمين به وي نشان می داد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خودش فرموده: كه در حين رفتن ناگهان يك منادي از سمت راست ندايم داد كه هان اي محمد! ولي من پاسخ نگفتم و توجهي به او نكردم.
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه8
منادي ديگر از سمت چپ ندايم داد كه هان اي محمد! به او نيز پاسخ نگفتم و توجهي به او ننمودم، زني با دست و ساعد برهنه و غرق در زيورآلات دنيوي به استقبالم آمد و گفت اي محمد به من نگاه كن تا با تو سخن گويم به او نيز توجهي نكردم و همچنان پيش رفتم كه ناگهان آوازي شنيدم و از شنيدنش ناراحت شدم، از آن نيز گذشتم، اينجا بود كه جبرئيل مرا پايين آورد و گفت اي محمد نماز بخوان، من مشغول نماز شدم، سپس گفت هيچ مي داني كجا است كه نماز مي خواني؟ گفتم نه، گفت: طور سيناست، همانجا است كه خداوند با موسي تكلم كرد، تكلمي مخصوص، آنگاه سوار شدم، خدا مي داند كه چقدر رفتيم كه به من گفت پياده شو و نماز بگذار. من پياده آمده و نماز گذاردم، گفت: هيچ مي داني كجا نماز خواندي؟ گفتم نه، گفت اين بيت اللحم بود، و بيت اللحم ناحيه اي است از زمين بيت المقدس كه عيسي بن مريم در آن متولد شد.
آنگاه سوار شده به راه افتاديم تا به بيت المقدس رسيديم، پس براق را به حلقه اي كه قبلا انبيا مركب خود را به آن مي بستند بسته وارد مسجد شدم در حالي كه جبرئيل همراه و در كنارم بود، در آنجا به ابراهيم خليل و موسي و عيسي در ميان عده اي از انبيا كه خدا مي داند چقدر بودند برخورد نمودم كه همگي به خاطر من اجتماع كرده بودند و مهياي نماز بودند و من شكي نداشتم در اين كه به زودي جبرئيل جلو مي ايستد و بر همه ي ما امامت مي كند ولي وقتي صف نماز مرتب شد جرئيل بازوي مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبي نيست.
آنگاه خازني نزدم آمد در حالي كه سه ظرف همراه داشت. يكي شير و ديگري آب سومي شراب و شنيدم كه مي گفت اگر آب را بگيرد هم خودش و هم امتش غرق مي شوند و اگر شراب را بگيرد هم خودش و هم امتش گمراه مي گردند؛ و اگر شير را بگيرد خود هدايت شده و امتش نيز هدايت مي شوند.
آنگاه فرمود من نيز شير را گرفتم و از آن آشاميدم؛ جبرئيل گفت هدايت شدي و امتت نيز هدايت شدند. آنگاه از من پرسيد در مسيرت چه ديدي؟ گفتم صداي هاتفي را شنيدم كه از طرف راستم مرا صدا زد. پرسيد آيا تو هم جوابش را دادي؟ گفتم نه و هيچ توجهي به آن نكردم، گفت او مبلغ يهود بود اگر پاسخش را داده بودي امتت بعد از خودت به يهودي گري مي گراييدند، سپس پرسيد ديگر چه ديدي؟ گفتم هاتفي از طرف چپم صدايم زد، پرسيد آيا تو هم جوابش گفتي؟ گفتم نه و توجهي نكردم، گفت او داعي مسيحيت بود اگر جوابش مي دادي امتت بعد از تو مسيحي مي شدند. آنگاه پرسيد چه كسي در روبه رويت ظاهر شد؟
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه9
گفتم زني ديدم با بازواني برهنه كه همه ي زيورهاي دنيا بر او بود به من گفت: اي محمد به سوي من بنگر تا با تو سخن گويم، جبرئيل پرسيد آیا تو هم با او سخن گفتي؟ گفتم نه سخن گفتم و نه به او توجهي كردم، گفت او دنيا بود اگر با او همكلام مي شدي امتت دنيا را به آخرت ترجيح مي دادند.
آنگاه آوازي هول انگيز شنيدم كه مرا به وحشت انداخت جبرئيل گفت اي محمد مي شنوي؟ گفتم آري، گفت اين سنگي است كه من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب كرده ام الان در قعر جهنم جاي گرفت و اين صدا از آن بود، اصحاب مي گويند به همين جهت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) تا زنده بود خده نكرد.
آنگاه فرمود: جبرئيل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنيا رسيديم و در آن فرشته اي ديدم كه او را اسماعيل مي گفتند هم او بود صاحب خطفه كه خداي عزوجّل درباه اش فرمود: (( اِلاّ مَن خَطِفُ الخطفَة فَاَتبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ = مگر كسي خبر را بربايد پس تير شهاب او را دنبال مي كند )) و او هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنان هفتاد هزار فرشته ديگر زير فرمان داشتند. فرشته مذكور پرسيد اي جبرئيل؛ اين كيست همراه تو؟ گفت اين محمد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است، پرسيد: مبعوث هم شده؟ گفت آري، فرشته در را باز كرد من به او سلام كردم او نيز به من سلام كرد من جهت او استغفار كردم، او هم جهت من استغفار كرد وگفت مرحبا بر برادر صالح و پيامبر صالح و همچنين ملائكه يكي پس از ديگري به ملاقاتم آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آنجا هيچ فرشته اي نديدم مگر آنكه خوش و خندانش يافتم تا اينكه فرشته اي ديدم كه از او مخلوقي بزرگتر نديده بودم، فرشته اي بود كريه المنظر و غضبناك او نيز مانند سايرين با من برخورد نمود، هر آنچه آنها گفتند او نيز بگفت و هر دعا كه ايشان در حق من نمودند او نيز كرد، اما در عين حال هيچ خنده نكرد، آنچنان كه ديگر ملائكه مي كردند، پرسيدم: اي جبرئيل اين كيست كه اينچنين مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد كه ترسيده شود، خود ما هم همگي از او مي ترسيم او خازن و مالك جهنم است، و تاكنون خنده نكرده، و از روزي كه خدا او را متصدي جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهكاران مي افزايد، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مي گيرد، و اگر بنا بود به روي احدي تبسم كند، چه آنها كه قبل از تو بودند و چه بعديها قطعا به روي تو تبسم مي كرد، پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرده به نعيم بهشت بشارتم داد.
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه10
پس من به جبرئيل گفتم آيا ممكن است او را فرمان بدهي تا آتش دوزخ را به من نشان بدهد؟جبرئيل(يعني همان كسي كه خداوند درباره اش فرمود«مُطاعٍ ثَمَّ اَمينٍ») گفت آري، و به آن فرشته گفت: اي مالك، آتش را به محمد نشان بده، او پرده ي جهنم را بالا زد، و دري از آن را باز نمود لهيب و شعله اي از آن بيرون جست و به سوي آسمان سركشيد و همچنان بالا رفت كه گمان كردم من را نيز خواهد گرفت،به جبرئيل گفتم دستور بده پرده اش را بيندازد، او نيز مالك را گفت تا به حال اولش برگردانيد.
آنگاه به سير خود ادامه دادم، مردي گندم گون و فربه را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟ گفت اين پدرت آدم است، سپس مرا معرفي بر آدم نمود و گفت: اين ذريه ي تو است، آدم گفت (آري) روحي طيب و بويي طيب از جسدي طيب.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به اينجا كه رسيد سوره ي مطففّين را از آيه هفدهم كه مي فرمايد: « كُلاٌ اِنَّ كِتابَ الْابْرارِ لَفي عِلِّييّنَ و ما اِدْريكَ ما عِلّيُّونَ كِتابٌ مَرقومٌ يَشهَدُهُ الْمُقَرَّبونَ» تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آنگاه فرمود: من به پدرم آدم سلام كردم، او هم بر من سلام كرد، من جهت او استغفار كردم، او هم جهت من استغفار كرد وگفت مرحبا به فرزند صالحم پيغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح، آنگاه به فرشته اي از فرشتگان گذشتم كه در مجلسي نشسته بود، فرشته اي بود كه همه دنيا در ميان دو زانويش قرار داشت، در اين ميان ديدم لوحي از نور در دست دارد و آن را مطالعه مي كند، و در آن چيزي نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود نه به چپ مي نگريست و نه به راست قيافه اي (چون قيافه مردم) اندوهگين به خود گرفته بود، پرسيدم: اين كيست اي جبرئيل؟ گفت: اين ملك الموت است كه دائماً سرگرم قبض ارواح مي باشد، گفتم مرا نزديكش ببر قدري با او صحبت كنم وقتي مرا نزديكش برد سلامش كردم و جبرئيل وي را گفت كه اين محمد نبي رحمت است كه خدايش به سوي بندگان گسيل و مبعوث داشته عزرائيل مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت: اي محمد مژده باد تو را كه تمامي خيرات را مي بينم كه در امت تو جمع شده.
گفتم حمد خداي منان را كه منتها بر بندگان خود نهاد، اين خود از فضل پروردگارم مي باشد آري رحمت او شامل حال من است، جبرئيل گفت اين از همه ملائكه شديد العمل تر است پرسيدم هر كه تاكنون مرده و از اين به بعد مي ميرد او جانش را مي گيرد؟ گفت آري. از خود عزرائيل پرسيدم آيا هر كس در هر جا به حال مرگ مي افتد تو او را مي بيني و در آنِ
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه11
واحد بر بالين همه آنها حاضر مي شوي؟ گفت آري.
ملك الموت اضافه كرد كه تمامي دنيا در برابر آنچه خدا مسخر من كرده و مرا بر آن سلطنت داده بيش از يك پول سياه نمي ماند كه در دست مردي باشد و آن را در دست بگرداند و هيچ خانه اي نيست مگر آنكه در هر روز پنج نوبت وارسي مي كنم و وقتي مي بينم مردمي براي مرده ي خود گريه مي كنند مي گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما برمي گردم و آنقدر مي آيم و مي روم تا احدي از شما را باقي نگذارم.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود اي جبرئيل فوق مرگ واقعه اي نيست! جبرئيل گفت بعد از مرگ شديدتر از از خود مرگ است.
آنگاه فرمود به راه خود ادامه داديم تا به مردمي رسيديم كه پيش رويشان طعامهايي از گوشت پاك و طعامهايي ديگر از گوشت ناپاك بود. ناپاك را مي خوردند و پاك را فرومي گذاشتند پرسيدم اي جبرئيل اينها كيانند؟ گفت اينها حرام خوران از امت تو هستند كه حلال را كنار گذاشته اند و از حرام استفاده مي برند.
فرمود آنگاه فرشته اي از فرشتگان را ديدم كه خداوند امر او را عجيب كرده بود. بدين صورت كه نصفي از جسد او را از آتش و نصف ديگرش را از يخ آفريده بود كه نه آتش يخ را آب مي كرد و نه يخ آتش را خاموش و او با صداي بلند مي گفت: « منزه است خدايي كه حرارت اين آتش را گرفته نمي گذارد اين يخ را آب كند، و برودت يخ را نمي گذارد اين آتش را خاموش سازد، بارالها اي خدايي كه ميان آتش و آب را سازگاري دادي ميان دلهاي بندگان با ايمانت الفت قرر ده»، پرسيدم اي جبرئيل اين كيست؟ گفت فرشته ايست كه خدا او را به اكناف آسمان و اطراف زمين ها موكل نموده و او خيرخواه ترين ملائكه است نسبت به بندگان مومن از سكنه زمين، و از روزي كه خلق شده همواره اين دعا را كه شنيدي به جان آنان مي كند.
و دو فرشته در آسمان ديدم كه يكي مي گفت پروردگارا به هر كسي كه انفاق مي كند خلف و جايگزيني عطا كن و به هر كسي كه از انفاق دريغ مي ورزد تلف و كمبودي ده.
آنگاه به سير خود ادامه داده به اقوامي برخوردم كه لبهايي داشتند مانند لبهاي شتر، گوشت پهلويشان را قيچي مي كردند و به دهانشان مي انداختند، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت سخن چينان و مسخره كنندگانند.
باز به سير خود ادامه داده به مردمي برخوردم كه فرق سرشان را با سنگ هاي بزرگ مي كوبيدند پرسيدم اينها كيانند؟ گفت آنانكه نماز عشا را نخوانده مي خوابند.
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه12
باز به سير خود ادامه داده به مردمي برخوردم كه آتش در دهانشان مي انداختند و از پايينشان بيرون مي آمد پرسيدم اينها كيانند؟ گفت اينها كساني هستند كه اموال يتيم را به ظلم می خورند كه در حقيقت آتش مي خورند و به زودي به سعير جهنم مي رسند.
آنگاه پيش رفته به مردمي برخوردم كه از بزرگي شكم احدي از ايشان قادر به برخاستن نبود از جبرئيل پرسيدم اينان چه كساني هستند؟ گفت اينها كساني هستند كه ربا مي خورند، برنمي خيزند مگر برخاستن كسي كه شيطان ايشان را مس نموده و در نتيجه احاطه شان كرده. در اين ميان به راه آل فرعون بگذشتم كه صبح و شام بر آتش عرضه مي شدند و مي گفتند پروردگارا قيامت كي بپا مي شود.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: پس از آنجا گذشته به عده اي از زنان برخوردم كه به پستانهاي خود آويزان بودند، از جبرئيل پرسيدم اينها چه كساني هستند؟ گفت اينها زناني هستند كه اموال همسران خود را به اولاد ديگران ارث مي دادند آنگاه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: غضب خداوند شدت يافت درباره ي زني كه فرزندي را كه از يك فاميل نبوده داخل آن فاميل كرده و او در آن فاميل به عورات ايشان واقف گشته اموال ايشان را حيف و ميل كرده است.
آنگاه فرمود: (از آنجا گذشته) به عده اي از فرشتگان خدا برخوردم كه خدا به هر نحو كه خواسته خلقشان كرده و صورت هايشان را هر طور خواسته قرار داده هيچ يك از اعضاي بدنشان نبود مگر آنكه جداگانه از همه ي جوانب و به آوازهاي مختلف خدا را حمد و تسبيح مي كردند، و فرياد آنان به ذكر و گريه از ترس خدا بلند بود،من از جبرئيل پرسيدم اينان چه كساني هستند؟ گفت خدا اينها را همينطور كه مي بيني خلق كرده و از روزي كه خلق شده اند هيچ يك از آنان به رفيق بغل دستي خود نگاه نكرده، و حتي يك كلمه با او حرف نزده، از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاي سر خود و پايين پايشان نظر نينداخته اند من به ايشان سلام كرده ايشان بدون اينكه به من نگاه كنند با اشاره جواب دادند، آري خشوع در برابر خدا اجازه ي چنين توجهي را به ايشان نمي داد، جبرئيل مرا معرفي نمود، و گفت: اين محمد پيغمبر رحمت است كه خدايش به سوي بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آري اين خاتم النبيين و سيّد المرسلين است، آيا با او هم حرف نمي زنيد؟ ملائكه وقتي اين حرف را شنيدند روي به من آورده سلام كردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خير مژده دادند.
سپس به آسمان دوم صعود كرديم، در آنجا ناگهان به دو مرد برخورديم كه شكل هم بودند، از جبرئيل پرسيدم اين دو تن كيانند؟ جبرئيل گفت اينان دو پسرخاله هاي تو يحيي و
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه13
عيسي بن مريم (عليهما السلامند)، من بر آن دو سلام كردم، ايشان نيز بر
من سلام كردند، و برايم طلب مغفرت نموده من هم براي ايشان طلب مغفرت كردم،به من گفتند مرحبا بر برادر صالح و پيامبر صالح، در اين ميان نگاهم بر ملائكه اي افتاد كه در حال خشوع بودند، خداوند چهره هايشان را آنطور كه خواسته قرار داده بود احدي از ايشان نبود مگر اينكه خداي را با صوتهاي مختلف حمد و تسبيح مي كردند.
آنگاه به آسمان سوم صعود كرديم، در آنجا ناگهان به مردي برخوردم كه صورتش آنقدر زيبا بود كه از هر خلق ديگري زيباتر بود، آنچنان كه ماه شب چهارده از ستارگان زيباتر است؛ از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟ گفت: اين برادرت يوسف است، من بر او سلام كرده و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام كرده برايم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پيغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.
در اين بين ملائكه اي را ديدم كه در حال خشوع بودند به همان نحو كه درباره ي ملائكه آسمان دوم توصيف كردم. جبرئيل همان حرفهايي را كه در آسمان دوم در معرفي من زد اينجا نيز همان را تكرار نمود ايشان هم همان عكس العمل را نشان دادند.
آنگاه به آسمان چهارم صعود كرديم، در آنجا مردي را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟ گفت: اين ادريس است كه خداوند به مقامي بلند رفعتش داده، من به او سلام كرده و برايش استغفار نمودم او نيز جواب سلامم داد و برايم طلب مغفرت نمود، و از ملائكه در حال خشوع همان را ديديم كه در آسمان هاي قبل ديده بوديم همه مرا و امتم را بشارت به خير دادند، به علاوه آنها آنجا فرشته اي ديدم كه بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنان هفتاد هزار ملك زير فرمان داشتند در اينجا به خاطر مبارك رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خطور كرد كه نكند اين همان باشد، پس جبرئيل با صيحه و فرياد به او گفت بايست و او اطاعتش نموده بپاخاست و تا قيامت همچنان خواهد ايستاد.
آنگاه به آسمان پنجم صعود كرديم، در آنجا مردي سالخورده و بزرگ چشم ديدم كه به عمرم پيرمردي به اين عظمت نديده بودم، نزد او جمع كثيري از امتش بودند من از كثرت ايشان خوشم آمد، از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟ گفت: اين پيغمبري است كه امتش دوستش مي داشتند،اين هارون پسر عمران است، من سلامش كردم،جوابم را داد برايش طلب مغفرت كردم او نيز براي من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمان هاي قبلي ديده بودم.
آنگاه به آسمان ششم صعود نموديم، در آنجا مردي بلند بالا و گندم گون ديدم كه
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه14
گوئي از شنوه (قبيله معروف عرب) بود، و اگر هم دو تا پيراهن روي هم مي پوشيد باز موي بدنش از آنها بيرون مي آمد، و شنيدم كه مي گفت: بني اسرائيل گمان كردند كه من محترم ترين فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آنكه اين مرد گرامي تر از من است از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟ گفت: اين برادر تو موسي بن عمران است، پس او را سلام كردم او نيز به من سلام كرد، سپس براي همديگر استغفار نموديم، و باز در آنجا از ملائكه در حال خشوع همان ها را ديدم كه در آسمان هاي قبلي ديده بودم.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سپس فرمود آنگاه به آسمان هفتم صعود نموديم و در آنجا به هيچ فرشته از فرشتگان عبور نكرديم مگر آنكه مي گفتند اي محمد حجامت كن و به امتت بگو حجامت كنند، در ضمن در آنجا مردي ديدم كه سر و ريشش جوگندمي، و بر كرسي نشسته بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست كه تا آسمان هفتم بالا آمده و كنار بيت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟ گفت: اي محمد اين پدر تو ابراهيم است در اينجا محل تو و منزل پرهيزكاران از امت تو است، آنگاه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اين آيه را تلاوت فرمود: «ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هدا النبي والذين امنوا و الله ولي المؤمنين».
پس به وي سلام كردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پيغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آنجا نيز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه درديگر آسمان ها ديده بودم، ايشان نيز مرا و امتم را به خير بشارت دادند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اضافه كرد كه در آسمان هفتم درياها از نور ديدم كه آنچنان تلألو داشتند كه چشم ها را خيره مي ساخت و درياها از ظلمت و درياها از رنج ديدم كه نعره مي زد و هروقت وحشت مرا مي گرفت يا منظره هول انگيزي مي ديدم از جبرئيل پرسش مي كردم، مي گفت بشارت باد ترا اي محمد شكر اين كرامت الهي را بجاي آور و خداي را در برابر اين رفتاري كه با تو كرد سپاسگزاري كن؛ خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئيل سكونت و آرامش مي داد وقتي اين گونه تعجب ها و وحشت ها و پرسش هايم بسيار شد جبرئيل گفت: اي محمد! آنچه مي بيني به نظرم عظيم و تعجب آور مي آيد، اينها كه مي بيني يك خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فكر كن خالقي كه اينها را آفريده چقدر بزرگ است با اينكه آنچه تو نديده اي خيلي بزرگ تر است از آنچه ديده اي آري ميان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلايق نزديك تر به خدا من و اسرافيلم و بين ما و خدا
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه15
چهار حجاب فاصله است حجابي از نور حجابي از ظلمت حجابي از ابرو حجابي از آب.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) افزود از عجائب مخلوقات خدا (كه هركدام بر آنچه كه خواسته اوست مسخر ساخته) خروسي را ديدم كه دو بالش در بطون زمين هاي هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و اين خود فرشته اي از فرشتگان خداي تعالي است كه او را آنچنان كه خواسته خلق كرده، دو بالش در بطون زمين هاي هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آنجا به آسمان هفتم و از آنجا همچنان بالا گرفته بود تا اينكه شاخش به عرش خدا نزديك شده بود.
و شنيدم كه مي گفت: منزّه است پروردگار من هر چه هم كه بزرگ باشي نخواهي دانست كه پروردگارت كجا است، چون شأن او عظيم است واين خروس دو بال در شانه داشت كه وقتي باز مي كرد از شرق و غرب مي گذشت و چون سحر مي شد بال ها را باز مي كرد و به هم مي زد و به تسبيح خدا بانگ برمي داشت و مي گفت: «منزّه است خداي ملك قدوس، منزه است خداي كبير متعال، معبودي نيست جز خداي حي قيوم» و وقتي اين جملات را مي گفت، خروس هاي زمين همگي شروع به تسبيح نموده بال ها را به هم مي زدند، و مشغول خواندن مي شدند و چون او ساكت مي شد همه آنها ساكت مي گشتند. خروس مذكور پرهايي ريز و سبز رنگ و پري سفيد داشت كه سفيديش سفيدتر از هر چيز سفيدي بود كه تا آن زمان ديده بودم و زغب (پرهاي ريز) سبزي هم زير پرهاي سفيد داشت آن هم سبز تر از هر چيز سبزي بود كه ديده بودم.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين ادامه داد كه: سپس به اتفاق جبرئيل به راه افتاده وارد بيت المعمور شدم، در آنجا دو ركعت نماز خواندم و عده اي از اصحاب خود را در كنار خود ديدم كه عده اي لباس هاي نو به تن داشتند و عده اي ديگر لباس هاي كهنه، آنها كه لباس هاي نو در بر داشتند با من به بيت المعمور روانه شدند و آن نفرات ديگر بجاي ماندند.
از آنجا بيرون رفتم دو نهر را در اختيار خود ديدم يكي از آنها به نام «كوثر» ديگري به نام «رحمت» از نهر كوثر آب خوردم و در نهر رحمت شست و شو نمودم آنگاه هر دو برايم رام شدند تا آنكه وارد بهشت گشتم كه ناگهان در دو طرف آن خانه هاي خودم و اهل بيتم ار مشاهده كردم و ديدم كه خاكش مانند مشك معطر بود؛ دختري را ديدم كه در نهرهاي بهشت غوطه ور بود، پرسيدم دختر! تو از كيستي؟ گفت از آن زيد بن حارثه مي باشم صبح اين مژده را به زيد دادم.
نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختي (عجمي) بودند انار بهشت را ديدم
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه16
كه مانند دلوهاي بزرگ بود، درختي ديدم كه آنقدر بزرگ بود كه اگر مرغي مي خواست دور تنه آن را طي كند، مي بايست هفتصد سال پرواز كند و در بهشت هيچ خانه اي نبود مگر اينكه شاخه اي از آن درخت بدانجا سركشيده بود. از جبرئيل پرسيدم اين درخت چيست؟ گفت اين درخت «طوبي» است كه خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: «طوبي لهم و حسن مآب = طوبي و سرانجام نيك مر ايشان راست».
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود وقتي وارد بهشت شدم به خود آمدم و ازجبرئيل از آن درياهاي هول انگيز و عجائب حيرت انگيز آن سؤال نمودم، گفت اينها سیر اوقات و حجاب هايي است كه خداوند به وسيله آنها خود را در پرده انداخته و اگر اين حجاب ها نبود نور عرش تمامي آنچه كه در آن بود را پاره مي كرد و از پرده بيرون مي ريخت.
آنگاه به درخت سدره المنتهي رسيدم كه يك برگ آن امتي را در سايه خود جاي مي داد و فاصله من با آن درخت همانقدر بود كه خداي تعالي درباره اش فرمود: «قاب قوسين او ادني» در اينجا بود كه خداوند ندايم داد و فرمود «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه» در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض كردم: «والمؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير» خداي تعالي فرمود: «لا يكلّف الله نفساً الا وسعها لها ما كسبت و عليها مااكتسبت» عرض كردم: «ربّنا لا توآخذنا ان نسينا او اخطانا» خداي تعالي فرمود تو را مؤاخذه نمي كنم عرض كردم: «ربنا و لا تحمل علينا اصراً كما حمّلته علي الّذين من قبلنا» خداوند تعالي خطاب فرمود: «نه، تحميلت نمي كنم»، من عرض كردم: «ربّنا ولا تحمّلنا ما لا طاقه لنا به واعف عنّا واغفرلنا وارحمنا انت مولينا فانصرنا علي القوم الكافرين» خداي تعالي فرمود: اين را كه خواستي به تو و به امت تو دادم.
امام صادق(عليه السلام) در اينجا فرمود: «هيچ ميهماني به درگاه خدا گرامي تر از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) (در آن وقتي كه اين تقاضاها را براي امتش مي كرد) نبوده است».
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عرض كرد: پروردگارا تو به انبيايت فضائلي كرامت فرمودي، به نيز عطيه اي كرامت كن، فرمود: به تو نيز در ميان آنچه كه داده ام دو كلمه عطيه داده ام كه در زير عرشم نوشته شده، و آن كلمه «لا حول ولا قوه الا بالله» و كلمه:
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه17
«لا منجا منك الا اليك» مي باشد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: در اينجا بود كه ملائكه كلامي را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم، و آن اين است:
«اللهمّ ان ظلمي اصبح مستجيرا بعفوك و ذنبي اصبح مستجيرا بمغفرتك و ذلّي اصبح مستجيرا بعزّتك، و فقري اصبح مستجيراً بغناك و وجهي الفاني اصبح مستجيراً بوجهك الباقي الذي لا يفني= خدايا اگر ظلم مي كنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مي كنم پناهنده به مغفرتت هستم، خدايا ذلتم از دلگرمي به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناي تو است و وجه فانيم مستجير به وجه باقي تو» و من اين را در موقع عصر مي خوانم.
آنگاه صداي اذاني شنيدم و ناگاه ديدم فرشته ايست كه اذان مي گويد، فرشته ايست كه تا قبل از آنشب كسي او را در آسمان نديده بود، وقتي دو نوبت گفت «الله اكبر» خداي تعالي فرمود درست مي گويد بنده من، من از هر چيز بزرگ ترم، او گفت: «اشهدان لا اله الا الله» خداي تعالي فرمود: بنده ام درست مي گويد، منم الله، كه معبودي نيست مگر من و معبودي نيست به غير من.
او گفت: «اشهد انّ محمّداً رسول الله اشهد انّ محمداً رسول الله» پروردگار فرمود: بنده ام راست مي گويد محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث كرده ام، او گفت: «حيّ علي الصّلوه حيّ علي الصّلوه» خداي تعالي فرمود:راست مي گويد بنده من و به سوي واجب من دعوت مي كند هركس از روي رغبت و به اميد اجر دنبال واجب من برود همين رفتنش كفاره گناهان گذشته او خواهد بود.
او گفت: «حي علي الفلاح حيّ علي الفلاح» خداي تعالي فرمود: آري نماز صلاح و نجاح و فلاح است آنگاه در همان آسمان بر ملائكه امامت كردم و نماز گزارديم آنطور كه در بيت المقدس بر انبياء امامت كرده بودم (اين روايت از دستبرد عامه محفوظ نمانده وگرنه جا داشت حيّ علي خيرالعمل هم در آن ذكر شده باشد).
سپس فرمود بعد از نماز، مهي همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من برهمه انبياي قبل از تو پنجاه نماز واجب كرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نيز واجب كردم اين نمازها را در امتت بپاي دار، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مي گويد: من برخاسته به طرف پايين به راه افتادم، در مراجعت به ابراهيم برخوردم، چيزي از من نپرسيد، به موسي برخوردم، پرسيد چه كردي؟ گفتم: پروردگارم فرمود: بر هر پيغمبري پنجاه نماز واجب كردم و همان را برتو و بر امتت نيز واجب كردم، موسي گفت: اي محمد
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه18
امت تو آخرين امتند، و نيز ناتوان ترين امت هايند، پروردگار تو نيز هيچ خواسته اي برايش زياد نيست و امت تو طاقت اين همه نماز را ندارد برگرد و درخواست كن كه قدري به امت تو تخفيف دهد.
من به سوي پروردگارم برگشتم تا به سدره المنتهي رسيده در آنجا به سجده افتادم، و عرض كردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب كردي نه من طاقت آن را دارم و نه امتم پروردگارا قدري تخفيفم بده، خداي تعالي ده نماز تخفيفم داد، بار ديگر نزد موسي برگشتم و قصه را گفتم گفت تو و امتت طاقت اين مقدار را هم نداريد، برگرد به سوي پروردگار، برگشتم ده نماز ديگر از من برداشت، باز نزد موسي آمدم و قصه را گفتم.گفت باز هم برگرد و در هر بار كه برمي گشتم تخفيفي مي گرفتم، تا آنكه پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسي بازگشتم، گفت: طاقت اين را هم نداريد، به درگاه خدا شدم پنج نماز ديگر تخفيف گرفته نزد موسي آمدم، و داستان را گفتم، گفت: اين هم زياد است طاقتش را نداريد، گفتم: من ديگر از پروردگارم خجالت مي كشم، و زحمت پنج ناز برايم آسان تر از درخواست تخفيف است، اينجا بود كه گوينده اي ندا در داد: حال كه بر پنج نماز صبر كردي در برابر همين پنج نماز ثواب پنجاه نماز را داري، هر يك نماز به ده نماز و هر كه از امت تو تصميم بگيرد كه به اميد ثواب كار نيكي بكند اگر آن كار را انجام داد ده برابر ثواب برايش مي نويسم و اگر (به مانعي برخورد و نكرد به خاطر همان تصميمش) يك ثواب برايش مي نويسم، و هر كه از امتت تصميم بگيرد كار زشتي انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط يك گناه برايش مي نويسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هيچ گناهي برايش نمي نويسم.
امام صادق(عليه السلام) در اينجا فرمود: خداوند از طرف اين امت به موسي (عليه السلام) جزاي خير بدهد «او باعث شد كه تكليف اين امت آسان شود» اين است تفسير آيه: «سبحان الّذي اسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الّذي باركنا حوله لنريه من آياتنا انّه هو السّميع البصير».
مؤلف[یعنی مولف المیزان]: قريب به مضمون اين روايت، روايات بسيار زيادي از طرق شيعه و سني واردشده است، و اينكه در اين روايت داشت: («مردي گندم گون» در عبارت عربيش دارد) «رجل آدم» و آدم به معناي گندم گون است، و كلمه: «طامه» به معناي امري است شديد كه
جلد 13 ترجمه تفسیر المیزان ابتدای صفحه19
با شدتش بر هر امر ديگري غلبه كند، و به همين جهت در قرآن كريم، قيامت، «طامه» خوانده شده است.
و كلمه: «اكتاف» جمع كتف (شانه) است، ولي مقصود از اين كلمه در اين روايت، اطراف و نواحي است و اينكه در شرح گذشتن از آسمان چهارم داشت «به خاطر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين خطور كرد كه نكند اين همان باشد.» مقصود اين است كه نكند اين همان كسي باشد كه تدبير امور عالم به دست اوست، و همه امور به او منتهي مي گردد.
و اينكه در عبورش از آسمان ششم داشت كه «به مردي برخوردم كه گوئي از شنوه بود» مقصود از «شنوه» قبيله ايست از عرب كه به بلندي قامت معروفند.
و اينكه درخصوص آسمان هفتم داشت«به مردي برخوردم كه سر و ريشش اشمط بود» مقصود از «اشمط» اين است كه موي سر و يا ريش سفيد و سياه باشد.
و اينكه درباره آن خروس داشت «خروس مذكور زغبي سبز روي پرها و زغبي ديگر زير پاها داشت.» معنايش در مرغ ها آن پرهاي خيلي ريز است و در حيوانات موي دار موي هاي خيلي ريز است.
و اينكه داشت: «نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختي بودند، مقصود از آن شتران خراساني است، و كلمه «دلّي» (با ضمن دال وكسر لام و تشديد ياء) جمع دلو است كه در اصل دلوي بر وزن فعول بوده، و ضبابه اگر با صاد بي نقطه باشد بايد به فتحه صاد خواند و معنايش شوق و عشق رقيق است، و اگر ضبابه با ضاد نقطه دار باشد، بايد با ضمه ضاد خواند و معنايش ابر رقيق است.
1
بعضی موارد مخالفت این روایت با قرآن
1/1- در صفحه 16، اواسط صفحه ، خداوند به پیامبر دلداری داده که تکلیف بیش از طاقت به کسی نخواهد کرد . (لا یکلف الله نفسا الا وسعها) اما در صفحه 17 پاراگراف آخر تا انتهای پاراگراف دوم صفحه 18، مطالبی راجع به پنج بار نماز خواندن و رفت و آمد پیامبر به توصیه حضرت موسی و تخفیف خواستن دارد تا اینکه به پنج بار نماز میرسد که از چندین لحاظ مخالف قرآن است :
1-1/1- اولاً به این خاطر که ظاهراً (معاذالله) خداوند درباره طاقت مسلمانان اشتباه کرده بوده و موسی متوجه اشتباه خداوند شده و پیامبر را برای رفع آن چندین بار نزد خداوند فرستاده و این امر با همان آیه «... لا یکلف الله نفسا الا وسعها ...» تضاد دارد .
2-1/1- ثانیاً اینکه پیامبر پیشنهاد موسی را قبول کرده و بارها برای درخواست تخفیف نزد خداوند رفته معقول است زیرا بنا به تعریف قرآن ، پیامبر دارای این صفت است که: «عزیز علیه ما عنتم بالمؤمنین روف رحیم» (رنج شما بر او گران است و او نسبت به مسلمانان رئوف و مهربان است) حالا این پیامبر با این صفت چرا دفعه آخر خجالت کشید و نرفت؟ این خجالتکشی او با آیه اخیرالذکر در تضاد است .
3-1/1- ثالثاً مغایرت بزرگتر از همه این است که خداوند (معاذالله) اعتراف به اشتباه خود کرده و موسی را از خود داناتر دانسته که تکلیف زیاده از طاقت نموده و لذا اشتباه خود را (هزار بار معاذ الله) تصحیح نموده و این موضوع با صفاتی از خداوند که در قرآن آمده (حکیم ، علیم ، احکم الحاکمین و ...) در تضاد است .
4-1/1- رابعاً همین موضوع از یک لحاظ دیگر هم مغایر قرآن است زیرا خداوند در قرآن در موضوع روزه فرموده «کما کتب علی الذین من قبلکم» و قطعاً خداوند درباره اُمم قبلی پنجاه نماز واجب نکرده و اگر کرده بود ، راجع به این امت کوتاه نمیآمد . چنانکه در مورد روزه کوتاه نیامده است .
[اصولاً این رفت و برگشتهای پیامبر «نزد خدا» چه معنائی دارد؟ مگر خداوند جا و مکانی دارد که پیامبر اسلام به توصیه حضرت موسی(ع) هر بار «نزد» او برود و از او تخفیف بخواهد و برگردد؟ این گونه تعریف از واقعه ، «انسانی کردن خدا» و مادی جلوه دادن اوست و این تصویر از خداوند کاملاً شبیه تصویری است که در تورات از خداوند وجود دارد (مثلاً) اینکه با یعقوب کشتی گرفت و نتوانست او را زمین بزند و غیره و غیره (هزاران بار معاذالله)]
2/1- پاراگراف سوم صفحه 16 نیز کاملاً مخالف روح قرآن است که پیامبر و خدا همعرض یکدیگر معرفی میشوند و بعداً کلام خدا جزء قرآن میشود و کلام پیامبر نیز جزء قرآن میشود و این همان ایرادی است که اخیراً همگی بر دکتر سروش گرفتهاند که او میگفت پیامبر به معراج رفته و حقایقی دیده و «خدائی» شده و قرآن قول اوست نه تقریرات خدائی که همین این قول دارای اشکالات بسیار مهمی در رابطه با قرآن است که چون علماء و قرآن پژوهان به آن پرداختهاند ما در اینجا به آن نمیپردازیم .
در اینجا خداوند خیلی پائین آورده شده و در حد یکی از بندگان خویش قرار داده شده و نیز پیامبر خیلی بالا برده شده و در حد خداوند قرار داده شده که یکی او (خداوند) بگوید و یکی این (بنده خدا) بگوید و باز یکی او بگوید و باز هم یکی این بگوید و همگی هم بعداً بشود متن قرآن .
3/1- در صفحه 17 پاراگراف اول و دوم ملائکه جملاتی را به پیامبر آموزش میدهند که ایشان آنرا در هر صبح و شام بخوانند اما ایشان میفرمایند آنرا فقط در عصرها میخوانند .
این موضوع نیز مغایر قرآن است زیرا اگر ملائکه واقعاً چیزی را به پیامبر توصیه کرده باشند از نزد خودشان نبوده و قطعاً از قول خداوند بوده زیرا قرآن درباره ملائکه میگوید «... لا یسبقونه بالقول و هم با مره یعملون ...» (در قول از او سبقت نمی گیرند و به امر او عمل میکنند) و اینکه پیامبر بطور کامل به توصیه آنها عمل نکرده نیز مغایر قرآن است زیرا خداوند پیامبر را حتی در همین آیه اول سوره اسراء «عبد» نامیده و عبد در دستور مولایش دخل و تصرف نمیکند و آنرا ناقص انجام نمیدهد .
4/1- در سطر آخر پاراگراف دوم صفحه 9 میگوید «اصحاب میگویند به همین جهت (یعنی شنیدن صدای افتادن سنگی که جبرئیل به جهنم انداخته بود) رسول خدا (ص) تا زنده بود خنده نکرد»
این موضوع ، یعنی خنده نکردن پیامبر تا آخر عمر که شامل بقیه دوره رسالت آنحضرت تا هجرت و تمام مدت پس از هجرت را شامل میشود و تخمیناً حدود 15 سال میباشد با آیات «... انک لعلی خلق عظیم ...» و نیز «... ولو کنت فظا غلیظ القلب ...» مخالفت دارد و لذا مردود است . همچنین با روایات بسیار زیادی که آنحضرت را خوش خلق و دائماً متبسم قلمداد نمودهاند تضاد دارد .
5/1- از مطلب پاراگراف دوم صفحه 9 و سطر اول پاراگراف بعدی که میگوید «جبرئیل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنیا رسیدیم» چنین فهمیده میشود که جهنم در زمین (و حومه آن!) است و این موضوع نیز با آیات بسیار زیادی در سورههای انفطار و تکویر و حاقه و نباء و واقعه و رحمان و زلزال و قارعه و غیره مغایر است و مردود میباشد زیرا بنابر آنها جهنم هنوز آفریده نشده و پس از قیامت خواهد بود و قیامت نیز همانطور که واضح است هنوز واقع نشده است .
6/1- در صفحه 11 پاراگراف دوم میگوید «رسول خدا (ص) فرمود «ای جبرئیل فوق مرگ واقعهای نیست!» جبرئیل گفت «بعد از مرگ شدیدتر از خود مرگ است»
آیا پیامبر نمیدانست بعد از مرگ واقعهای شدیدتر از خود مرگ است؟ و این در حالیست که سورههای زیادی دال بر شدیدتر بودن پس از مرگ نسبت به مرگ قبل از سوره اسراء نازل شده است؟
سوره اسراء پس از سورههای انفطار و تکویر و حاقه و قیامت و زلزال و قارعه و رحمان و واقعه و قیامه و ق و غیره که شرح مفصلی از پس از مرگ و حین مرگ و قیامت و پس از قیامت و بهشت و جهنم و غیره میدهند نازل شده و برای این پیغمبر که اینهمه سورهها را دریافت کرده و به مردم رسانده خیلی عجیب است که بگوید «فوق مرگ واقعهای نیست» و لذا این جمله قطعاً نمیتواند از گفتههای پیغمبر باشد .
با وجود این ، در همانجا میگوید «جبرئیل گفت بعد از مرگ شدیدتر از خود مرگ است» که البته این جمله با توجه به مطالب سورههائی که اسامی آنها را ذکر کردیم سخن صحیحی است اما نکته این است که خود پیامبر پس از آنهمه سورههائی که دریافت نموده بود این موضوع را میدانست و لازم نبود چنان سخن ناصحیحی بگوید تا جبرئیل اشتباه او را تصحیح کند .
7/1- در پاراگراف آخر صفحه 15 تا انتهای پاراگراف دوم صفحه 16 مطالبی از ورود به بهشت و چیزهائی که در آنجا مشاهده شده ، ذکر میکند .
در اینجا این سئوال مطرح است که این بهشتِ مورد اشاره چه بهشتی است؟ آیا این همان بهشتی است که در سورههای رحمان و واقعه و نباء و غاشیه و امثال آن مطرح است؟ واضح است که نمیتواند آن باشد ، زیرا آن ، پس از قیامت خواهد بود و قیامت هم هنوز واقع نشده ، پس این بهشت چه بهشتی است؟ آیا بهشت برزخی است؟ اگر بله ، نسبتها و ابعاد در بهشت برزخی شبیه نسبتها و ابعاد این جهانی است و لذا این قسمت نیز با مطالب قرآنی مغایر است و بحث در این قسمت زیاد است .
البته ایرادات دیگری نیز بر این قسمت وارد است که با توجه به قسمت انتهائی این دفتر ، خود خواننده محترم میتواند دریابد و از نوع «کم آوردن قدرت تخیل در داستانسرایی» است زیرا در آن باصطلاح بهشت فقط آن چیزها رویت شده؟
8/1- سطر آخر صفحه 10 و سطر اول صفحه 11 نیز با متن قرآن تعارض دارد زیرا در قرآن ، در موضوع مرگ ، خداوند اولاً موضوع مرگ را به خود نسبت داده ، آنجا که میفرماید «... الله یتوفی الانفس ...» و ثانیاً به ملکالموت نسبت داده آنجا که میفرماید «... ملکالموت الذی و کل بکم ...» و ثالثاً به ملائکه نسبت داده آنجا که میفرماید «... توفته رسلنا ...» و اینها با هم تعارض ندارد زیرا اولاً عاملان موت را خداوند ایجاد نموده و ابقاء مینماید ، و ثانیاً فرمانده این سیستم همان ملکالموت است ، و ثالثاً خود عمل توفّی توسط سیستم او که متشکل از افراد تحت امر اوست انجام میشود . خلاصه اینکه لازم نیست عزرائیل رأساً و شخصاً عمل کند بلکه لشکری دارد که آن لشکر مطابق ضوابط و سیستم او عمل میکنند اما مطلب سطر آخر صفحه 10 و سطر اول صفحه 11 از این لحاظ که گفته عزرائیل شخصاً عمل میکند مغایر قرآن است .
9/1- مطلبی که در بخش1/2 میآید که مغایر آیه «و الذین هم عن اللغو معرضون» است .
10/1- مطلبی که در بخش 1/2 میآید که مغایر آیه «... انا بشر مثلکم ...» است .
11/1- مطلبی که در بخش 3/2 میآید مغایر مطالب قرآنی در خصوص شرح وظایف ملائکه و مغایرت آن با شرح وظایف شیاطین است .
12/1- مطلبی که باز هم در بخش 3/2 میآید مغایر مطالب قرآنی در خصوص داستان قوم یونس(ع) میباشد.
2
اشکالاتی که از نوع «نامعقول بودن» است بطوریکه شخص «متوسط العقل» هم متوجه نامعقولیت آن میشود
1/2- در صفحه 9 پاراگراف اول شرح میدهد که پیامبر(ص) آواز
هولانگیزی شنید و معلوم شد صدای سنگی بوده که جبرئیل به داخل جهنم انداخته و پس از هفتاد سال به ته جهنم خورده و آن آواز هولانگیز صدای برخورد آن با ته جهنم بوده .
اشکالی که بر این قسمت وارد است یکی این است که با فرمول سقوط آزاد ، با توجه به شعاع زمین ، جسم رها شده در مدتی کمتر از یک ساعت به مرکز زمین میرسد ، و چون قبلاً دیدیم که براساس این روایت جهنم در زمین وجود دارد ، حداکثر ارتفاع آن به اندازه شعاع زمین خواهد بود ، و لذا اگر مرکز جاذبهاش را نیز در ته جهنم حساب کنیم ، در مدتی حدود یک ساعت به ته جهنم میرسد ، و لذا هفتاد سال کاملاً غلط است .
اشکال دیگر این قسمت این است که مگر جبرئیل که دارای عقل عالی و حکمت بالاست بطوریکه «مطاع ثم امین» و «... ذومِرّه ...» است و یکی از آیاتی که برای پیامبر آورده «والذین هم عن اللغو معرضون» است ، چطور ممکن است مانند کودکان کار لغو و بازیگوشی انجام دهد و سنگ به داخل جهنم بیاندازد؟ و علاوه بر آن با حرارتی که جهنم دارد که در صفحات بعدی همین روایت به آن اشاره شده ، آن سنگ چه سنگی بوده که در مسیر هفتاد ساله خود ذوب نشده و توانسته به ته جهنم برسد؟ و علاوه بر همه اینها صدایش چگونه رسیده؟ زیرا میدانیم که دامنه صوت با عکس مجذور فاصله نسبت مستقیم دارد و صدای چیزی که چنان فاصله زیادی دارد (به اندازه شعاع زمین) چطور به گوش پیامبر (که طبق آیه آخر سوره کهف («... بشر مثلکم ...» بوده) رسیده؟ علاوه بر اینها اگر این روایت را ملاک بگیریم سرعت صوت باید بیش از سرعت نور باشد که اینهم یک ایراد بزرگتر از همه اینهاست .
2/2- در صفحه 15 یک خروس ذکر شده که «دو بالش در بطون زمینهای هفتم و سرش نزد عرش» است و چون سحر میشد بال میزد و خروسهای زمین به تبعیت او بال زده و تسبیح میگویند.
چنان که میدانیم سحر یعنی نزدیک طلوع فجر و طلوع فجر وضعیتی است که در اثر حرکت وضعی زمین بوجود میآید و در آسمانها که منظومه شمسی ما وجود ندارد سحر بیمعنی است ، و بعلاوه چنانکه میدانیم خروسها صبحها (سحر و قبل از اذان) میخوانند و اگر غیر از این باشد معیوبند و به آنها «خروس بیمحل» گفته میشود . و باز هم چنانکه میدانیم صبحها در هر نقطه با نقطه دگر تفاوتی دارد و مثلاً در یک نقطه صبح است و در نقطه مقابل آن مغرب است و خروسهای دو طرف کره زمین چطور ممکن است همزمان بخوانند؟ بعبارت دیگر در یک لحظه تعداد کمی از خروسهای کل زمین سالم باشند و اکثریت قریب به اتفاق همه خروسهای دیگر «خروس بیمحل» بوده باشند؟
3/2- در صفحه 8 پارگراف سوم دارد که خازنی نزد رسول خدا (ص) آمد که سه ظرف همراه داشت شیر و آب و شراب و گفت اگر آب را بگیرد خودش و امتش غرق میشوند و اگر شراب را بگیرد خودش و امتش گمراه میشوند و اگر شیر را بگیرد خودش و امتش هدایت میشوند و پیامبر(ص) شیر را گرفت و جبرئیل گفت خودت و امتت هدایت شدید.
اشکالش این است که وقتی که پیامبر(ص) میدانست نتیجه هر یک از انتخابها چیست ، در صورت انتخاب صحیح این انتخاب چه فضیلتی دارد؟ مثل آن است که معلم سر جلسه امتحان جواب صحیح را به شاگرد بگوید . در آنصورت قبولی شاگرد چه ارزشی دارد؟ اشکال دیگر این است که خازن موصوف که قاعدتاً باید از جنس ملائکه باشد چرا پیامبر(ص) را (و نیز امتش را) در معرض گمراهی قرار داد؟ میدانیم که گول زدن بشر در شرح وظایف شیطان است نه ملائکه . که این نیز مخالف قرآن است .
اشکال دیگر نیز این است به چه دلیل اگر پیامبر اشتباه میکرد ، کل امت او نیز می باید دچار اشتباه می شدند؟ و این مغایر قرآن و داستان یونس(ع) است که او اشتباه کرد و مغضوب شد اما قومش توبه کردند و مورد لطف و رحمت قرار گرفتند . و همین ایراد اخیر به پاراگراف آخر همان صفحه 8 نیز وارد است که میگوید اگر به هاتف دست راست جواب داده بودی امتت یهودی میشدند و اگر به هاتف دست چپت جواب داده بودی امتت مسیحی میشدند و اگر به کسی که از روبرویت ظاهر شده بود توجه میکردی و با او همکلام میشدی امتت دنیا را بر آخرت ترجیح می دادند ... در اینجا هم همان ایراد وارد است که اگر پیامبر(ص) اشتباه میکرد چرا میباید امتش به آن نتایج دچار شوند؟ و بعلاوه مگر اکثریت امت پیامبر(ص) از رحلت او تاکنون ، دنیا را بر آخرت ترجیح ندادهاند؟ و اگر ندادهاند پس این حال و روز مسلمانان ناشی از چیست؟ زیرا خداوند در قرآن فرموده «ولو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض» و آیا وضع فعلی (و قبلی) مسلمانان با این آیه تناسبی دارد؟
4/2- در پاراگراف اول صفحه 7 مرکبی بنام «بُراق» ذکر شده که در ابتدای کار چموشی کرد و جبرئیل او را تنبیه نمود . بر این موضوع نیز اشکالات زیادی وارد است .
بُراق که وسیله منحصر بفرد برای این مأموریت خاص است ، عقلاً نباید در حد حیوان معمولی مانند الاغ باشد که چموشی کند.
علاوه بر این، ستونی که پیغمبر برای وعظ بر آن تکیه میداد ، در اثر ترک این کار از جانب او ، بنا به روایات ، ناله میکرد . چگونه ممکن است این مرکبِ مخصوصی که برای این مأموریت عظیم قرار است در اختیار پیغمبر قرار گیرد بجای استقبال و نشاط و شادی ، چموشی کند؟ تا مستوجب کتک و تنبیه باشد؟ امروز که دربهای بانکها و ادارات برای مراجعین خود بخود باز میشوند آیا بُراق از آنها کمتر بوده؟ و اگر اینطور باشد شایسته چنان مأموریتی نبوده زیرا ممکن بود مثلاً در آسمان چهارم هم هوس چموشی به سرش بزند و ... .
5/2- پس از رسیدن به بیتالمقدس بُراق را به حلقهای که قبلاً پیامبران مرکب خود را به آن میبستند ، بست . این موضوع نیز محل چندین اشکال است .
مثلاً اینکه اگر بُراق را نبسته بودند فرار میکرد؟ یا سرقت میشد؟ و بعبارت دیگر بُراق با آن مشخصات که برای آن مأموریت خاص آفریده شده بود در حد الاغ و قاطر میباشد؟ یعنی آیا کمتر از اتومبیلهای معمولی امروزی است که با فشار یک دکمه دربها قفل میشود و اگر کسی نزدیک شود و اندکی ور برود صدای آژیرش تا مسافات دور همه را خبر میکند؟
معلوم است که مرکب انبیاء سابق از جنس چارپایان معمولی بوده که برای حرکت در روی زمین کاربرد داشته آیا بُراق هم از جنس آنها بوده که باید بسته شود؟
بعلاوه حلقهای که انبیاء مرکب خود را به آن میبستهاند در طول تاریخ طولانی ثابت مانده؟ در حالیکه میدانیم خود کعبه در کمتر از صد سال پس از وفات پیامبر لااقل یکبار با منجیقها مورد تهاجم قرار گرفته و قسمتی از آن تخریب شده ، و حتی قبل از پیامبری پیامبر(ص) نیز خراب شده بوده که بازسازی شده و این موضوع داستانی هم دارد که مسلمانان از آن شخصیت کمال یافته و احترامدار آنحضرت را از روی آن داستان شاهد می آورند ، چگونه حلقه مذکور در طول حیات و بعثت صدها پیغمبر ثابت مانده؟ در حالیکه هیچ مکانی از کعبه مقدستر نیست؟
6/2- از دو سطر آخر صفحه 12 تا وسط پاراگراف دوم صفحه 14 شرحی میدهد که در هر آسمان فلان پیغمبر را دیده که پر از اشکالهای بزرگ است :
از جمله در آسمان دوم دو نفر را دیده و جبرئیل گفته که اینها پسرخالههای تو یحیی و عیسی (علیهما السلام) هستند . اما در آسمان سوم یوسف را برادر پیامبر(ص) قلمداد نموده (نه پسرخاله) و در آسمان چهارم ادریس(ع) را دیده و در آسمان پنجم هارون(ع) و در آسمان ششم موسی(ع) و در آسمان هفتم ابراهیم(ع) را مشاهده نموده .
بر این مطلب نیز ایرادات و اشکالات زیادی وارد است ، زیرا همانطور که ملاحظه میشود هرچه به آسمانِ بالاتر میرود پیامبر عظیمالشأنتری را میبیند (آسمان هفتم ابراهیم که سر سلسله انبیاء است و مطابق مطالب سوره ممتحنه «اسوه» است (یعنی قابل الگوبرداری است) و سپس یک درجه پائینتر موسی است و عظمت او هم معلوم است لذا هرچه پائینتر بیائیم مقام و عظمتِ پیامبریِ آن پیامبری که در آن ساکن است بعقیده این روایت کمتر است . مثلاً حضرت عیسی که از پیامبران اولوالعزم است با حضرت یحیی که مقامش در بین پیامبران شبیه مقام امام حسین(ع) در میان ائمه پس از خویش است ، دو نفری در پائینترین آسمان شریکند . یعنی بعقیده این روایت مجموع یحیی و عیسی مقامشان مثلاً از هارون که یک پیامبر فرعی است بسیار کمتر میباشد که دو نفری در پائینترین آسمان بطور شریکی ساکنند و آنها را «پسر خاله» پیامبر (که در جامعه مرد سالار آنروز عنوان تحقیرآمیزی است) قلمداد کرده اما یوسف را که او هم یک پیامبر فرعی است بطور مستقل در یک آسمان بالاتر جای داده و او را برادر پیامبر (که یک نسبت محترمانهتری از پسرخاله است) نامیده و همچنین است ادریس و هارون نسبت به یحیی و عیسی(ع) و بالاترین مقام نیز (پس از ابراهیم) مربوط به موسی است . و به این ترتیب در این روایت یهودیت (موسی ، هارون) تعظیم و مسیحیت تحقیر شده است .
7/2- عبارت «در جوار پروردگار عالم» که بعنوان مقام ابراهیم(ع) نقل شده محل سئوالهای بزرگی است و همینقدر اشاره کافیست و این مختصر ظرفیت پرداختن به آن را ندارد و خلاصه آن نیز این است که برای خداوند «جوار» (= همسایگی = مکان) قائل شده که عین شرک است .
8/2- موارد خلاف عقل بودن این روایات خیلی بیشتر از اینهاست که ذکر شد و خود خواننده عاقل اگر در روایت دقیق شود ده برابر بلکه دهها برابر این مقدار را کشف خواهد کرد و ما اختصار و اشاره را ترجیح میدهیم .
9/2- در دو سطر اول از پاراگراف آخر صفحه 14 میگوید دریاهائی از نور دیدم و دریاهائی از ظلمت و ...
با توجه به اینکه «ظلمت» امری عدمی و بمعنی «نَه نور» است ، «دیدن» دریاهائی از آن چه معنی دارد؟ زیرا دیدن به موجود تعلق میگیرد ، نه به «ناموجود» . و در این خصوص بحث زیاد است اما بعنوان اشاره همین مقدار کافیست . زیرا در اینحا بحثهائی مانند رویت حقیقی و رویت مجازی و رویت عینی و رویت ذهنی و از این قبیل مقولهها هم مطرح است اما همه آنها بر میگردد به همان استنکاری که عرض شد و جواب ندارد .
10/2- بحث لباس نو و کهنهای که در سطر 3 پاراگراف سوم صفحه 15 مطرح شده نیز از آن نوع حرفهاست . و تازگی و کهنگی مربوط به این جهان است و در عالم مجردات اصلاً موضوعات اینطوری نیست و خیلی بحث میبرد اما همین مقدار اشاره برای اهلش کافیست .
3
سستی روایت از لحاظ مخالفت بعضی قسمتها با بعضی دیگر
1/3- در صفحه 9، وسط پاراگراف سوم (سطر دهم از پائین صفحه) میگوید «به آسمان دوم وارد شدم» و از آنجا تا دو سطر آخر صفحه 12 چیزهائی را که در آن آسمان دیده شرح میدهد و در صفحه 12 سطر دوم از آخر میگوید «سپس به آسمان دوم صعود کردیم»
مگر آسمانها چند تا «آسمان دوم» دارد؟
2/3- در ابتدای روایت ، صفحه 8 پاراگراف 2 ، ذکر شده که پیامبر بر انبیاء سابق امامت کرد و آنها پشت سر او نماز خواندند . اما در سطر دوم از آخر صفحه 12 یحیی و عیسی (علیهما السلام) را که پشت سر او نماز خوانده بودند نشناخت و همچنین در صفحه 13 پاراگرافهای دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم که در آنجا هم پیامبر(ص) یوسف و ادریس و هارون و موسی (علیهمالسلام) را نشناخت و همچنین در پاراگراف دوم صفحه 14 ابراهیم (علیهالسلام) را نشناخت .
قابل توجه است که پیامبران الهی خیلی زیادند اما موسی و عیسی و ابراهیم (علیهمالسلام) از معروفترین پیامبرانند که اسامی آنها قبل از نزول سوره اسراء در قرآن آمده و جزء پیامبران شاخص قرآنی هستند و حتماً برجستگیشان در عالم معنوی مشخصتر از عالم دنیائی بوده و قاعدتاً میباید توجه پیامبر را جلب میکرده و مخصوصاً ابراهیم (که جد پیامبر بوده) و موسی که نام او بسیار در قرآن آمده میباید مورد توجه و جستجوی پیامبر بوده باشند و حتماً قبل و بعد از نماز جماعت توجه پیامبر قاعدتاً باید به آنها جلب شده باشد لذا اینکه نسبت به آنها استنکار کرده یک اشکال بزرگ عقلی را که به این روایت وارد است بما نشان میدهد .
3/3- توجه به پاراگراف دوم صفحه 7 و نیز سطر 7 صفحه 8 و ترکیب آنها خواننده را به این معنی میرساند که مسافت طی شده دوم خیلی زیاد بود (توجه کنید به عبارت «خدا میداند» ...) در حالیکه طور سینا تا بیتاللحم که هر دو در منطقه عمومی فلسطین قرار دارند (به نسبتِ از مکه تا بیتالمقدس) فاصله قابل توجهی نیست بخصوص اینکه در احادیث دیگر براق چنین توصیف شده که سرعت هر گام او به اندازه یک چشمانداز او است و اگر چشمانداز بُراق را لااقل به اندازه آدم معمولی بدانیم (که قطعاً باید بالاتر از اینها بوده باشد) پس سرعت هر قدم او لااقل باید ده کیلومتر باشد و فاصله طور سینا تا بیتاللحم نباید بیش از چند ثانیه وقت بگیرد لذا جمله «خدا میداند که چقدر رفتیم ...» بیوجه است زیرا فاصله مکه تا طور سینا بسیار از آن بیشتر است .
4/3- روایت در پاراگراف سوم صفحه 15 در سطر 2 میگوید وارد بیتالمعمور شدم و در آنجا دو رکعت نماز خواندم . در دو سطر بعد هم میگوید عدهای با من به بیتالمعمور روانه شدند . اینجا هم از آن جاهائی است که راوی سخن خودش را فراموش کرده که در همین دو سطر قبل گفته بوده وارد بیتالمعمور شده و در آنجا دو رکعت نماز هم خوانده ، و چطور دوباره پس از آن «روانه» بیتالمعمور شده؟
4
بررسی کلان این روایت
این روایت عیبهای کلانی به شرح ذیل دارد:
1- این روایت بیش از پانزده بار با نص صریح قرآن تضادهای درشت و ریز و صریح و واسطهای دارد ، چنانکه به بعضی اشاره شد و بسیاری برای رعایت اختصار ذکر نشد .
2- این روایت بسیار سست است بطوریکه بعضی از قسمتهایش بعضی قسمتهای دیگر را نقض میکند . چنانکه در بخش مربوط، به بعضی از موارد آن اشاره شد ، و آنهائی که اشاره نشد بیشتر است ، و برای رعایت اختصار صرفنظر شد.
3- این روایت پر است از مطالب نامعقول چنانکه به بعضی از آنها اشاره شد و آنهائی که اشاره نشد بسیار بسیار بیشتر است .
لذا به طور قطع و یقین درباره آن میتوان گفت مجعول و کذب و افتراء است .
این جمعبندی ما از این روایت است اما حالا که به اینجا رسیدیم خیلی جالب است که به چند نکتهای که مانند «دم خروس» بیرون میزند نیز توجه کنیم :
الف) این روایت بشدت رنگ و بوی یهودی دارد ، مثلاً آنجا که پیامبران بنیاسرائیل علی قدر مراتبهم درجات بالاتری در آسمانها دارند و دو پیامبر عظیمالشأن مسیحیت مقامهای نازلی یافته و با عنوان تحقیرآمیز «پسرخاله» (در مقابل عنوان محترمانه «برادر») یاد شدهاند و حضرت موسی را نسبت به مسلمانان دلسوزتر از پیامبر(ص) و داناتر از او معرفی میکند و توصیف او نیز با فرهنگ آن زمان (درشت اندام بودن و پرمو بودن) خیلی افتخارآمیز است ، و در مقابل ، مسلمانان را «امت ضعیف» مینامد ، و پیامبر را نیز در حد یک آدم (معاذالله) کند ذهن مطرح میکند و بعید نیست توسط یهودیان تازه مسلمانان ساخته و پرداخته شده و وارد روایات اسلامی شده باشد ، و از این نوع روایات که به «اسرائیلیات» معروف میباشند در مجموعه روایات ما زیاد است . چنانکه اهل فن میدانند و همین مقدار اشاره کافیست .
بخصوص در صفحه 18 در سطر 7 از پائین ، حقی برای یهودیان نسبت به مسلمانان اثبات کرده که مسلمانان باید تا ابد ممنون یهودیان باشند!
ب) سازنده این روایت ، «داستاسرائی» کرده و با توجه به جامعه نه چندان متمدن آنروز ، داستان او بسیار ضعیف ، و بسیار سست از کار در آمده ، و باصطلاح امروز بسیار «کم آورده» ، بطوریکه مشاهدات پیامبر در آن باصطلاح بهشت به پرندگان غولپیکر و درخت قطوری که از بس قطرش زیاد است دیگر قابلیتِ داشتنِ نامِ درخت را ندارد ، و دختری که دارد شنا میکند منحصر است ، اما در این مورد یادش رفته باید اندازه های آن دختر را با اندازه های آن پرندههای غولپیکر و آن باصطلاح درخت هماهنگ کند ، در آن باصطلاح جهنم نیز راجع به رباخواران خواسته اصطلاحاً «تجسّد اعمال» را نشان دهد ، اما چیزی که نشان داده با «...یتخبطه الشیطان من المس ...» اواخر سوره بقره هیچ نسبتی ندارد و سایر صحنههای جهنمی نیز از این نوع است و در مجموع صحنههای ارائه شده بهشت و جهنم بسیار ضعیف و ابتدائی و از نوع تراوشات ذهنی یک ذهن ضعیف و بسیط است.
نظر علامه طباطبائی
از سه سطر انتهائی صفحه 18 تا دو سوم صفحه 19 مرحوم علامه این روایت را تفسیر نموده . به این معنی که اولاً گفته مانند این روایت در منابع شیعه و سنی زیاد است و سپس به شرح بعضی کلمات متن روایت پرداخته ، و نوع حاشیهای که ایشان بر آن روایت زده نشان از قبول محتوای روایت توسط ایشان دارد . زیرا از جاهای دیگر المیزان معلوم است که ایشان اگر روایتی را قبول نکرده باشد در نقد و رد آن بدون هیچ مجاملهای با قوت و صراحت اظهار موضع میکند و اینکه در اینجا هیچ کلمهای که بوی اندکی تردید از آن استشمام شود وجود ندارد نشان از مقبولیت روایت توسط ایشان است .
این خیلی محل حیرت است که شخصیتی مانند ایشان چگونه میتواند این نوع مطالب را که دارای اینهمه ایرادهای خرد و کلان و مخالفت آشکار با نص بسیاری از آیات قرآن میباشد ، و در عین حال اینقدر سست و ضعیف هم هست ، و علاوه بر آن اینقدر هم مخالف عقل است قبول کند!
بعبارت دیگر چرا وضعی پیش آمد که حتی علامه طباطبائی نیز که در حوزههای علوم دینی به عنوان سر سلسله عقلگرایان مطرح است چنین روایاتی را میپذیرد؟
برای جواب باید دو عامل را مؤثر بدانیم :
1- شدت «نقلگرائی» در حوزههای علوم دینی آنقدر غلیظ بوده که بالاخره اشخاصی مانند ایشان نیز نتوانستند کاملاً برکنار بمانند.
2- ترتیب رایج سورههای قرآن یکی از عوامل بسیار مهمِ به اشتباه انداختنِ مفسران میباشد.
در موضوع اخیر بعنوان توضیح عرض میکنیم که (بنا بر مشهور) آنچه که میتواند تحت عنوان «معراج» قرار گیرد ، بیش از دو مورد نیست که یکی پاراگراف اول سوره نجم است و دیگری همین آیه اول سوره اسراء و در تمام قرآن آیه و آیات دیگری وجود ندارد که بتوان موضوع معراج را صراحتا به آن مرتبط کرد (البته در انتهای این بحث چند آیه ذکر کرده ایم که از آنها بطور «تلویح» (نه صریح) اینطور فهمیده میشود که آن حضرت می باید معراج های دیگری هم داشته بوده باشد)
چنانکه میدانیم جمعآوری و تدوین قرآن در زمان خلیفه اول شروع و در زمان خلیفه دوم تکمیل و در زمان خلیفه سوم استاندارد شد و نسخه واحد تهیه و نسخههای دیگر محو گردید و از نسخه واحد چهار نسخه تهیه و به چهار مرکز مهم آن روز جهان اسلام (مکه و مدینه و شام و کوفه) فرستاده شد و آنها را «قرآن امام» نامیدند که به زبان امروزی معنی آنها «نسخه مرجع قرآن» میشود و بهمین خاطر است که قرآنهای رایج را «قرآن عثمانی» مینامند .
چون قرآن عثمانی برحسب ترتیب نزول مرتب نشده (بلکه تقریباً به عکس آن است) خودش عامل اشتباه بسیاری از مفسران (و حتی مفسران بزرگ) در تفسیر آیات شده است .
مثلاً مفسری را در نظر بگیرید که میخواهد قرآن را تفسیر کند وقتیکه به آیه اول سوره نساء میرسد با توجه به داستان آدم که در ابتدای سوره بقره آمده ، عبارت «نفس واحده» را ، به آدم تطبیق میکند که کاملاً خطاست . یا همین اشتباه را در اواخر سوره اعراف میکند و لذا حضرت آدم در دو سطر بعد مشرک میشود! که کاملاً خطاست ، در صورتکه اگر تفسیر را به ترتیب نزول شروع میکرد این اشتباه پیش نمیآمد زیرا در همان سورههای اولیه با مفهوم «نفس» در جمله «و نفس و ما سویها» برخورد میکرد ، و پرداختن به آن ، و تفسیر آن ، مانع از چنان اشتباهاتی میشد .
در مورد موضوع معراج نیز چنین است . سوره نجم که بسیار «معراجیتر» از سوره اسراء است تقریباً در انتهای قرآن قرار گرفته و سوره اسراء که مدتها پس از آن نازل شده تقریباً در وسط قرآن قرار گرفته و اگر برعکس قرار گرفته بود (یعنی مطابق ترتیب نزول بود) این اشتباهات پیش نمیآمد .
زیرا در سوره نجم چند مطلب هست که اصطلاحاً «معراجی» است.
مطالبی مانند: 1- دنی فتدلی 2- قاب قوسین او ادنی 3- او حی الی عبده ما اوحی 4- سدره المنتهی 5- جنت الماوی 6- و غیره
اگر توجه نموده باشید موضوع پاراگراف اول سوره نجم که همه این عناصر در آن است تبیین وحی است، و همه کاره آن میدان نیز جبرئیل است، و «دنی فتدلی» یعنی «جبرئیل دنی فتدلی» «فکان قاب قوسین اوادنی» یعنی «جبرئیل نسبت به پیامبر دنی فتدلی فکان قاب قوسین اوادنی» و «اوحی الی عبده ما اوحی» یعنی «جبرئیل اوحی الی عبدالله ما اوحی» و «لقد راه نزله اخری» یعنی «پیامبر جبرئیل را رأه نزله اخری» و «عند سدره المنتهی» یعنی «پیامبر جبرئیل را رأی عند سدره المنتهی»
ملاحظه فرمودید؟ موضوعی که به همین سادگی با رعایت ترتیب نزول مفهوم و روشن و بیابهام فهمیده میشود وقتی که بدون این ترتیب ناگهان سوره اسراء را بخوانیم همه اینها مورد بد فهمی واقع میشود و ذهن به رفتن از مکه تا بیتالمقدس راضی نمیشود و بیاد مطالبی که در ختم های قبلی قرآن قبلاً در سوره نجم خوانده میافتد و آنرا قسمت بعدی این امر حساب میکند و اینگونه روایات ساخته میشود زیرا شنونده عامی تمایل به پذیرش آن دارد.
بنابراین دو مطلب در هم ادغام شده و مطالب سوره نجم ادامه مطلب سوره اسراء تلقی شده و آنچه در سوره نجم راجع به جبرئیل است و کاملاً پذیرفتنی و معقول هم هست به خدا نسبت داده شده یعنی اینکه بجای اینکه جبرئیل نسبت به پیامبر نزول کند و دنا فتدلی صورت گیرد پیامبر بطرف خدا صعود میکند (معاذالله) و دنا فتدلی در جهت مخالف صورت میگیرد و خداوند نیز مانند مندرجات تورات کنونی که تحریف شده است حالتی بشری پیدا میکند و آن مطالب عجیب و غریب شکل میگیرد .
و اما بالاخره حقیقت مطلب
در سوره نجم میخوانیم:
1- والنجم اذا هوی (قسم به ستاره وقتی که فرود آمد)
2- ما ضل صاحبکم و ما غوی (مصاحب شما – یعنی پیامبر(ص) - نه گمراه شد و نه خود را به گمراهی انداخت (مانند مصرفکنندگان مسکرات و مواد مخدر که در اثر مصرف آنها خود را به گمراهی میاندازند)
3- و ما ینطق عن الهوی (و براساس خواهش دل سخن نمیگوید)
4- ان هو الا وحی یوحی (آن – قرآن – چیزی جز وحی نیست – که به او – وحی میشود)
5- علمه شدید القوی (کسی که صاحب نیروهای شدید است – یعنی جبرئیل – به او آموخت)
6- ذو مره فاستوی (- این شدید القوای آیه قبل – که صاحب عقل کامل است – به سیستم وحیرسانی – مستقر شد – همانکه در سوره تکویر آمده مطاع ثم امین. یعنی در آنجا، که سیستم وحیرسانی او در آسمانها باشد فرماندهی دارد-)
7- و هو بالافق الاعلی (و او – یعنی جبرئیل در آسمانها – بر بالاترین افق بود)
8- ثم دنا فتدلی (سپس – برای وحیرسانی – نزدیک شد و نزدیکتر شد)
9- فکان قاب قوسین او ادنی (و به اندازه دو کمان و بلکه نزدیکتر – نسبت به پیامبر – رسید)
10- فاوحی الی عبده ما اوحی (آنگاه به بنده او – یعنی بنده خدا ، یعنی پیامبر – وحی کرد آنچه را که وحی کرد)
11- ما کذب الفواد ما رای (عقل و قلب و ذهن – پیامبر – آنچه را دید تکذیب نکرد، یعنی واقعیت را دید و پذیرفت که آن واقعیت است ، نه اینکه مانند ما که مثلاً خورشید را دایرهای بیست سانتیمتری میبینیم اما ذهن ما تکذیب میکند و میگوید اولا دایره نیست و کره است ثانیاً بیست سانتیمتر نیست بلکه هزارها میلیون کیلومتر است)
12- افتمارونه علی مایری (آیا شما – مشرکان معاصر او – درباره آنچه که او دائماً میبیند با او میستیزید)
13- ولقد راه نزله اخری (در حالیکه او را – جبرئیل را - در ضمن یک نزول دیگر نیز دیده است)
14- عند سدره المنتهی (که نزد سدره المنتهی بوده)
15- عندها جنه الماوی (که نزد آن – نزد سدره المنتهی – بهشت مأوا میباشد)
16- اذ یغشی السدره ما یغشی (آن هنگام که آن سدره را پوشانده بود آنچه پوشانده بود)
17- ما زاغ البصر و ما طغی (چشم – پیامبر – نه کج شد و نه طغیان کرد – مثلاً نور شدید که به چشم میخورد چشم بر میگیریم این مثالی است برای زاغ البصر و اینکه چیزی را که نیست میبینیم مثلاً سراب که این مثال طغیان چشم است یعنی پیامبر اینطور نشد و آنچه را که دید چشمش را نزد و ضمناً بیش از واقعیت را هم ندید)
18- لقد رای من آیات ربه الکبری (که البته – او در آن دفعه ء دیگر – بعضی از آیات بزرگ پروردگارش را دید)
آنچه که به موضوع معراج میخورد این آیات است بخصوص آیات 13 تا 18 و آیات 1 تا 12 جریان وحیگیری عادی پیامبر(ص) را بیان میکند در حالیکه آیات 13 تا 18 به موقعی (یا مواقعی) اشاره دارد که آنحضرت در عوالم خاصی که بالاتر از جریان معمولی وحیگیری ایشان بوده به سر میبرده که معراج به این عوالم یعنی عوالم آیات 13 تا 18 میخورد .
اما آنچه در آیه اول سوره اسراء آمده (که اتفاقاً این آیه بعنوان «آیه معراج» معروف است) این است:
سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی – الذی بارکنا حوله – لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر
منزه است کسی که (یعنی خداوند) سیر داد بندهاش را (یعنی پیامبر را) در شبی از مسجدالحرام به مسجد الاقصی که دور و برش را برکت دادهایم تا از آیاتمان به او بنمائیم که او (یعنی خداوند) شنوای بیناست.
و چنانکه ملاحظه میشود این سیر ، یک سیر نازلتری است از آنچه در سوره نجم (بخصوص آیات 13 تا 18 آن) ذکر شده . به دلیل تفاوت «آیات ربه الکبری» (آیات بزرگ پروردگار) در سوره نجم و «من آیاتنا» (برخی از آیاتمان) در این آیه . و جدا جای تعجب است که موضوعی به این روشنی و به این وضوح چرا به آنهمه اشتباهات و بدفهمیها و افسانهسازیها دچار شده ، جز اینکه بگوئیم عدم رعایت ترتیب نزول متقدمین را به اشتباه انداخته ، و سپس حدیثسازان حرفهای احادیثی ساخته ، و بالطایف الحیل آن ها را داخل مجموعههای حدیث نمودهاند و چنانکه میدانیم این موضوع منحصر به این مورد نیست و بسیار زیاد است .
روایت دوم :
این روایت از پاراگراف انتهائی صفحه 19 جلد 13 شروع و تا اواسط صفحه 20 ادامه دارد (حجمی حدود سه چهارم صفحه)
این روایت کاملاً معقول و پذیرفتنی است و کاملاً مرتبط با آیه اول سوره اسراء بوده و چیزی از پیش خود اضافه بر آن ندارد و مضمون آیه نیز این روایت را تایید میکند . متقابلاً روایت نیز به جزئیاتی اشاره دارد که به وضوح آیه کمک میکند .
این روایت ، در مجموع ، مقبول و معقول و خوش آیندِ طبعِ هر خوانندهایست که ذهنیت و قضاوت پیش ساخته نداشته باشد.
و در امالي صدوق از پدرش از علي از پدرش از ابن ابي عمير از ابان ابن عثمان از ابي عبدالله جعفر بن محمد(عليهما السلام) روايت آمده كه فرمود: وقتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به معراج و به بيت المقدس بردند جبرئيل او را سوار براق كرد و به اتفاق به بيت المقدس آمدند. جبرئيل محرابهاي انبيا را به ايشان نشان داد، و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در آن محراب ها نماز گزارده و از آنجا عبورش داده و در مراجعت به کاروان قریش برخوردند ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله)
آبي را كه آنان در ظرف داشتند ديد و ديد كه شتري گم كرده اند و در پي آن مي گردند، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از آن آب بياشاميد و مابقي آن را به زمين ريخت و چون از معراج برگشت و صبح شد به قريش گفت كه خداي تعالي ديشب مرا به بيت المقدس برد و آثار انبيا و منزلهايشان را نشانم داد، و من در مراجعت در فلان محل به كارواني از قريش برخوردم كه شتري گم كرده بودند و از آب ايشان بياشاميدم و مابقي آن را ريختم.
ابوجهل گفت: اي قريش الان فرصت خوبي دست داده، بپرسيد مسجد اقصي چند ستون داشت؟ و چند قنديل در آن آويزان بود؟ پرسيدند اي محمد! در اين جمع كساني هستند كه بيت المقدس را ديده باشند، اينك تو بيت المقدس را براي ما توصيف كن ببينيم راست مي گويي يا خير، بگو ببنيم چند عدد ستون داشت؟ و قنديلها و محراب هاش چند تا بود؟
جبرئيل در دم نازل شده صورت بيت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آنچنان هر چه را ايشان مي پزسيدند پاسخ مي گفت، بعد از آنكه از جزئيات بيت المقدس فارغ شدند گفتند بايد صبر كني تا كاروان برسد، از كاروانيان نيز قضيه تو را بپرسيم، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: شاهد صدق گفتار من اين است كه كاروانيان قريش هنگام طلوع آفتاب وارد مي شوند، در حالي كه شتري خاكستري رنگ پيشاپيش كاروانست.
فرداي آن روز قريش به استقبال كاروان آمده شكاف دره را نگاه مي كردند مي گفتند الان آفتاب مي زند. در همين بين در يك آن هم آفتاب طلوع كرد و هم كاروان نمودار شد در حالي كه شتري خاكستري رنگ پيشاپيش آن بود از داستان شب گذشته و آنچه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرموده بود پرسيدند، گفتند آري همينطور بود.شتري از ما در فلان محل گم شده بود ما آب خود را در ظرفي ريخته بوديم صبح كه برخاستيم ديديم آب به زمين ريخته شده است. ولي مشاهده اين معجزات چيزي جز بر طغيان قريش نيفزود.
مولف [یعنی مولف المیزان]: در معناي اين روايت، روايت ديگري نيز از شيعه و سني وارد شده است.
اين روايت كاملا معقول و پذيرفتني است و كاملا مرتبط با آيه اول سوره اسراء بوده و چيزي از پيش خود اضافه بر آن ندارد و مضمون آيه نيز اين روايت را تاييد مي كند . متقابلا روايت نيز به جزئياتي اشاره دارد كه به وضوح آيه كمك مي كند .
اين روايت ، در مجموع مقبول و معقول و خوش آيند طبع هر خواننده ايست كه ذهنيت و قضاوت پيش ساخته نداشته باشد .
خواننده گرامی
چنانکه ملاحظه فرمودید دو روایت اول و دوم را دیده و بررسی نمودهایم یکی معقول و مقبول بود و دیگری مخالف قرآن و عقل .
ما در این بررسی خویش به اختصار پرداختیم و اگر میخواستیم حق مطلب را ادا کنیم به چندین برابر این حجم می رسید اما خواننده این قبیل مطالب با خوانندگان رمان ها فرق دارد واشاره ای نیز او را کافی است .
به همین خاطر به بقیه روایات آن بخش از «المیزان» نیز نپرداخته و بر آنها حاشیه نمیزنیم و این کار را به خواننده گرامی وا میگذاریم زیر آن مقدار که برای منظور (که باز کردن ذهن خواننده ، و اینکه لازم نیست همه روایات معراج دربست مقبول باشد) لازم بود حاصل شده و زیاده بر آن لغو است .
ان قُلت
قبل از تکثیر این مطلب ، نسخه دستنویس را برای بعضی از صاحبنظران و قرآنپژوهان عالیقدر فرستادیم یکی از آن بزرگواران بر موضوع تخفیف که در بخش 1/1 به آن اشاره شده چنین ایراد گرفت که خداوند در سوره بقره در آیه «… علم الله انکم کنتم تختاتون انفسکم فتاب علیکم و عفا عنکم …» و در سوره انفال آیه «… الان خفف الله عنکم و علم ان فیکم ضعفاً …» نیز تخفیف داده است .
در این خصوص عرض میکنیم که اگر به ماده «ع لِ مَ» مراجعه شود معلوم است که در آیاتی از قبیل «… علم ان سیکون منکم مرضی …» در سوره مزمل و «… علم الله انکم ستذکرونهن و لکن لا تواعدوهن سرّا …» در سوره بقره و جاهای دیگر تخفیفهائی داده است که ناظر بر شناخت ضعفهای بدنی و روانی اکثر مردم است و لذا این تخفیفها را پیشاپیش داده ، نه اینکه حکمی را مقرر کرده باشد و بعداً کسی تخفیف خواسته باشد و خداوند نیز قبول نموده باشد ، و لذا «آیات تخفیفی» ذکر شده در قرآن مؤید مطالبی است که در بخش 1/1 ذکر شده نه ردکننده آن.
توضیح اینکه خداوند حالتهایی از ایدهآلها را ذکر نموده (مثلاً آنچه در ابتدای آیه 20 سوره مزمل آمده) اما عده کمی از مردم توانایی آن را دارند و خداوند نیز به این ناتوانی اشراف دارد و لذا با وجود ذکر آن ایدهآلها ، آن را حکم قرار نداده است ، نه اینکه حکمی برای همگان فرموده باشد ، بعداً به علت درخواست کسی ، از آن عدول فرموده باشد .
نکته تکمیلی
دلایل اعتقاد به معراج بیش از اینهاست
آنچه در این مقاله خواندید سه محور داشت:
1- نقد دو «روایت معراجی» که طی آن یکی قبول و یکی رد شد،
2- بیان جدیدی از معراج که نشان میداد معراج در پاراگراف اول سوره نجم بیشتر ظهور دارد تا در آیه اول سوره اسراء که این مهم از نظر علماء تفسیر مغفول مانده ،
3- تعلیل چرائیِ امر اخیر و شرح آن ، که پرداختن به تفسیر قرآن به ترتیب رایج سورهها (و نه ترتیب نزول سوره) سبب بروز این اشکال [و در نتیجه ورود احادیث جعلی در ادبیات تفسیری ما] شده است .
اینک باید نکته دیگری نیز به این مطلب اضافه شود و آن این است که «آیات معراجی» منحصر در پاراگراف اول سوره نجم و آیه اول سوره اسراء نیست ، بلکه آیات دیگری نیز وجود دارد که «تلویحا» (و نه صراحتا) به معراج اشاره دارد و با اعتقاد به این پدیده عظیم روشنتر و مفهومتر میگردد . آیاتی مانند:
وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ ﴿45﴾ (زخرف 45) / و از پيامبران قبل ا زخودت نيز بپرس آيا غير از خداوند خداياني قرار داديم که پرستش شوند؟
فَإِن كُنتَ فِي شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءكَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ﴿94﴾ (یونس 94) / پس اگر درباره چيزي از آنچه بر تو نازل کرديم در شکي هستي از کساني بپرس که کتاب قبل از تو را ميخوانند. البته حق از جانب پروردگارت بسويت آمده. پس، از دو دلان مباش.
الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا ﴿59﴾ (فرقان 59) / همانکه آسمان ها و زمين و ما بين آنها را در شش مرحله آفريد و سپس به عرش پرداخت، او خداي رحمان است. درباره او (از كسي) بپرس که آگاه است.(59)
وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ﴿75﴾ (انعام 75) / و چنين بود که ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از يقين داران گردد.
آیات «الم تر ...» (آیا ندیدی ...) مثلاً آیههای 246 و 258 سوره بقره و نیز آیه 6 سوره فجر.
چنانکه ملاحظه میشود در آیه 45 سوره زخرف خداوند به صراحت پیامبر(ص) را مأمور میکند که درباره موضوع مورد بحث از پیامبران پیش از خود پرسش نماید و چنانکه میدانیم سوره زخرف پس از سوره نجم نازل شده و چون پیامبر کسی نبوده که از امر پروردگار سرپیچی کرده باشد لذا آن حضرت حتماً این کار را کرده و از پیامبران قبلی سئوال نموده است . لذا جای این سئوال است که پیامبر(ص) چگونه این کار را کرده؟ آیا پیامبر(ص) نوعی «تلفن تصویری پیامبرانه» داشته؟ یا به نوعی «اینترنت پیامبرانه» مجهز بوده؟ هرچه باشد پیامبر مجهز به تجهیزاتی بوده که به وسیله آن توانسته در مورد فوق اطاعت امر پروردگارمتعال را کرده باشد . و معراج (آنهم نه یکبار و دوبار بلکه متوالی و متواتر) میتواند جواب این سئوال باشد .
همچنین در آیه 94 سوره یونس پیامبر(ص) مأمور شده چیزی را «از کسانی که قبل از تو آن کتاب را میخواندهاند» بپرسد.
واضح است که منظور از «آن کتاب» کتاب آسمانی (مثلاً تورات واقعی ، و انجیل واقعی و امثال آنها) است و باز هم واضح است منظور از «کسانی که قبل از تو آن کتاب را میخواندهاند» یهود و نصارای معاصر آن حضرت نمیتوانسته بوده باشد زیرا مضحک است که پیامبر(ص) تایید مطلبی را از کسانی درخواست کند که به او و به تعالیم او کافرند . لذا چارهای نمیماند جز اینکه منظور از «کسانی که قبل از تو آن کتاب را میخواندهاند» را پیامبران سابق صاحب کتاب بدانیم که در اینصورت باز هم این موضوع شبیه موضوع آیه 45 سوره زخرف میشود که دیدیم.
همچنین است آیه 59 سوره فرقان . یعنی پیامبر درباره آیات الهیِ آیه مذکور از چه کسی بپرسد؟ آیا خداوند متعال شوخی دارد؟ (معاذالله) پس امر خداوند جدی است و پیامبر باید از کسی بپرسد. پیامبر غیر از استفاده از مکانیزمی شبیه معراج چگونه میتواند آن امر پروردگار را اطاعت کند؟
همین نوع استدلال درباره «المتر»ها قابل پیگیری است. و باز همین نوع استدلال درباره آیه 75 سوره انعام درباره نشان دادن ملکوت آسمانها به ابراهیم(ع) قابل استفاده میباشد .
اینها چیزهائی بود که به سهولت از ظاهر آیات قرآنی میتوان استنباط کرد و میتوان فهمید که آیات معراج منحصر در پاراگراف اول سوره نجم و آیه اول سوره اسراء نیست .