بله، و لا اقل دو مورد!
مورد اول، واضح و غیر قابل انکار
خواجه نصیر الدین طوسی، که از اعاظم علماء و از نوابغ برجسته بود، در 12 سالگی (مانند ابن سینا) سرآمد علماء معاصرش بود،
در آنروز ها به چیزی «علم» میگفتند؟
در آنروزها علم عبارت بود از: ادبیات عرب، و حدیث، و تفسیر، و هیئت (نجوم بطلمیوسی)، و کلام!
خواجه نصیر به مدد هوش سرشار و ثروت خانوادگی که به او امکان میداد به بهترین اساتیدِ آن روزها دسترسی داشته باشد، در تمام این علوم سرآمدِ اقران شده بود [البته این امری است ممکن، زیرا مجموعه این «علوم»، از لحاظ حجم، در حد دو-سه سالِ دوره دبیرستان است در امروز]
او، در حالیکه هنوز موئی بر صورتش نروئیده بود، سرآمد اقران شده بود، اما، از طرف دیگر، او یک مسلمانِ معتقد هم بود، و به عنوان عبادت، قرآن را هم میخواند.
در قرآن به آیات زیادی برمیخورد مانند اذاالشمس کوّرت و اذا النجوم انکدرت، یا، اذا السماءانفطرت، یا، یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب کما خلقنا اول خلق نعیده، (و امثال این آیات که در قرآن کم نیست بلکه خیلی هم زیاد است) او، که مسلمانِ معتقدی بود، طبیعی است که این نوع آیات را باور میکرد، اما، همواره این دغدغه خاطر را داشت که چرا این نوع آیات مخالف آموزه های نجوم رایجِ بطلمیوسی است!
مدتی سعی میکرد بین این آیات و نجوم رسمیِ بطلمیوسی «جمع» کند، اما، زود فهمید که جمع آیات مذکور با نجوم بطلمیوسی محال است،
نتیجه معلوم است! او در این جدالی که در ذهنش وجود داشت رای به بطلان نجوم بطلمیوسی و باور به نجومی که محصول قرآن باشد، داد.
چنانکه علماء تاریخ تمدن و تاریخ علم متفقند، او با مشاهدات دقیق، و برای ثبت دستاوردهایش، علم مثلثات را اختراع کرد، و مشاهدات منظمِ روزانه اش در باره کواکب را در دفتری به نام «زیج نامه» ثبت و ضبط میکرد.
او سالها مشغول این کار بود تا اینکه هلاکوخانِ مغول بغداد را تصرف کرد و دنبال کسی بود که صاحب علم و دانا باشد تا بتواند از دانش او در امور مملکتداری استفاده کند، در اندک تفحصی به کشف خواجه نصیر رسید و احضارش کرد و وزارت خویش را به او پیشنهاد نمود، خواجه نصیر چاره ای جز پذیرفتن نداشت، زیرا سلطان مغول عادت به «نه» شنیدن نداشت و تمرد نسبت به او مساوی بود با از دست دادن جان و مال و ایل و تبار و همه چیز!
او اینک که حدود سی و پنج سال سن داشت، آنقدر در کار وزارت موفق بود که سلطانِ بیسوادِ خشنِ مغول، بی رایزنیِ او به هیچ امر مهمی داخل نمیشد، پذیرفتن منصب وزارت از سوی او، در درجه اول «مهار» سلطان مغول بود و از طرف دیگر استفاده از قدرت حکومتی برای امور عام المنفعه، و احداث رصدخانه مراغه، یکی از با برکت ترینِ این امور عام المنفعه بود، زیرا عده زیادی از علماء آن روزها، در آنجا جمع شده و به تحقیقات علمی (از جمله مشاهدات مداوم «آسمان» و غنی تر کردن کتابچه «زیج» او) می پرداختند.
مورد دوم، بازهم واضح و غیر قابل انکار
شبیه به همین داستان راجع به ابوریحان بیرونی که تحت تاثیرِ آیات زیادی از قرآن از قبیل «اولم یسیروا فی الارض و ینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم» (که مشابه ها و مترادف های زیادی در قرآن دارد) قرار گرفت و در سفرهای کشورگشایانه سلطان غزنوی به جاهای زیادی سفر کرد و کتاب پرارزش «تحقیق مالِلهند» حاصل این نوع جستجوهای حقیقت از سوی اوست.
آیا در قرآن آیاتی هست که امروز (یعنی قرن بیست و یکم میلادی) هم همین نقش را (سرنخ بودن – واسطه بودن در ایجاد علم) داشته باشد؟