X

علوم قرآنی

Print

مقدمه

اینک که اوائل بهمن ماه سال 98 باشد و این نگارنده نزدیک به ورود به هفتاد و پنج سالگی خویش است، بد نیست بدانید که این قلم سابقه 49 سال قرآن پژوهی که 30 سال اخیرش متمرکز بر تفسیر قرآن بوده است را دارد، و طبیعی است که با تفاوت ماهوی (اعم از نظری و کاربردی) که این تفسیر از کلام الهی با تفاسیرِ از صدر تاکنون دارد، بر برخی کتبِ موسوم به «علوم قرآنی» نقدهایی داشته داشته باشد، مثلا عمدتا اینکه:

 1 – چرا در فلان موضوع آنطور گفته؟

 2 – چرا فلان موضوعِ به آن اهمیت را ناگفته گذاشته؟

3 – چرا روی فلان موضوع که (به نظر این قلم) چندان اهمیتی ندارد، اینقدر مانور کرده؟

این بود که این قلم به این ارزیابی رسید که:

این تفسیر می باید « علوم قرآنیِ خاص خویش» را داشته باشد،

که این کتاب برآورندهء این ضرورت است.

 

با درکِ اینکه این یک واقعیت است که امروزه روزهای سرعت های زیاد است و کمتر کسی به خواندن مطالبی که اندک نیازی به دقت و تمرکز داشته و کمی بیش از چند صفحه باشد رغبتی دارد، در این کتاب، در پرداختن به موضوعات، سعی شده تا حد امکان موجز و بطور «اشاره ای» به موضوعات پرداخته شود.

 

 

قرآن چیست؟

چگونگیِ تعیین چیستیِ قرآن

برای تعیین چیستیِ یک چیز دوراه هست: ذهنی و عینی

برای تقریب به ذهن سیب را مثال میزنیم:

تعیین ذهنیِ چیستیِ سیب این است که ببینیم کسانی در باره آن چه گفته اند، مثلا ارسطو و ابن سینا و زکریای رازی و پزشکان و میوه فروشان و سایر مردم در باره آن چه گفته اند و چه میگویند و بعدش آن حرف ها را جمع بندی کنیم و بالاخره بگوئیم سیب این است . . . .

تعیین عینیِ چیستیِ سیب این است که یک سیب تهیه کنیم و شکل و رنگ وزن و بو وسایر خواصش را ببینیم، سپس آن را بشکافیم و درونش را ببینیم، آنگاه سیب هایی از انواع دیگر تهیه کنیم و همین کارها را در باره آنها هم انجام دهیم، تا بالاخره به جمع بندیی برسیم، و آن را اعلام کنیم.

در باره قرآن، اگر بخواهیم بطور ذهنی تعیین چیستی کنیم، به تعدادی روایت میرسیم مثلا (ظاهره انیق و باطنه عمیق) و ضمنا به تعدادی کلام «بزرگان» (ابن سینا و ملاصدا و ولتر ویکتورهوگو و برناردشاو و  و  و ) میرسیم.

اما اگر بخواهیم بطور عینی تعیین چیستی کنیم چاره ای نیست مگر اینکه قرآن را بارها و باره بخوانیم، که ما این کار کرده و این مشخصات را فهمیده ایم:

 

قرآن «نامه» های مستقیم خداوند است

اگر به متن قرآن مراجعه شود مشاهده خواهد شد که کلماتی که نشاندهنده خطاب مستقیم خداوند به رسول اکرم (ص) باشد در قرآن بسیار زیاد است، کلماتی مانند:

 

ما ادریک- تری- الم تر- لک- ربک- لاتطع- اعرض- تسئلهم- مایدریک- اتاک- هل اتیک- انت- سلهم- یسئلونک- سبح- یستفتونک- قل- تقوم- تولّ عنهم- سنقروئک- علیک- فارتقب- نیسرک- اذکر- فانظر- ذکّر- اذکر- قومک- معک- بشّرهم- رحمه ربک- سالتهم- ادفع- بینک- ینزغنک- جعلناک- رایت- الیک- اصبر- لاتستجعل- استغفر- استعذ- انذر- یجادلونک- اخرجک- رمیت - اذ رمیت- یریکهم الله - فی منامک- لا تستعجل- استغفر- فانبذ-  یا ایها المدثر- یا ایها المزمل- یا ایها النبی- یا ایها الرسول – کن – لاتکن – ارسلناک - ............. - .

 

البته در قرآن خطاب هائی مانند «یا ایها الذین آمنوا» (ای کسانی که ایمان آورده اید) هم هست. و از آن کمتر «یا ایها الناس» (ای مردم) و در موارد بسیار کمتر «یا اهل الکتاب» (ای اهل کتاب – ای یهودیان یا ای مسیحیان یا هردو -) و از آنهم کمتر «یا ایها الذین کفروا» (ای کافران) نیز دیده می شود، اما خطاب های مستقیم خداوند به پیامبر آنقدر زیاد است که حالت کاملاً غالب را دارد، و خطاب های اخیرالذکر را می توان فرع بر آنها دانست، و بعبارت دیگر می توان «یا ایها الذین آمنوا» را «یا ایها النبی قل للمسلمین: یا ایها الذین آمنوا» (ای پیامبر ! به مسلمانان بگو یا ایها الذین آمنوا) دانست.

این خطاب های مستقیم در قرآن  چنان زیاد است که صفحه ای را نمی یابیم که خالی از لااقل یکی از آنها باشد، و برعکس، فراوانیِ آنها طوریست که در بعضی از صفحات به ده ها مورد هم می رسد.

بنابراین اولین چیزی که راجع به سئوال «قرآن چیست؟» می توان گفت این است که:

 «قرآن مجموعه ای از نامه هایی است که پیامبر دریافت میکرده است»

[«مجموعه» است زیرا  قرآن 114 سوره دارد، و «نامه» است زیرا قرآن خود را «کتاب» هم نامیده و یکی از معانی کتاب «نامه» است]

 

 

حالتی شبیه به آنلاین

اینک اگر این «نامه»های متعدد را از  لحاظ حالت آنها مورد مطالعه  قرار دهیم می بینیم وجهِ غالبِ بسیاری از آنها شبیه به آنلاین است.

 وقتی که در قرآن می خوانیم خداوند به پیامبر می گوید درباره فلان موضوع از تو می پرسند (یسئلونک) به آنان چنین بگو (قل) این شبیه به آنلاین است. یا کافران چنین ایرادی می گیرند تو اینطور جواب بده، واضح است که آن آیه نمی توانسته قبل از طرح آن ایراد نازل شده باشد و لذا این نوع آیات هم شبیه به آنلاین است، یا وقتیکه به پیامبر توصیه می شود در فلان موضوع با آنان وارد بگو مگو نشو (فلاتمار فیهم) این مطلب نیزشبیه به  آنلاین است، یا وقتی می گوید از تو نظر می خواهند (یستفتونک) به آنان بگو خدا چنین به شما نظرمی دهد (قل الله یفتیکم) این هم شبیه به آنلاین است.

 اگر دقت کنیم خواهیم داد این موارد، یعنی آیات و پاراگراف های شبیه به آنلاین در قرآن اکثریت مطلق دارد و لذا می توانیم در پاسخ سئوال «قرآن چیست؟» این نکته را هم اضافه کرده  بگوئیم:

«قرآن مجموعه ای از نامه هایی است که پیامبر دریافت میکرده است و اکثرا شبیه به آنلاین بوده است» 

 

اما همین قرآن «هدی للناس» (مایه هدایت مردم) هم هست و در همین قرآن به مردم توصیه شده در آن دقت هم بکنند (افلا یتدبرون القرآن ... سوره نساء وسوره محمد(ص)) و درهمین قرآن قلمرو ماموریت پیامبر را « همه مردم و همیشه » (ماارسلناک الا کافّه للناس) دانسته و لذا باید این موضوعات را هم به تعریف قرآن اضافه کنیم و در نتیجه جواب سئوال «قرآن چیست» چنین می شود:

«قرآن مجموعه ای از نامه هایی است که پیامبر دریافت میکرده است و اکثرا در زمان نزول شبیه به آنلاین بوده است و پس از نزول اولیه برای مردمِ همه زمانها و همه مکانها قابل استفاده است و سبب هدایت آنها می باشد و  ضمنا مردم تشویق به خوض وغور در محتوای آنها شده اند»

 

قرآن شبیه چه نوع از کتب است؟

از بین متونی که «بینِ دوجلد بصورت کتاب» در آمده اند، قرآن بیشتر به کدام نوع از آنها شبیه است؟

آیا قرآن شبیه کتاب های داستان است؟

یا شبیه کتاب های قانون؟

یا شبیه کتاب های تاریخ؟

یا کتاب های فلسفی؟

یا کتاب های «کلمات قصار»؟

یا کتاب های مجموعه های شعر؟

 

اگر به خود قرآن بنگریم، و بخواهیم از خود قرآن تعریفی بیابیم، که بفهمیم قرآن شبیه کدام نوع از انواع کتاب هایی که بشر می شناسد، می باشد، در باره قرآن چه میتوانیم بگوئیم؟

 

هرکس، حتی در سطحی ترین نگاه، فورا میگوید قرآن شبیه هیچیک از مواردِ ذکر شدهء بالا نیست.

اما اگر خوب بنگریم، بخوبی تشخیص میدهیم که در قالب بندیِ قرآن اینطور چیزی حس میشود که انگار یکنفر دارد با پیامبر (ص) حرف میزند، به او تعلیم میدهد، مطالبی را به او تقریر میکند، به سوالاتش جواب میدهد، راه های خوب و بهتر را به او نشان میدهد، و . . .

حالا هم که می بینیم همین کتبی شده و روی کاغذ است، و جلد هم شده، و خلاصه اینکه شده «کتاب»!

این قالب، قالبِ «صورتجلسه های جمع آوری شده» است.

اینک میتوانیم این را هم به تعریف قرآن اضافه کنیم و بگوئیم:

«قرآن عبارت از مجموعه نامه هائی است که اکثریت مطالب آنها شبیه صورتجلسه هائی است که مکالمه های بین پیامبر(ص) و شخصی دیگر را که در زمان خاصی انجام شده، درج نموده باشد.

که در زمان نزول اکثراً آنلاین بوده و پس از نزول اولیه برای مردمِ همه زمانها و همه مکانها قابل استفاده است و سبب هدایت آنها می باشد و  ضمنا مردم تشویق به خوض وغور در محتوای آنها شده اند»

 

اما، اگر خوب دقت کنیم می بینیم این باصطلاح صورتجلسه با بقیه فرق دارد، زیرا صورتجلسه ها لا اقل به دو نفر نیاز دارد، اما، قرآن، درست است که به حالت صورتجلسه ها شبیه تر است، ولی، فقط از گفته های طرف دیگر گزارش میدهد.

این طرف دیگر کیست؟

خداوند نمیتواند باشد به دلیل آیات بسیار زیادی از قرآن که علی الحساب فقط دوتا را ذکر میکنم:

لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار . .

ما کان لبشر ان یکلمه الله . .

نمیتواند خودش آن «طرف دیگر» باشد،

خب، خدا که نباشد پس کیست؟

آیات زیادی هست که او را معرفی میکند،

که در اینجا به عنوان نمونه یک آیه را می آوریم:

انه لتنزیل رب العالمین   نزل به الروح الامین   علی قلبک لتکون من المنذرین

 

با این حساب، اینک میتوانیم تعریف فوق را اصلاح و تکمیل کنیم:

«قرآن عبارت از مجموعه نامه هائی است که اکثریت مطالب آنها شبیه صورتجلسه هائی است که فقط یکطرفِ مکالمه های بین پیامبر(ص) و فرشته وحی رسانی را که در زمان خاصی انجام شده، درج نموده باشد.

که در زمان نزول اکثراً آنلاین بوده و پس از نزول اولیه برای مردمِ همه زمانها و همه مکانها قابل استفاده است و سبب هدایت آنها می باشد و  ضمنا مردم تشویق به خوض وغور در محتوای آنها شده اند»

 

ما مخاطب قرآن؟

در فوق دیدیم «مخاطب دریافت قرآن» کسی جز شخص شخیص رسول اکرم (ص) نیست.

اما، آیات بسیار زیادی در قرآن هست که نشان میدهد آنحضرت موظف بوده آنچه را که به عنوان قرآن به او وحی میشده، به مردم تبلیغ کند،

آیاتی که این موضوع را میرساند بسیار زیاد است و در اینجا فقط یکی را عرض میکنیم:

. . . فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ ﴿45﴾ (سوره قاف)

بنابراین، تا اینجا دیدیم که مخاطب اول قرآن (یعنی مخاطب دریافت،) خود آنحضرت، و مخاطبِ بعدیِ قرآن (مخاطب تبلیغ آنحضرت) مردمِ معاصرِ آنحضرت بوده اند که از سوی آنحضرت مورد تبلیغ قرآن قرار میگرفته اند.

 

آیا ما که تقریبا 1400 سال با آنحضرت فاصله داریم، مخاطب قرآن میباشیم؟

چرا این سوال را می پرسیم؟

1 – کسان زیادی هستند که این مطلب را تبلیغ میکنند که غیر از معاصرینِ نزول وحی، کسان دیگر، مخاطب قرآن نمیباشند، (فکر نکنید اینها افراد نادری هستند، اینها کسانی هستند که در دانشگاه ها به عنوان استاد کار میکنند و حقوق استادی میگیرند و به آشکاری این حرف ها را میزنند، در میان طلاب و روحانیون نیز قائلینِ این قول وجود دارند)

2 – دکتر عبدالکریم سروش و دکتر محسن مجتهد شبستری و عدّه خیلی خیلی زیادی این عقیده را دارند و به انحاء طرق تبلیغ میکنند، که قرآن چیزی بالاتر از ذهنیاتِ معاصران نزول وحی ندارد، و طبعا نتیجه این قول، آن است که غیر از معاصران نزول کسی مخاطب قرآن نمیباشد.

ممکن است تعجب کنید که چگونه ممکن است کسانی در کسوت استادی (چه در دانشگاه ها و چه در حوزه های طلبگی) چنین بگویند، ولی واقعیت این است که چنین میگویند،

اما، چون این قلم مستقلا به این شُبهه پرداخته، و با دلایل واضح و بسیار زیادِ قرآنی آن را رد کرده، در اینجا به آن نمی پردازد، و فقط خواهندگان را به دو کتاب خویش، «ردّیه ای بر شبهه های جدید» و «آنتی سروش» در سایت این قلم همان سایت که در ابتدای این کتاب معرفی کرده ایم) ارجاع میدهیم.

بنا بر آنچه تاکنون گفته ایم، آنحضرت ایستگاه اول دریافت وحی قرآنی بوده، و در راستای انجام ماموریتش آن وحی قرآنی را به معاصران خویش رسانده، و اینک که از طریق کتابت و ترجمه بما رسیده، هرکسی که قرآن به او رسیده باشد مخاطب قرآن است.

 

محکم و متشابه

مطالب قرآن شامل «چه نوع» سخنانی است؟

اِعمال یک دقت معمولی در مطالب قرآن به خواننده نشان میدهد که محتوای این کتاب ارجمند، خالی از دو «نوع» سخن نیست. و این قلم ترجیح میدهد بجای ذکر مطالب طولانی در چیستیِ آن دو «نوع» سخن، با ذکر نمونه ای از هریک از دونوع، عملا هریک را تعریف کند:

 

مثالی از آیات دسته 1:

اذ قال موسی لقومه یا قوم لم توذوننی و قد تعلمون انی رسول الله الیکم

آیات این دسته بگونه ای هستند که همگی به سهولت معنی آنها را می فهمند، کسی در معنیِ آنها با دیگری اختلاف پیدا نمیکند. نزد همگان بیش از یک معنی ندارند.

از این نوع مطالب، که فهم آنها کاملا آسان است، و همگان از آنها فهم یکسان دارند، در قرآن زیاد است، و به اینها محکمات گفته میشود.

 

مثالی از آیات دسته2:

الله لا الاه الا هو الحی القیوم لاتاخذه سنه و لا نوم له مافی السماوات و ما فی الارض من ذاالذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و یحیطون بشی من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السماوات والارض و لا یوده حفظهما و هو العلی العظیم

این دسته از آیات بگونه ای هستند که هیچکس با هر مقدار علم نمیتواند درباره آنها ادعا کند که «من این آیه را می فهمم»

نه تنها آنها را نمی فهمد بلکه اساسا نمی تواند بفهمد.

بطورکلی، آیاتی که راجع به ذات و صفات خداوند متعال، و ملائکه، و جنّ، و روح و شیطان، و لوح و قلم و کرسی و قیامت و بهشت و جهنم و . . . وامثال آنها (که بطور کلی بیرون از امکان حس و درک بشر و خارج از جدول مندلیف است) باشد، چنان است که بشر از درک آنها عاجز است، و اگر در آیه ای باشند و کسی بگوید من در فهم این آیه مشکلی ندارم، باید به سفاهتش خندید.

از این نوع مطالب، که فهم آنها محال است، نیز، در قرآن زیاد است، و به اینها متشابهات گفته میشود.

آیات متشابهات نوعا «به زبان مَثَل» است.

 

«به زبان مَثَل» یعنی چه ؟

در ادبیاتِ ما عباراتی مانند «قرص ماه» و «قرص خورشید» زیاد به کار رفته است.

باید بدانیم که کلمه «قرص» به چیزی صفحه مانند گِرد اطلاق می شود، و از همین ریشه عبارت «قرص نان» معروف است. و می دانیم که «قرص نان» یک چیز صفحه مانند گِرد به قطر حدود 20 تا 50 سانتیمتر است، و تصوری هم که از خورشید و ماه به نظرمان می آید چیزی در همین حدود است، در حالی که می دانیم خورشید و ماه، نه قرص هستند و نه قطر آن ها 20 تا 50 سانتیمتر است.

اما با وجود این  هنوز هم غزل سرایان «رخ یار»  را به «قرص ماه» تشبیه می کنند.

خداوند فرموده «و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مَثَل» (و البته در این قرآن برای مردم از هر مثلی زدیم) یعنی یکی از روش های بیانی قرآنی استفاده از «زبان مَثَل» است، و البته، چنانکه می دانیم یک خاصیت مهم مَثَل این است که یک مفهوم دور از ذهن به واسطه آن به ذهن نزدیک می شود.

مثلاً سنگ برای همه مفهوم است اما ممکن است فولاد برای همه مفهوم نباشد، لذا اگر بگوئیم فولاد مثل سنگ سخت و سنگین است، در حقیقت مثلی زده ایم، گرچه فولاد از سنگ هم سخت تر و هم سنگین تر است.

حجم زیادی از مطالب قرآن (که از جنس متشابهات باشد) از این نوع است. یعنی مطالب خیلی دور از ذهن را ساده کرده و با به کار بردن «زبانِ مَثَل » آن را به ذهن مخاطب نزدیک کرده است.

واقعاً چگونه می توان مفهوم نهایت عزت و قدرت و شوکت و عظمت و رفاه و زندگیِ پر از رضایت مندی را توصیف کرد و چگونه می توان گفت ای بشر، تو زندگیی  در پیش خواهی داشت که نسبتِ آن به زندگیِ فعلی ِتو، مانند نسبتِ زندگی فعلیت به زندگی جنینی است؟

وقتی که در قرآن می خوانیم زندگی آخرتی اشخاص پسندیده در باغ هائی است که در زیر آنها نهرها جاریست و همسران پاکیزه در آنند و خوردنی ها و سایه هایش دائمی است و غیره و غیره، در حقیقت موضوع را ساده کرده و به صورت مَثَل بیان نموده زیرا همان طور که این جهان را نمی توان برای جنین توصیف کرد، آن جهان را نیز نمی شود برای ما توصیف کرد.

در اینجا باید توجه کنیم که کل مفاهیمی مانند توصیف نعمت های بهشتی، و عذاب های جهنمی و نحوه حساب و کتاب در قیامت و خود قیامت (و حتی حوادث مقارن وقوع آن و یا حتی قبل از وقوع اما نزدیک به آن) و مفاهیم دیگری مانند عرش و قلم و لوح و کرسی و ابلیس و ملائکه و جنّ و امثال آنها که در قرآن ذکر شده، همگی به «زبان مَثَل» است و مخاطب قرآن باید همواره توجه داشته باشد که هنگام مطالعه قرآن وقتیکه به چنین مفاهیمی می رسد، کافیست معتقد باشد چنین چیزهائی (آنطور که قرآن بیان کرده) هست، اما نباید انتظار داشته باشد  چگونگی و کیفیت آنها را به طور دقیق درک کند زیرا این محال است، همانطور که محال است بتوان کیفیت این جهان  را برای جنینِ داخل رحم توصیف نمود.

 

اینک اگر این مطلب را هم به تعریفِ چیستیِ قرآن اضافه کنیم خواهیم داشت:

 

«قرآن عبارت از مجموعه نامه هائی است که اکثریت مطالب آنها شبیه صورتجلسه هائی است که فقط یکطرفِ مکالمه های بین پیامبر(ص) و فرشته وحی رسانی را که در زمان خاصی انجام شده، درج نموده باشد.

که در زمان نزول اکثراً آنلاین بوده و پس از نزول اولیه برای مردمِ همه زمانها و همه مکانها قابل استفاده است و سبب هدایت آنها می باشد، و  ضمنا مردم تشویق به خوض وغور در محتوای آنها شده اند، و بخش عمده ای از مطالبش که حاوی موضوعاتی است که درک آنها برای بشر محال است، «به زبانِ مَثَل» گفته شده است»

 

آثار قرآن

امااگر این «نامه» ها را ازلحاظ اینکه «چه آثاری در زندگی مخاطب دارند» مورد بررسی قرار دهیم می بینیم یکی از اسامیی که خداوند بر قرآن نهاده به ما کمک میکند تا بتوانیم «چه آثاری داشتنِ»  قرآن را معین کنیم.

خداوند علاوه بر اسامیی مانند هدی و بیان و تبیان و نور و ذکر و فرقان و غیره، قرآن را "موعظه" هم نامیده است (پس موعظه هم هست و لذا نمی تواند با روش موعظه گران بیگانه باشد)

روش موعظه گران دو محور دارد: که یکی از آنها این است که مطالب آنها «جُنگ»ی است حاوی مطالب متنوع که همه در جهت واحدی هستند. یعنی یک منظور در همه آنها دنبال می شود. لذا اگر کسی بتواند منظور یکی از آن عناصر متنوع آن را دریابد  منظور سایر عناصر را نیز دریافته است.

محور دیگرِ روش موعظه گران این است که آنها در باره آنچه که به نظرشان «مهم تر» می آید، «بیشتر» سخن می گویند.

اینکه در روایاتی داریم که سوره اخلاص یک سوم و سوره کافرون یک چهارم قرآن است به این معنی است که چون خداوند به دو موضوعِ توحید و دوری از کافران خیلی اهمیت می داده، از لحاظ کمّی، آن مقادیر قابل توجه (33% و 25%) را به آن دو موضوع اختصاص داده است.

اگر نکته اخیر را نیز به تعریف قرآن اضافه کنیم جواب سئوال «قرآن چیست؟» اینطور خواهد شد:

 

«قرآن عبارت است از:

1 - مجموعه ای از نامه هائی است که اکثریت مطالب آنها شبیه صورتجلسه هائی است که فقط یکطرفِ مکالمه های بین پیامبر(ص) و فرشته وحی رسانی را که در زمان خاصی انجام شده، درج شده باشد،

این نامه های صورتجلسه مانند سوره نامیده شده،

2 – اکثر مطالب سوره ها در زمان نزول شبیه به آنلاین بوده،

3 - و پس از نزول اولیه برای مردمِ همه زمانها و همه مکانها قابل استفاده است و سبب هدایت آنها می باشد،

4 -   ضمنا مردم تشویق به خوض وغور در محتوای آنها شده اند،

 5 - و بخش عمده ای از مطالبش که حاوی موضوعاتی است که درک آنها برای بشر محال است، به زبانِ مَثَل گفته شده است،

6 – وهر سوره از لحاظ نوع سخن، موعظه است، ودر آن، درباره مطالبِ مهمتر، بیشتر سخن گفته شده است »

 

[موضوع انتهائیِ تعریفِ فوق، یعنی رابطه کمیت و اهمیت، اصلی ترین محور  روش تفسیریِ این تفسیر است! که در فصل بعد شرحی عرض میکنیم]

تفسیر قرآن چیست؟

دو جواب: اصطلاحی و لغوی

برای پاسخ به سئوال «تقسیر قرآن چیست» دو جواب هست: اصطلاحی و لغوی.

 

پاسخ اصطلاحی این است که به کار مفسران بنگریم و طرز کارشان را کشف کنیم و مشترکاتشان را استخراج نموده و جمع بندی نمائیم و مآلا به تعریفی برسیم.

 

پاسخ لغوی این است که کلمه تفسیر از نظر مخاطب های اولیه قرآن همطراز کلماتی مانند شرح و توضیح و وضوح بخشیدن به چیزهائی بوده که براحتی برایشان مفهوم نبوده است.

روایات زیادی وجود دارد که حاکی از این است که گاهی شخصی موضوعی را از رسول خدا (ص) یا ائمه (ع) سوال میکرد و آن حضرت هم جواب میفرمود و سپس آن شخص میگفت «یا رسول الله فَسِّرلی» یا «یاابن رسول الله فسّر لی» (ای فرستاده خدا / ای پسر پیغمبر برایم توضیح بده)

 

اما اگر به قرآن رجوع کنیم و معنی این واژه را جستجوگر شویم در آیه 33 سوره فرقان مطلبی می یابیم که معنی دقیقی از این کلمه بدست میدهد و از آن معلوم میشود که یک مفهوم «حقّ» و یک مفهوم «تفسیر» داریم که مفهوم حق مستقل از ما، و مفهوم تفسیر مرتبط با ما، و دارای طبقه بندی هائی از قبیل صحیح و غلط و خوب و بهتر و عالی است. به دیگر سخن، حق بیرون ما و تفسیر زاییده ما است، و به عبارت دیگر حق «آسمانی» و تفسیر «زمینی» است، و با این بیان تفسیر قرآن یک کوشش بشری برای درک و استخراج منظورِ مستتر در آن قسمت قرآنیِ مورد مطالعه است.

 

آیه اشاره شده این است:

وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا ﴿33﴾ (سوره فرقان)

و با هيچ مثلي به تو رو نمي كنند مگر اينکه ما حق را با بهترين   تفسير برايت مي آوريم (33)

در این آیه سه عنصر وجود دارد :

1- مَثَل    2 – حقّ    3 – تفسیر بهتر

واینک شرح هریک:

1 - منظور از مَثَل همان چیزهائی است که مردم آن روزگار در باره پیامبر (ص) میگفتند، مثلا یتیم ابوطالب، مجنون، ساحر، کاذب، مفتون، مفتری، محمد امین، رسول خدا و . .

2 – منظور از حق همان چیزهائی است که خداوند در باره رسول خویش قائل است، مثلا رسول، نبی، شاهد، صاحب مقامِ «انک لعلی خلق عظیم»، نذیر، بشیر، عبد، اُسوه (یعنی الگوی لازم به پیروی)، و . . .

3 – منظور از تفسیرِ بهتر همان چیزهائی است که امروز مردم جهان (اعم از اینکه موضوع رسالت آن حضرت را قبول داشته باشند یا نداشته باشند) در باره آن حضرت میگویند، مثلا شخصیتِ والا، شخص بسیار قابل احترام، پیامبر آخر، پیامبر دوره بلوغ بشریت، مصلح بشریت، و . . .

اگر دقت کنید متوجه خواهید شد که اولی و سومی از یک جنس (یعنی از جنسِ نظر مردم بودن) و دومی از جنس متفاوت (یعنی از جنسِ نظر خداوند بودن) است.

بنابراین، «تفسیر» هرکس در باره هرچیز، عبارت است از «نظرِ شخصیِ» همان شخص در باره همان چیز.

یعنی تفسیر یک امر شخصی است، و از هرشخص تا شخص دیگر فرق خواهد داشت.

در آیه مورد استناد نیز برای تفسیر، صفتِ «احسن» قائل شده که به معنی بهتر یا بهترین است، یعنی تفسیر علاوه بر شخصی بودن از لحاظ درست یا غلط بودن نیز دارای درجه بندی است، مثلا میتوان تفاسیر را به تفسیرِ خوب، تفسیرِ بهتر، یا بهترین تفسیر، یا تفسیر بد، یا تفسیر غلط، درجه بندی کرد.

تفسیر قرآن هم همینطور است.

تفسیر هر شخص از قرآن، نظر و فهم او از قرآن است، و لذا تفسیر هرکس از قرآن با تفسیر هر کسِ دیگر از قرآن فرق خواهد داشت.

خلاصه اینکه یک چیزی نزد خداوند است که نام آن «حق» است. و یک چیزهائی هم نزد مردمان است و نام آنها تفسیر است.

این را اینطور هم میتوان گفت:

یک چیزی نزد خداوند است که حق است و اسم آن قرآن است.یک چیزهائی هم نزد مردمان است که نِسبی و شخصی است و اسم آنها تفسیر قرآن است.

شرح آیه و استخراج معنیِ تفسیر از آیه ذکر شده، پیچیدگی هایی دارد که در بخش های آینده به آن می پردازیم، اما در اینجا همینقدر عرض میکنیم که کلمه تفسیر در نزد ما فارسی زبانان نیز معنیی در حدود «توضیح» و «معنی کردن» و «روشن کردن معنی» و از این قبیل دارد.

 

در فصل قبل، در قسمتهایی، مطالبی عرض کردیم که مجموعا جواب سوال «قرآن چیست» بود، و در اینجا باید به خلاصگی تکرار کنیم:

 

خداوند، در قرآن، تدریجا، اسامیی بر قرآن نهاد، مانند هدی و بیان و تبیان و نور و ذکر و فرقان و غیره، اما، علاوه بر آن اسامی، قرآن را "موعظه" هم نامیده است.

(پس قرآن موعظه هم هست و لذا نمی تواند با روش موعظه گران بیگانه باشد)

 

روشِ موعظه گران دو محور دارد:

یکی از آنها این است که مطالب آنها «جُنگ»ی است حاوی مطالب متنوع که همه در جهت واحدی هستند. یعنی یک منظور در همه آنها دنبال می شود. لذا اگر کسی بتواند منظور یکی از آن عناصرِ متنوع را دریابد  منظور سایر عناصر را نیز دریافته است.

محورِ دیگرِ روش موعظه گران این است که آنها در باره آنچه که به نظرشان «مهم تر» می آید، «بیشتر» سخن می گویند.

موضوع انتهائیِ تعریفِ فوق، یعنی رابطه کمیت و اهمیت، اصلی ترین محور  روش تفسیریِ تفسیرِ ما است!

 

توضیح بیشتر:

این موضوع، یعنی استنباط های کیفی از نتایج کمّی یکی از عاقلانه ترین کارهای بشر است که برای آن میتوان نمونه های متنوعی برشمرد:

1 – خودِ روندِ رای گیری در مجامع رسمی، مانند مجالس قانونگذاری و مجمع عمومی سازمان ملل.

2 – کار ژورنالیست ها و سایر محققین (که مثلا کلمه های پرتکرار اشخاص مهم را می شمارند و از آن نتایج مفهومی میگیرند) خودش یک استنباط کیفی از نتایج کمّی است.

3– کار دانشمندان علوم تجربی، که در آزمایشاتشان در اثر تکرارِ یک آزمایش، از نتایج کمّیِ آزمایش ها نتایج مفهومی میگیرند.

4– مثال در این خصوص زیاد است، اما همین مثال ها آنقدر شیوع  و آنقدر در زندگی عادیِ همگی مان مستقیما تاثیر دارد که ما را از ذکر مثال های بیشتر معاف میکند.

ما هم در این تفسیر همین کار را کرده ایم: در هر سوره، پر تکرار ترین مفهوم را پیداکرده، و آن را به عنوان محور سخن در نظر گرفته ایم.

 

محور اصلیِ روشِ تفسیریِ ما این است که در هر سوره بررسی کنیم و دریابیم هر سوره در باره چه موضوعی «بیشترین سخن» را گفته است. (شرح در صفحات آینده)

 

 

تفسیر یک امر «زمینی» است (یعنی یک امر مقدس نیست)

بهتر است برای درک بهتر مثالی بزنیم:

 

به یک کودک 4 – 3 ساله میگوئید  خورشید را برایم وصف کن.

او یک چیزی شبیه دایره میکشد و داخلش را هم به رنگ زرد رنگ آمیزی میکند و چند شعاع هم از محیط آن به اطراف می پراکَنَد و میگوید خورشید این است.

آیا توصیفی که او از خورشید کرده صحیح است؟

بله. برای بچهء به آن سن صحیح است.

این «بله» را چه کسی میگوید؟ واضح است. اکثر بیینندگان!

پس، قضاوت عمومی نیز در ارزیابیِ درستی یا غلطیِ یا خوب ویا بهتر بودن، یا بهترین بودن، نسبتی هم با خِرد جمعی دارد.

 

حالا اگر همان سئوال را از یک پروفسور نجوم بپرسید چه خواهد گفت؟

او در جواب شما – تازه اگر بخواهد خلاصه گوئی کند – صدها صفحه مطلب پر از فرمولها و نمودار ها و تعاریف پایه و  چه و چه پر خواهد کرد و خواهد گفت خورشید این است.

آیا توصیفی که او از خورشید کرده صحیح است؟

بله. برای پروفسوری مانند او صحیح است.

در اینجا هم «بله» از سوی کسانی صادر میشود که بتوانند حرف های آن پروفسور را بفهمند! (خرد جمعیِ متخصصان)

 

حالا اگر همان سئوال را از خداوند که آفریدگار خورشید است بپرسیم جواب او چه خواهد بود؟

نمیدانیم. اما این را میدانیم که جواب خداوند را نه آن بچه، و نه ما آدم های معمولی، و نه آن پروفسور متخصص، نخواهند فهمید.

 

توصیف آن کودک از خورشید، تفسیر او از خورشید، و توصیف آن پروفسور هم تفسیراو از خورشید، و جواب خداوند هم تفسیر خداوند از خورشید است و هر سه هم صحیح است.

تفسیر قرآن هم چنین چیزی است.

یعنی اینکه هرکسی میتواند چیزی از قرآن بفهمد (یعنی تفسیر عوامانه) اما همگان تشویق شده اند فهم خویش را بالا ببرند (یعنی به تفسیر عالمانه برسند) اما ضمنا باید متوجه باشند که دست یابی به فهم کامل آن (یعنی تفسیر خداوندی)  محال است.

 

اینک میتوانیم به سئوال مطرح شده درتیتر این فصل برگردیم  وبپرسیم «تفسیر قرآن » چیست ؟

 

منظور از «تفسیر قرآن» کوشش برای فهم قرآن توسط مخاطب های قرآن یعنی مردم هر عصر است که توسط خود قرآن به چنین کوششی تشویق شده اند.

 

واضح است که خداوند از قرآن یک چیزی می فهمد و یک آدم عالِم یک چیزی می فهمد و علمای مختلف چیزهای مختلفی می فهمند، و آدم عامی هم یک چیزی می فهمد. تفسیر هرکس از قرآن همان فهمی است که او از قرآن دارد.

 

مفسر با توجه به بضاعت علمی خویش، و بکار گرفتن امکانات تحقیقی و فهمیِ خویش، در نهایت میگوید که او از آن جمله یا آیه یا عبارت  یا اشاره یا پاراگراف یا  سوره چه می فهمد و آنچه او فهمیده، تفسیر او از آن جمله یا آیه یا عبارت یا اشاره یا پاراگراف یا سوره است (مثال بچه وپروفسور و خداوند را مجددا یادآوری میکنیم)

 

این کار، یعنی تفسیر قرآن، یک کارِ علمیِ صِرف است ودرستیِ نِسبی هر تفسیر (مانند هرکار علمی در هر موضوع علمی دیگر) به میزان علم وقدرت استنباط مفسر بستگی دارد و لذا تفسیرها میتوانند مانند هر نتیجه علمیِ دیگر به خوب و بد وغلط و ضعیف و قابل قبول و عالی دسته بندی شوند.

 

امروز چه نیازی به تفسیر خوب از قرآن داریم؟

انسان، صرفنظر از نوع زندگی و سطح برخوداریش از علوم ونتایج آن مشخصات ثابتی از خود بروز داده، مثلا انسان قدیم که پیاده و انسان امروز که اتوموبیل وجت سوار است، همگی فضایل انسانی مشابهی از خود بروز داده اند ومیدهند، فضایلی مانند حقیقت طلبی و عدالت خواهی وزیبائی دوستی وپیشرفت طلبی وامثال آن.

امروز هم انسان (صرف نظر از تفاوت های تکنولوژیک و سطح زندگی) از لحاظ دغدغه های خاطر، مانند انسان های پیشین است، و به قرینه میتوان گفت که انسان های فردا نیز (از لحاظ همان دغدغه خاطرهای خاص انسانها) مانند انسان های امروز خواهند بود ولذا وقتیکه مفسر (درهر عصری) توانست جواب دغدغه خاطر های خود را از قرآن بگیرد دیگر مانعی نخواهد داشت که بهترین گزینه را اختیار کند.

اگر بخواهیم این مطلب را با توضیح بیشتر عرض کنیم میتوانیم چنین بگوئیم :

یک ربات – هرقدر هم که پیچیده و تکامل یافته باشد – «برنامه» ای دارد که بر اساس آن عمل میکند.

انسان بر چه اساسی عمل میکند؟

انسان بر اساس «فکر» خویش عمل میکند.

فکر انسان از کجا وارد ذهن او میشود؟

انسان از منابع متعددی فکر میگیرد: خانواده، دوستان، رسانه ها، دروس مدرسه ای و دانشگاهی، تحقیقات و مطالعات شخصی، وغیره وغیره.

 قرآن هم یکی از منابع دریافت فکر است و ضمنا بهترین آنها هم هست، و اگر کسی منبعِ اصلیِ دریافتِ فکرِ خود را قرآن قرار دهد کم کم چنان میشود که رفتار او در مقایسه با دیگران به بهترین رفتار تبدیل میشود، و چون دیدیم که تفسیرهای مختلف از قرآن میتواند – بسته به نوع تفسیر و نوع مفسر – متفاوت و حتی متضاد باشد، لذا همواره جای این دغدغه خاطر هست که « این تفسیری که دارم استفاده میکنم چقدر خوب و صحیح است؟»

بنابر این، شخصی که این دغدغه خاطر را دارد که رفتارهایش بر مبانی درستی مبتنی است یا نه، -  اگر قرآن را به عنوان بهترین منبع دریافت فکر پذیرفته باشد - دغدغه خاطر او به این دغدغه جدید منتقل میشود که  آیا این تفسیری را که دارم استفاده میکنم بهترین تفسیر هست یا نه؟

چون همواره اشخاصی با دغدغه خاطرهای والا بوده اند و باز هم خواهند بود، جوابِ سئوالِ تیترِ این قسمت، یعنی «امروز چه نیازی به تفسیرخوب از قرآن داریم؟» جواب آنها هم خواهد بود.

تفسیر به رای

1

بسیار شده که وقتی کسی میخواهد یک مطلب قرآنی را توضیح دهد کسانی به سخنش می پرند که آقا از تفسیر به رای احتراز کن. 

چند سال قبل (حدودا 35-40 سال قبل – اینک سال 1398 است) که در یک انتشاراتی در قم  و منتظر گذشت زمان بودم که مدیر موسسه صحبتش را با ارباب رجوع دیگر تمام کند و نوبت من برسد مجله ای را که روی میز بود تورق میکردم که توجهم به مطلبی جلب شد که مربوط به گفتگوی برخی از روحانیونِ مطرحِ آن روزها با مرحوم آیة الله گلپایگانی بود،  و فحوای مطلب این بود که آنها از «تفسیر به رای» که به نظر آنها در آن روزها زیاد شده بوده، انتقاد میکردند، و از جمله از مرحوم علامه هم گله داشتند که این کارها را برای «مرتکبان آن» تسهیل کرده است!

البته برای کسانی که از محیط های روحانیت اطلاع زیادی ندارند باید بگویم که دسته مورد نظر را «اَخباری» میگویند.

البته چون نمیدانستم که روزی مطلبی در باره تفسیر و تفسیر به رای و این نوع موضوعات خواهم نوشت، نام و تاریخ انتشار مجله را یادداشت نکرده بودم، و البته مهم هم نیست زیرا این یک عقیده رایج در بین عده زیادی از روحانیون است و احتیاجی به ذکر ماخذ ندارد.

 

باز هم حدود 30سال پیش که در تاکسی بودم، تصادفا قسمتی از سخنرانیِ آقای فاکر را که در آن روزها نماینده مشهد در مجلس بود، از رادیوی آن تاکسی می شنیدم، که در تجلیل از مرحوم علامه و به مناسبت بزرگداشت او در سالگرد درگذشتش سخن میگفت.

در قسمتی از سخنانش مطلبی به این مضمون میگفت که کسی فکر نکند تفسیر قرآن کار هر کسی است، و کسی فکر نکند تفسیر قرآن فقط نیاز به علم دارد، بلکه شرط اصلی «صفای باطن» و «نوری از جانب خدا که بر او تابیده شده باشد» است.

البته چون فکر نمیکردم روزی بخواهم در این مورد مطلبی بنگارم تاریخ و کانال رادیوئی را یاد داشت نکردم، والبته این را نیز باید بگویم که اینهم چندان مهم نیست زیرا این نوع طرز فکر در میان روحانیونی همپایه آقای فاکرِ مذکور عادی و رایج است، و چندان نیازی به ذکر ماخذ ندارد.

بنا بر این  طرز فکر، پرداختن به تفسیر قرآن کاری است منحصر به کسانی که بقول آقای فاکر دارای آن خصوصیات باشند، که خصوصیاتی غیر قابل تشخیص و اندازه گیری - و علاوه بر آن، «من در آری» - است.

مثلا نمیتوان گفت که فلانی از بهمانی صفای باطن بیشتر و یا کمتری دارد، و نیز نمیتوان مقدار نوری را که خداوند به قلب کسی تابانده (!) اندازه گیری کرد و تازه ماخذ این ادعا کدام آیه و روایات معتبر است؟

در هر دو حالتِ پیشگفته، از نظر آن آقایان، تفسیری که از قرآن انجام شود که در حالت اول  متکی به روایات، و در حالت دوم متکی به «صفای باطن» و «نور تابیده الهی» نباشد، «تفسیر به رای» است که مطابق روایت مشهور  خداوند جایگاه چنین کسی را در آتش قرار خواهد داد.

2

ایراد مهمی که بر اساس قرآن بر دو دسته فوق وارد است :

 خداوند در «افلا یتدبرون القرآن» های  قرآن، - ونیز در آیات شبیه به آنها، مثلا آنجا که فرموده «افلم یدّبّروا القول . . . »  و آیات همانند آن - از مخاطبان چه خواسته؟

ترجمه فارسیِ کلمه «دبر» که ریشه کلمه «تدبّر» است، به معنی «پشت» است و لذا تدبر – در آیات مورد اشاره - به این معنی است که خواننده قرآن از ظواهر عبور کند و سعی کند  منظور گوینده را دریابد.

بنا بر همین بحثِ لغویِ غیر قابل انکار، که هر کسی آن را می فهمد،  «تدبر» همان کارکردی را دارد که «تفسیر» دارد.

به عبارت دیگر خداوند از مردم – و حتی کافران و منافقان نیز – خواسته است که قرآن را برای خودشان تفسیر کنند.

چون خداوند در این نوع آیات، هیچ شرطی از قبیل «صفای باطن» و «نور الهیِ تابیده شده» و امثال آن نگذاشته، و حتی برعکس،  دعوت به تفسیر قرآن را از صاحبانِ دل های فاقدِ صفای باطن و دل های بی نور نموده، پس، تا اینجا فعلا سخن آقای فاکر و همفکران او باطل و مردود است.

علاوه بر آن، آقای فاکرِ فوق الذکر برای مفسر قرآن شرطی قائل شده که نا معلوم و نا مشخص است، «صفای باطن » و «نوری که خداوند به دل کسی بتاباند» یعنی چه؟ و چگونه میتوان آن را تشخیص داد؟ و چطور میتوان اندازه گیریش نمود ؟

3

ایرادی که بر اساس روایت شناسی بر آن نظرها وارد است

 

* طبق فرمایش مشهورِ رسول خدا (ص) قرار بوده روایات بوسیله قرآن ممیزی شوند نه برعکس.

* مردم امروز، برای فهم مطالبی از قرآن که مردمِ دو قرن اول در باره آنها سوالی نکرده اند ( و در نتیجه راجع به آنها روایتی به وجود نیامده) می باید چه کنند؟

 آیا می باید دست از تفسیر قرآن بردارند؟ این گزینه غلط است زیرا متضمن نا فرمانی در مقابل دعوت خداوند است که همگان را به تدبر در قرآن (که به معنی تفسیر قرآن می باشد) خوانده است.

* میدانیم که روایات دروغ و روایات مجعول و روایات سست و روایات ضعیف و. . . و روایاتی که متناسب با عقل پرسشگر بوده و امروز خود آنها باید باز نگری شوند، نیز، در میان مجموعه روایات ما (اعم از شیعه و سنی) به وفور وجود دارد، بطوریکه به وضوح میتوان گفت که اگر قیدِ – تفسیر فقط با روایات - پذیرفته شود، غیر از حدود پنج درصد قرآن که «آیات احکامی» است، و در باره آنها روایات وجود دارد، حجم عظیمی از نود و پنج درصد بقیه قرآن بلا تفسیر می مانَد، در این صورت، به ناچار، سوالی پیش می آید، که برای جواب دادن به آن ، به گزینه غیر قابل قبول 2* میرسیم.

سوال این است: در مورد آن حجم از بقیه نود و پنج درصدِ غیرِ احکامی، که روایاتی در باره آنها وجود ندارد، چه باید کرد؟

آیا باید راجع به درک معنی و مفهوم آنها دست روی دست گذاشت و هیچ کوششی نکرد؟ در اینصورت تکلیف آن دستور صریح خداوند که همگان را امر به تدبر فرموده چه میشود؟

** میدانیم که روایات ، عمدتا ، اینطور به وجود آمده اند که :

 مثلا شخصی در موردی سوالی داشته و به رسول خدا (ص) [ یا ائمه (ع)] مراجعه میکرده و جواب سوال خویش را از آنحضرت اخذ مینموده، و کسانی شاهد این موضوع بوده اند و یادداشت میکرده اند، یا خود آن شخص آن را برای دیگران نقل میکرده، ولذا میتوان درک کرد که اکثر روایات در همان مدارهای فکریِ زندگی ابتدائی و کم تمدن دویست ساله اول دور می زند و با فضای فکری و نیازهای بشر امروز اختلافِ مدارِ قابل توجهی دارد.

قرآن برای «کافة للناس» (= همه مردم) است و منحصر به مخاطب های آن روزها نیست.

امروز که زندگی بشر آنقدر با مخاطبان اولیه قرآن تمایز پیداکرده، (و تازه هنوز در اوایل دوره ای هستیم که سرعت تحولات و تمایزات آنقدر است که چیزی نخواهد گذشت که انسان های آینده با ما آنقدر فرق خواهند داشت که ما اینک با مخاطبان اولیه قرآن فرق داریم)، مسائل بسیار زیادی هست که مجموعه احادیث موجود در باره آنها ساکت است، پس چگونه میتوان انتظار داشت همین مجموعه های روائی بتواند ادعای پاسخ به سوالات انسان های آینده را داشته باشد؟

آیا باید در باره این نوع آیات (که حجم عظیمی از قرآن را شامل است) کوششی برای درک آنها کرد یا نه؟

اگر بله، با کدام روایات؟ اگر نه، دستور صریح خداوند (امر به تدبر) چه میشود؟

لذا با توجه به همه این دلایل، امروز، این نظر یک نظر مردود و دارای تاریخ مصرفِ منقضی است. 

 اما اگر بدانید همین نظر چه ضرری به علوم قرآنی زده و چه موانعی بر سر راه  تفسیر و فهم کلام خداوند گذاشته و چقدر جلوی پیشرفت افکار را گرفته و چه نقشی در عقب ماندگی مسلمانان از قافله تمدن بشری داشته، سر آدمی سوت میکشد و چنان تاسف و افسردگیی ایجاد میکند که اگر بخواهیم شرح دهیم طولانی خواهد شد و روش ما خلاصه گوئی است.

4

«تفسیرِ به رای» چیست؟

 

قبل از اینکه به سوال فوق جواب دهیم بهتر است اول به این سوال جواب دهیم که تفسیر  چیست ؟

ما در فصل دوم همین کتاب درباره «تفسیر قرآن چیست» بحث کافی و مکفی ارائه کرده ایم، و فرض میکنیم خواننده، آن را به یاد دارد، لذا بر همان مبنا عرض میکنیم:

تفسیرِ به رای نوعی تفسیر تقلبی از قرآن است که شخص مفسر در جریان عمل تفسیر تقلب میکند و نظر خویش را (که از قبل دارد) به عنوان نظری که از قرآن استنباط کرده، جا می زند.

یعنی چه ؟ یعنی اینکه یکنفر سراغ قرآن میرود و میخواهد چیزی از آن بفهمد و پس از اینکه به نظرش آمد که فهمیده، وقتیکه آن را بیان میکند تفسیر خویش را بیان کرده، اما یکنفر دیگر سراغ قرآن میرود تا منظوری را که در سر دارد به قرآن نسبت بدهد، و تفسیرِ به رای یعنی همین. چنین شخصی در حقیقت متقلب است. 

یک مثال برای تفسیر به رای

به این سه آیه توجه کنید :

فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ﴿21﴾ لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ ﴿22﴾ إِلَّا مَن تَوَلَّى وَكَفَرَ ﴿23﴾ (سوره غاشیه)

پس تذکر بده. جز اين نيست که تو فقط تذکر دهنده اي (21)  بر آنها چيره نيستي (22)  غير از کسي که رو بر ميگرداند و کفر ميورزد (23) 

کسانی مانند طالبان و القاعده و داعش و همفکران آنها در ایران و جاهای دیگر، روی آیه 23 تکیه میکنند و میگویند پیامبر (ص) بر اشخاصِ آیه 23 چیره است و باید توی سر آنها بزند و به زور هم که شده آنها را به بهشت برساند.

واضح است که این تفسیر غلط است زیرا با مفهوم آیات بسیار زیادی از قرآن مخالف است، آیاتی که میگویند: ما ارسلناک علیهم وکیلا (تو را به عنوان اختیار دارشان نفرستادیم – آیه 54 سوره اِسراء) و ما ارسلناک علیهم حفیظا (تو را به نگهبانی آنها نفرستادیم – آیه 80 سوره نساء) و ما انت علیهم بجبار (در موقعیت زورگوئی نسبت به آنان نیستی – آیه 45 سوره قاف) و امثال این آیات که بسیار هم زیاد است. 

اما امثال ما میگوئیم آیه 22 فرع برآیه 21 و در جهت توضیح و تاکید بر آن است و لذا «الّا»ی آیه 23 به آیه 21 نظر دارد و معنی آیه 23 این است که اگر دیدی مخاطبت روی برمیگرداند و کفر میورزد لازم نیست حتی تذکر هم بدهی. 

که البته تفسیر اخیر، با آیات زیادی از قرآن مطابق است. آیاتی که از – تقریبا – اوائل نزول وحی تا آخرِ آن به پیامبر (ص) تلقین میکنند که اینقدر حرص و جوش نخور و اینقدر خودت را ناراحت نکن زیرا تو فقط تذکر دهنده هستی، اما آن تفسیرِ طالبانی و القاعده ای و داعشی که میگوید باید توی سر مردم زد و آنها را به زور باید به بهشت رساند، در هیچ کجای قرآن تایید کننده ای ندارد.

در این مورد طالبان و القاعده و داعش - و هم مسلک های شان در جاهای دیگر -  که معنی اول را تبلیغ میکنند مرتکب «تفسیرِ به رای» شده اند، یعنی یک مفهومی را که با سایر آیات قرآن همخوانیی ندارد به قرآن نسبت داده اند.

و بالاخره . . . تعریف تفسیر به رای چیست؟

 چیزی را میتوان «تفسیر به رای» دانست که متضمن یک شرط اساسی باشد، که آن هم: «تحمیل یک معنی به قرآن که با سایر آیات قرآن همخوانی ندارد» است،

توضیح بیشتر براساس آیه 7 سوره آل عمران 

هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ ﴿7﴾

هموست که اين کتاب را بر تو نازل کرد . قسمتي از آن، آيات محکمات است، آنها مادرِ کتاب هستند، و بقيه متشابهات است، اما کساني که در قلوبشان عيبي هست، از آن، آنچه را که تشابه دارد، براي جستجوي فتنه و جستجوي تاويلش دنبال مي کنند. و تاويل آنرا کسي جز خداوند نمي داند. و فرو روندگانِ در علم ميگويند به آن ايمان آورده ايم، تمامش از نزد پروردگارمان است. و جز خردمندگان پند نمي گيرند (7) 

آیه فوق نه تنها یکی از آیات برجسته این سوره، بلکه از آیات برجسته کل قرآن است و در طول این پانزده قرن، فکر و عقل متفکران بسیاری را به خویش جلب نموده و نظرات مختلف و متفاوت و متضادی از سوی آنان عرضه شده است.

کل آیه، نوعی توضیح و توجیه و آموزش به پیامبر (ص) است که خداوند دارد به ایشان می فرماید این نعمت بزرگی که به تو دادیم، چنین است که:

1- قسمتی از آیات آن «محکمات» است. 2- بقیه اش متشابهات است.

 و برخورد مردم نسبت به آیات متشابهات اینطور است که: 1- فرو روندگانِ در علم می گویند به آن ایمان آورده ایم زیرا که تمامش از نزد پروردگارمان است. 2- خردمندان پند می گیرند. 3- اشخاصی که قلب معیوب دارند، و به دنبال فتنه و تأویل هستند، برای رسیدن به منظور فتنه آمیز خویش روی آیات متشابه کار می کنند.

تمرکز بیشتر روی موضوع اخیر

اگر روی ردیف 3 فوق متمرکز شوید بطور کامل و واضح منظور از تفسیر به رای را درک خواهید کرد. برای این کار روی کلمات و عبارات آیه فوق  توقف و تمرکزی می کنیم:

 

محکمات و متشابهات :

کلمه ای که در همین آیه در مقابل محکمات آمده « متشابهات»  است و لذا از روی همان قرینه می توان فهمید که «محکمات» برخلاف «متشابهات» طوری است که همگان از آنها معنی واحدی می فهمند، و ما چند صفحه قبل شرحی داده ایم، اگر یادتان نمانده پیدا کنید و در شرحش دقت فرمایید.

تاویل:

راجع به متشابهات می فرماید: کسانی که عیب و ایرادی در قلب دارند، دنبال معانیی می گردند که فتنه ایجاد کند یعنی دنبال این نیستند که ببینند منظور قرآن چه می باشد  بلکه دنبال این هستند که چطور فلان آیه را میتوان بنفع فتنه مورد نظرشان به کارگرفت.

تمام بحث های مربوط به «تفسیر به رأی» به همین یک نکته بر می گردد که شخصِ سوء استفاده کننده، قبلاً یک «رأی» را در نظر گرفته و می خواهد از قرآن برای آن رأی هر طور که شده یک تأییدی در بیاورد

(یکی از اشتباهات بسیار مهمی که در طول تاریخ اسلام در تفسیر این آیه شده همین است که کلمه «تأویل»، در طول زمان، به «تفسیر» معنا شده و معنی آیه را اینطور بیان کرده اند که تفسیر قرآن را کسی نمی داند جز خدا. منشاء آن خطای آقای فاکر (و امثال او) و آن حواریون آیه الله گلپایگانی (و امثالشان)  نیز از همینجاست)

فرق تفسیر با تاویل

در آیه 17 سوره سجده فرموده «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین» (هیچکس نمی داند چه چیزهائی که روشنی چشم در آنهاست برای آنها تهیه و مخفی شده)

و در آیه 7 سوره آل عمران هم فرموده «کسی جز خدا تأویل آن را نمی داند»

برای  درک بهتر دو مورد فوق توجه شما را به دو گزاره ذیل جلب میکنیم :

1 – کسی جز خداوند نمیداند تاویل آیات متشابه چیست (لا یعلم تاویله الا الله)

2 –کسی (جز خداوند) نمیداند برای مومنان در جهان دیگر چه چشم روشنی هائی تهیه شده است (لا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین)

اولین چیزی که از مقابله این دو گزاره بدست می آید این است که چشم روشنی های بهشتی و تاویل آیات متشابه همطرازند. و طرازشان هم این است که هر دو از امکانات معرفتی بشر خارجند زیرا در باره هر دو فرموده فقط خداوند میداند آنها چه هستند.

اگر در گفته فوق دقت بیشتری کنید متوجه خواهید شد که تاویل عبارت است از معنیِ بخش هائی از قرآن که هیچکس چیزی از آنها نمیداند غیر از خداوند.

مثلا در باره همان آیه 17 سوره سجده، چون هنوز قیامت به وقوع نپیوسته، و هنوز بهشت و جهنم به منصه ظهور نرسیده، تا اینکه کسی بتواند چیزی راجع به آنها بداند، و لذا فقط خداوند است که در باره آنها اطلاعات دارد، پس، یکی از مصادیق تاویل همان نعمت های بهشتی است.

باز هم مثالی میزنیم :

خداوند در قرآن بارها کلمه «شمس» را بکار برده، و ما آن را به «خورشید» ترجمه میکنیم ، اما ، آیا میدانیم «منظور» خداوند از این کلمه چیست؟

ظاهرا جواب ما مثبت است، اما واقعا این جواب مثبت ما غلط است! یعنی ما نمیدانیم منظور خداوند از آن کلمه چیست!

چرا؟

زیرا : معارف بشر ، بر مبنای «مَثَل» ها است

ما نمیدانیم سایر موجودات زنده، مثلا حیوانات و ماهی ها و حشرات و جنّ  و فرشتگان چگونه راجع به چیزهای خارج از وجود خویش علم پیدا میکنند ولی ما انسانها، معارف مان بر مبنای «مَثَل»ها است و نه «تأویل»ها.

ما سخن میگوئیم و سخن دیگران را می شنویم و مینویسیم و میخوانیم و محاسبات می کنیم و در تمام این فعالیت های «علم زا» و «معارف زا» از علائم استفاده میکنیم و بر مبنای آن علائم کلماتی میسازیم و با آن کلمات جمله ها و با جمله ها مفاهیم و فرمول ها وغیره وغیره را.

اساسا علم و معارف ما بر اساس نامگذاری است (و علّم آدم الاسماء کلها . . ) و نام ها هم سمبل  و علامت است. بنا بر این ما به «حقایق» دسترسی نداریم و ارتباط ما با حقایق از طریق «مثال» هائی است که در ذهن ما ساخته میشود. 

مثلا: اگر مثالی را که در ابتدای این کتاب راجع به تصوری که یک بچه 3-4 ساله و در عین حال یک پروفسور نجوم ممکن است در باره خورشید داشته باشد، به یاد بیاورید، گفته بودیم که تصورات آن بچه و آن پروفسور از خورشید، تفسیرِ آنها در باره خورشید است، و گفته بودیم (فرضا اگر ممکن باشد) اگر همان سوال را از خداوند هم بپرسیم و خداوند هم جواب بدهد، گرچه نخواهیم توانست جواب خداوند را بفهمیم، ولی جواب خداوند (هر چه که باشد) تاویل نام خواهد داشت.

چیزی که آیه 17 سوره سجده و آیه 7 سوره آل عمران میگویند دو مصداق مختلف چیزهائی است که ما نمیدانیم و نمی توانیم هم بدانیم.

ملاکِ صحیح دانستنِ هر تفسیر ، «قضاوت عمومی» است

وقتیکه یک کودک 3-4ساله در مقابل سوالِ «خورشید چیست» یک چیزی شبیه دایره میکشد و کسی بر او عیب نمیگیرد ، همگیِ ما – که جزء آن عیب نگیرندگان هستیم - داریم بطور عملی این نکته را مورد تاکید قرار میدهیم که «تفسیر خورشید» با عواملی از جمله سن و سال، و به مقدار علمی که صاحب آن سن و سال دارد، نسبت دارد.

خودِ این قضاوت، شامل عملِ خود قضاوت کننده نیز میشود، زیرا قضاوت کننده کیست؟ قضاوت کننده ما هستیم که در عین حالی که داریم این حکم را میکنیم، خودمان هم، تفسیری از خورشید ارائه میدهیم که آن را از تفسیر آن کودک بهتر و درست تر میدانیم، و در همان حالی که داریم این قضاوت را راجع به هردو مورد میکنیم، این را نیز قبول داریم که تفسیر علمای «فیزیکِ نجوم» از تفسیر ما بهتر است. به عبارت دیگر، ما در یک زمانِ واحد، هم بر تفسیر آن کودک و هم بر تفسیر خودمان و هم بر تفسیر علمای فیزیک نجوم صحّه میگذاریم. اگر نیک بنگریم، این قضاوت منحصر به من و شما نیست، بلکه اکثریت مردم چنین حکم میکنند، و این عملشان، (یعنی این نوع حکم کردنشان) مورد صحّه گذاری ما است، یعنی ما – تقریبا همگی مردم – این را قبول داریم که : هر سه نوع تفسیری که از یک چیز، در زمان واحد، میتواند وجود داشته باشد، صحیح است. چرا ؟ زیرا که علتِ چیزی که فوقا خواندید و قبولش هم دارید و ضمنا از آن تعجب هم کرده اید این است که در ضمیرتان این نکته را پذیرفته اید که در نزد ما انسان ها، حقایق نِسبی می باشند و در ضمیر خویش این اعتراف را دارید که تاویل با تفسیر فرق دارد. یا اینکه: «تفسیر از چیزی»، همان است که ما آن را «منظوراز چیزی» می نامیم و نِسبی است و میتواند بچگانه و عوامانه و عالمانه و درست ودرست تر و درست ترین باشد اما «تاویل هر چیزی»، فقط یک چیز است که آن هم «منظور خداوند از آن چیز» است که البته مطلقا صحیح است و ضمنا کسی هم به آن راهی ندارد.

تفسیر های ما از هر چیزی در اثر پیشرفت علمی ما میتواند به منظور خداوند نزدیک شود اما هرگز نمیتواند به آن برسد.

این را طور دیگری هم میتوان گفت : ما میتوانیم به تاویل قرآن نزدیک شویم اما هرگز نمیتوانیم به آن برسیم.

و باز اینطور هم میتوان گفت: تفاسیر قرآن میتوانند به تاویل قرآن نزدیک شوند اما هرگز نمیتوانند به آن برسند.

یک نکته دیگر: تأویل یک حقیقت بیرونی از متن قرآن است.

مثلاً خوابی که حضرت یوسف (ع) دید ، وقتیکه گفت «هذا تاویل رویای» (این تاویل رویای من است) منظور او از تأویل، آن اتفاقی بود که در آخر سوره به آن اشاره شد (یعنی همان ماجرای به سجده افتادن والدین و برادرانش) یعنی یک واقعۀ حقیقیِ  بیرون از آن خواب، تأویل آن خواب بوده است.

یا وقتیکه می گوئیم «بهشت»، تصوراتی که راجع به آن می کنیم که چنین باغها و چنان چشمه ها و چنان میوه ها و چه و چه، اینها همه اش «تفسیر ما» است و هر چه علم ما بیشتر باشد این تفسیرها بهتر و دقیق تر می شود  اما تأویل آن، همان چیزی است که پس از قیامت بر مؤمنان ظاهر خواهد شد و در آن زندگی خواهند کرد.

یعنی «تأویل» از جنس حقایق و واقعیت های خارجیِ آن کلماتی است که در آیات متشابه بکار رفته است و درک آنها از حیطه علم بشر خارج است. 

جمع بندیِ تا اینجا

 

با توجه به همه آن چیزهایی که گفته شد،

«علم ما» در باره هر چیزی «تفسیر ما» از آن چیز است، «علم خداوند» در باره هرچیزی «تاویل خداوند» از آن چیز است. چون ما دائما در حال تکامل هستیم «تفسیر ما» نیز در حال تکامل است.  تاویل خداوند در باره هر چیز حدّ نهائی حقایق در باره آن چیز است. «تفسیر ما» از هرچیزی میتواند به تاویل نزدیک شود اما هرگز نمیتواند به آن برسد.

یک نکته فرعی : مطلبی که قبلا در باره کلمه «حق» گفتیم، و مطالبی که در باره «تاویل» گفتیم، به یک چیز برمیگردد و مدلول «حق» و «تاویل» یکی خواهد بود. 

چرا در آیه 7 آل عمران «تفسیر به رای» را  به اشخاص فتنه گر و مریض القلب نسبت داده؟ زیرا دست یابی به تاویل برای بشر محال است. و کسی که بخواهد به تأویل دست یابد، در حقیقت می خواهد به چیزی که محال است برسد (مثلاً با چشم معمولی خورشید را مورد مطالعه دقیق علمی قرار دهد، و این محال است زیرا خورشید آن چشم را قبل از اینکه بتواند مطالعه ای کند کور می کند) و کسی که رسیدن به محال را وجهه همتش قرار دهد معلوم است که عیب عقلی دارد. لذا اینکه در آیه 7 سوره آل عمران فرموده «کسانی که در قلوبشان عیبی هست»  مفهوم میشود.

 در آیه مذکور چنین فرموده که آنها در آیات متشابه دنبال دو چیز هستند،  1- دنبال سوء استفاده از آیات هستند و می خواهند معنی موردنظر خویش را به آیه تحمیل کنند، 2- دنبال امر محال (یعنی تأویل آن) هستند، در اینصورت عیب اول خبث ذات، و عیب دوم سفاهت و کم عقلی است. 

 

ذکر یک نکته فرعی که ضمنا بسیار «مبتلا به» هم میباشد

 

حتما این لطیفه را شنیده اید که مادری به فرزندش گفت قربان چشم های بادامیت بروم و بچه جواب داد که من بادام میخواهم!

با توجه به بحث تاویل و تفسیر و تفسیر به رای، که در محل خویش یکی از اصولی ترین بحث ها است، میتوان یک نتیجه گیریی هم (که مانند آن لطیفه ممکن است بیربط به نظر آید) در عادی ترین سطوح مبتلابه، راجع به نحوه قرائت متن عربیِ انتهای آیه 7 آل عمران داشت، که وجه لطیفه گونه آن این است که یک خطا در مفاهیم اصلی چگونه ممکن است به ظواهر هم برسد و برسد و برسد، تا اینکه حتی در نحوه قرائت هم ظاهر شود و حتی علماء و فضلاء را هم در هنگام ترجمه متن گول بزند و آن هم این است که با توجه به مجموع بحث های شده، انتهای آیه را باید اینطور خواند : «و لا یعلم تأویله الا الله» (وتاویل آن را جز خدا نمیداند) ، (سپس باید توقف کرد) و سپس پس از توقف می باید ادامه داد: «و الراسخون فی العلم یقولون ...» (و فرو روندگان در علم میگویند . . .)

به عبارت دیگر، لا اقلِّ نتیجه عملی آنهمه بحث، این است که آنطور خوانده شود، زیرا در غیر این نوع قرائت، و بهم چسباندنِ آن دو قطعه، این مفهومِ کاملا غلط حاصل میشود که «راسخون فی العلم» در «علمِ تاویل متشابهات» با «الله» شریک اند!

و عمق فاجعه را از اینجا درک کنید که اکثر قریب به اتفاق، در ترجمه به آن مفهوم ناشایست رفته اند، (چند ترجمه مشهور قرآنی فارسی را ببینید تا بدانید چه عرض میکنیم) و این نبوده جز به این خاطر که قبل از توجه به معنی خود قرآن، آن روایات ذهنشان را پر کرده بوده، و نتوانسته اند از خطای خویش جلوگیری کنند. البته تک و توکی هم متوجه بوده و از خجالت ترجمه در آمده اند.

ضمنا این را هم بگوییم که فکر نکنید نوعِ خطای مذکور از انواع شاذّ و نادر است، بلکه در اثر نداشتنِ این دغدغه خاطر که گاهی یک لغزشِ حتی جزئی نیز  ممکن است معنا را کاملا برگرداند، از این نوع خطاها در ترجمه ها کمبودی نداریم! و بقول آن شاعر اگر حکم شود که مست گیرند معلوم خواهد شد که تقریبا هرآنچه هست را باید گیرند!

و مترجم به هنگام ترجمه خیلی باید خود را در هشیاری نگهدارد، و دائما باید توجه داشته باشد که این کلام، کلامِ چه کسی است  و حرمت نگهدارد و سعی کند حق مطلب را بجای آوَرَد. 

خلاصه و نتیجه

بر اساس همه آنچه تا کنون عرض کرده ایم ، «تفسیرِ به رای» آن نوع تفسیری است که با موردِ نکوهش آیه 7 سوره آل عمران همخوانی داشته باشد، و تفسیری که با آن موردِ نکوهش منطبق نباشد «تفسیر به رای» نیست، و لذا اگر کسی چنان اعتراضی (که در اول این مقال به آن اشاره شد) کرد، اعتراضش بیجا و ناوارد است و خودش هم با اعتراض خویش مراتبِ کم علمی و جهل نسبی خویش را نشان داده، و لذا رفتاری که باید با اوشود «جادلهم بالتی هی احسن» است و اگر فایده نکرد « و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» است.

کلید های اصلی تفسیری

نظر علماء سلف:

علم تفسیر قرآن که اشرف علوم است، نیز، «کلید»هائی دارد که اگر از آن ها استفاده شود درهای گنجینه های خویش را برای خواهنده می گشاید، وگرنه، کارش آسان نخواهد بود.

نوعا علماء  چنین میگویند که پیش نیاز های مذکور عبارت است از:

1- آشنائی اجمالی با زبان و ادبیات عرب.

2- آشنائی اجمالی با تاریخ اسلام.

3- آشنائی اجمالی با تفاسیر و تاریخچه آن.

4- آشنائی اجمالی با آنچه مجموعاً به نام «علوم قرآنی» موسوم است.

5- و از همه مهم تر آشنائی با خود قرآن (که در اثر مداومت زیاد بر تلاوت آن صورت می گیرد)

ولی نظرعلماء سلف در این باره بسیار سختگیرانه تر بوده، مثلا نقل میشود که سیوطی چهل علم را پیش نیاز علم تفسیر میدانسته است.

ولی ما عرض میکنیم امروز زندگی پیشرفت کرده و با این نرم افزارهای محیر العقولی که به آنها دسترسی داریم کار تفسیر قرآن خیلی آسان تر شده است.

و حتی آنهمه پیش نیاز های بالا (که از نظر علمای سلف «کف» مطلب تلقی میشد) نیز چندان مورد حاجت نیست.

امروز دیگر آدم عاقل نمیرود اتومبیل اختراع کند، زیرا اتوموبیل قبلا اختراع شده، امروز اختراعات در جهت ایمنی بیشتر، سوخت کمتر، سوخت های غیر فسیلی، راحتیِ سرنشینان و و و است.

در باره تفسیر قرآن نیز همینطور است.

لازم نیست آن راه هایی را که قدماء رفته اند ما نیز دوباره برویم.

 

ذیلا نقدی بر بعضی از علومی که توسط قدما «پیش نیاز» تلقی میشده، عرض میکنیم:

 

1- آشنائی با زبان و ادبیات عرب

امروز اینهمه ترجمه های نسبتا خوب و قابل قبول در بازار کتاب وجود دارد، و همه نویسندگان آنها کم وبیش به مقوله فوق آشنائی دارند و حتی برخی از آنها در موضوع مذکور درجه استادی دارند، و آشنائیِ آنها در محصول کارشان (یعنی همان ترجمه قرآن کریم) نمود یافته، و طبعا، بی توجهی به این واقعیت، و دوباره کاری، نامفید و نامعقول است.

2- آشنائی با تاریخ اسلام

اولین چیزهایی که تحت نام «تاریخ اسلام» فهرست میشود، چیزهایی است مانند سیره ابن هشام یا کتابی که ابواسحق ترتیب داده، این کتابها در قرن سوم پیدایش یافته،

کسانی را میتوان «اصحاب» رسول الله (ص) حساب کرد که لا اقل ابتدای سن «عقل رسیِ» آنها در زمان حیات آنحضرت بوده باشد، جوان ترینِ چنین کسانی ( یعنی جوان ترینِ اصحاب که طبقه اول مسلمانان باشند) تاریخ تولدشان تقریبا پنج سال قبل از هجرت بوده است.

بنا بر روایت منقول از آنحضرت که فرموده باشد «عمر اکثر امّت من بین شصت و هفتاد است» میتوان گفت که حد اکثر دورهء اکثریتِ اصحاب (که طبقه اول مسلمانان باشند) سال 65 هجری است (البته برخی هم بوده اند که عمر طولانی تری داشته اند – مانند جابر ابن عبد الله انصاری – اما آنها نادر بوده و در کلیت این تخمین خللی وارد نمیکنند)

و بر همین تخمین پایان دوره تابعین (که طبقه دوم مسلمانان باشند) سال 79 و تابعینِ تابعین (که طبقه سوم باشند) سال 91 و طبقه چهارم 104 و پنجم 117 و ششم، 130 و هفتم، 143 و هشتم، 156 و نهم، 169 و دهم، 186 و یازدهم، 195 بوده است.

یعنی اینکه پیدایش کتاب «سیره ابن هشام» مقارن وفات 11 نسل از مسلمین اولیه بوده است (که مقارن مرگ هارون الرشید عباسی و استقرار مامون) است.

 با فاصله گرفتن 11 نسل از صدر اسلام تقریبا میتوان گفت که هیچ خاطره ای از صدر اسلام وجود نداشت، زیرا در صدر اسلام که بیسوادی و فقر عمومی مانع از مکتوب کردن خاطرات بود، اما در دوره تابعین که شروع به رواجِ کتابت داشت رونقی میگرفت، این موضوع منحصر به کتابت قرآن و حدیث بود، که این رونق بطور روز افزون در دوره های بعدی افزایش می یافت.

 از دوره تابعینِ تابعین (یعنی طبقه سوم) تدریجا نحله های فکری متنوع مانند اشاعره و معتزله پیدایش می یافت، که معمولا بحثهای کلامی و تفسیریِ (ضعیف) و ثبت احادیث نُقل مجلس و محفل آنها بود.

بنا براین این سوال پیدا میشود که منابع ابن هشام برای نگارش واقعه باصطلاح «هجرت اول» چه بوده است؟ زیرا منابع شفاهی که نبوده و منابع کتبی نیز، ظاهرا به همچنین (البته این قلم که واقعه فوق از قول ابن هشام را ردّ کرده ام، دلایلم قرآنی بوده است)

خلاصه اینکه چیزی به نام «تاریخ اسلام» ، به معنیِ تاریخِ 23  ساله از نزول وحی تا پایان آن، (که قابل اتکاء و علم آور باشد) وجود ندارد.

 

اما، در باره آن 23 سالِ نزول وحی، قرآن راداریم که هرچه را که حتی اندکی هم به موضوعات وحی، و نزول آن، و شخص شخیص گیرنده آن، و قرائن و امارات مرتبط با آن ارتباط داشته، ذکر کرده است، و این قلم، با توجه به این وافعیت، و فقدان کتابی که حاوی این نوع اطلاعات اساسی باشد، کتابی تهیه کرده ام به نام «تاریخ 23 ساله نزول وحی» که فقط مستند به قرآن است، و از لحاظ پر کردن این خلاء، بی نظیر و در عین حال بسیار قابل اطمینان و علم آور است. کتاب مذکور در همان سایت که در اول این کتاب آدرسش ذکر شده، موجود است.

 

لذا چیزی که قدما گفته اند، که تیتر این قسمت بازگو کننده اش هست، (یعنی تاریخ اسلام- البته باتوجه به منابع آنها که چیزهایی مانند سیره ابن هشام بوده) چیزی است نا دقیق و ناعلم آور.

 

3- آشنائی اجمالی با تفاسیر و تاریخچه آن.

در باره تفاسیر چه بگوئیم که پر از ایرادت کثیره است، و خوشبخت کسی است که اصلا آنها را نخوانده باشد، و برای اینکه درکی از این امر داشته باشید، بدانید که در همین کتاب فصلی داریم تحت عنوان «آسیب شناسیِ تفاسیرِ تاکنون» که کمی از بسیار و مشتی از خروار عیوبِ خرافات پراکنیِ آنها را نشان داده ایم.

 

لذا، لازم نیست آن راه هایی را که قدماء رفته اند ما نیز دوباره برویم، بلکه امروز از راه های امروزی میرویم و به نتیجه بهتر هم میرسیم.

 

لذا، به نظر این قلم، پیش نیاز های تفسیر قرآن این چیزها است:

1 – علم به ترتیب و تاریخ نزول سوره ها (در این رابطه، این قلم کار دقیقی کرده که تحت همین نام (یعنی «ترتیب و تاریخ نزول سوره ها») در سایت این نگارنده که در اول همین کتاب معرفی کرده ایم، موجود است.

بی اغراق، نیمی از فهم قرآن منوط به دانستن ترتیب و زمان نزول سوره ها، و مطالعه قرآن به ترتیب مذکور است.

2 – دانستن عصاره محتوای سوره ها و عصاره محتوای پاراگراف های هر سوره (این قلم در این مورد نیز کار دقیقی کرده، که آن نیز در کتاب «خودآموز فهم قرآن» در سایت مذکور موجود است.

3 – تقطیع منطقی متن سوره به اجزاء همگن (چنانکه بعدا شرح داده میشود)

4 – دانستن معنی تحت اللفظی کلمات قرآن (که امروز همه ترجمه های مطرح روز در نرم افزار جامع التفاسیر هست و کافی است آن را تهیه و در لپ تاپ یا گوشی خویش نصب کنید) و راجع به یک کلمه چند تا از ترجمه های مربوط به همان آیه را ببینید، و آنگاه آن ترجمه ای که به عصاره های ذکرشده در قسمت 2 نزدیکتر است، را، اختیار کنید.

5 – توجه به تشخیص مطالب اصلیِ متنِ قرآنی از مطالب فرعیِ آن (چنانکه بعدا شرح داده میشود)

6 – توجه به جاهائی که در آنها «واگذاری به مخاطب» (مطابق شرح آتی)

7 توجه به جاهائی که در آنها «التفات» بکار رفته (مطابق شرح آتی)

8 - اینها «کلیدهای اصلی» است برای پرداختن به علم تفسیر قرآن، اما، مواردی هم هست که به اهمیت اینها نیست، ولی مفید و کارا هست، و ما آنها را «کلیدهای فرعیِ تفسیر قرآن» نامیده ایم، که بعدا نمونه هایی از آنها را هم ذکر میکنیم.

 

اینک ذیلا در باره هریک از کلیدهای اصلی تفسیر قرآن شرحی عرض میکنیم:

 

 

کلید شماره 1

اهمیتِ ترتیب نزول

یک مثال ساده :

در اینجا بهتر مطلب را با نقل قول از یکی از کتاب های خویش شروع کنیم:

 

[نقل قول از کتاب «ترتیب نزول، و تاریخ نزول سوره ها]

کسی راپیداکنید که تاکنون قرآن نخوانده باشد،آنگاه به او بگوئید آیات 40 تا 103 سوره بقره را بخواند وبه شما بگوید چه فهمیده، جواب او این خواهد بود: «چیزی نفهمیدم»

آنگاه به او بگوئید آیات 9 تا 99 سوره طه وپس از آن آیات 103 تا 171 سوره اعراف را بخواند و  سپس آن قسمت سوره بقره را مجددا بخواند و بگوید چه فهمیده، او این بار خواهد گفت: «خیلی از آن مطالب  قبلی را اینک می فهمم»

بی اغراق، رعایت ترتیب نزول درتفسیر قرآن بیش از 50٪ کار را آسان میکند.

می گویند «تعرف الاشیاء باضدادها» یعنی چیزها را از روی ضدّ آن ها می توان شناخت، و ما از این باب می گوئیم که عدم رعایت ترتیب نزول دو نوع ضرر دارد. یک نوع ضرر عینی و یک نوع ضرر عدم النفع.

الف) مثال برای انواع ضرر عدم النفعِ حاصل از رعایت نکردنِ ترتیبِ نزول

اگر شخصی قرآن را به ترتیب نزول بخواند متوجه یک امر بدیهی می شود که پیامبر(ص) در ابتدای رسالت نوعاً به «اسم ربّ» ارجاع داده می شد نه به «خود ربّ».

مثلاً در ابتدای وحی داریم: اقرا باسم ربک ... و اذکر اسم ربک و تبتل الیه ... سبح اسم ربک الاعلی ... و ... (که ازاین مثال ها زیاد هم هست) اما کم کم که پیامبر در راه رسالت پیش می رود و ظرفیت هایش زیادتر می شود آنگاه به «خود رب» ارجاع داده می شود مثلاً گفته می شود و اذکر ربک اذا نسیت ... و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین ... و ... که این ها هم خیلی زیاد است.

یک مفسر بزرگواری هست که تلفنی نمی توان با او صحبت کرد. وقتی که شخصی تلفنش را می گیرد اول یک جوان جواب می دهد و اگر نتوانست جواب بگوید یک نفر دیگر را صدا می زند و او هم اگر نتوانست نفر نهائی را صدا می زند. این نفر نهائی کسی است که تقریباً در حکم خود آن مفسر بزرگوار است و درباره خویش گفته که من تقریباً همه نظرهای تفسیری «آقا» را می دانم.

وقتی موضوع فوق بطور تلفنی سئوال شد اولی و دومی ندانستند، آخری هم گفت نمی دانم و در نظرات تفسیری آقا به چنین چیزی برنخورده ام، بعداً تلفن بزنید تا عرض کنم.

این یک مثال واضح برای عدم النفع عظیم است که یک مفسر عالیقدرِ دارایِ حدود 60-50 سال سابقه علمی، متوجه چنان موضوع بدیهیی نشده باشد و از این مثال ها زیاد است و عدم توجه و اهمیت ندادن به ترتیب نزول علاوه بر اینکه دچار ضرر بدفهمی می کند سبب دچار شدن به ضرر عدم النفعِ فهمِ چیزهایِ عادی و واضح هم می  شود.

ب) مثال برای انواع ضررهای عینی

ب-1) یکی از علماء بزرگ که تأثیرش بر علماء معاصر خویش و نیز بر علماء متأخر کاملاً آشکار است در تفسیر سوره انفطار ذیل آیه ای که متضمن جمله «ما غرّک بربک الکریم» است فرمایشاتی فرموده، از جمله در ردّ نظر بعضی از قدما که گفته اند در این جمله «القاء عذر» صورت گرفته، با ذکر سه آیه در سه سوره دیگر که مطلب آنها در مخالفت با «القاء عذر» است چنین فرموده که موضوع «القاء عذر» باطل است، ما عرض می کنیم که صرفنظر از صحت یا بطلان موضوع «القاء عذر»، آن آیه هایی که به عنوان مدرکِ بطلانِ «القاء عذر» مورد استفاده آن بزرگوار واقع شده، همگی از لحاظ ترتیب نزول، متأخر بر آن آیه سوره انفطار است و اگر تنها دلیل ایشان در بطلان القاء عذر آن آیات باشد، استدلالشان باطل می شود.

از این نوع نمونه ها نوعاً در تفاسیر رایج بسیار زیاد است، یعنی اینکه عدم رعایت ترتیب نزول مفسر را به اشتباه  های بزرگ می اندازد.

ب-2) دیگر اینکه همان بزرگوار ذیل آیه «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» در سوره عصر فرموده یعنی کسانی که عامل به همه اعمال صالح باشند، و این در حالیست که در سوره های طه و مریم داریم که «... من یعمل من الصالحات ...» یعنی اگر شخصی مؤمن باشد و به انجام بعضی از اعمال صالح پرداخته باشد در آخرت نگران نباشد. اگر به این حقیقت توجه داشته باشیم که سوره عصر تقریباً شش سال قبل از سوره های مریم و طه نازل شده، این تناقض مهم پیش می آید که خداوند در ابتدای نزول وحی فرموده باشد «به اعمال صالح» و ده سال بعد فرموده باشد «به بعضی از اعمال صالح»!

ب-3) مثال دیگر اینکه تقریباً قاطبه مفسران «نفس واحده» مندرج در آیه اول سوره نساء و نیز آیه 189 سوره اعراف را بر حضرت آدم(ع) تطبیق کرده اند که کاملاً خطاست زیرا مدلول آن نفس واحده در آیه 189 سوره اعراف دچار شرک می شود که از ساحت حضرت آدم(ع) که پیامبر خدا بوده است به دور است.

چه شد که اینطور شد؟

مردم و علماء و مفسران، وقتیکه قرآن را به ترتیب رایج می خوانند پس از سوره حمد به سوره بقره می رسند و در همان اوایل سوره بقره داستان آفرینش است که شامل امتحان آدم و ملائکه و سجده فرشتگان و استنکاف ابلیس و اخراج او می باشد (بگذریم از تصورات رایج راجع به چگونگیِ کلِّ داستانِ آفرینش)

سوره نساء و سوره اعراف نیز با فاصله بسیار کمی پس از سوره بقره است. طبیعی است که مفسر قرآن وقتی که به سوره نساء و یا سوره اعراف می رسد و این جمله را می خواند که «خلقکم من نفس واحده» (شما را از نفس واحده آفرید) بطور عادی مفهوم «نفس واحده» را با مفهوم «آدم» خلط می کند جمله «و خلق منها زوجها» (و جفتش را نیز از آن آفرید) را هم در همان جهت می بیند و لذا به همان خطای فوق دچار می شود، چنان که شده اند.

در حالیکه منظور از «نفس واحده» مورد بحث، اصل و ریشه بشر و بشریت است که در سوره شمس آمده، آنجا که می گوید «و نفس و ما سویها ...» و چنانکه می دانیم جنس زن و جنس مرد از لحاظ مشخصات کلی (و صرف نظر از تفاوت های اندامی و آناتومیک) یک چیز هستند و مشابهند و زن «انسان ماده» و مرد «انسان نر» است و خلاصه چه زن و چه مرد، هر دو «انسان» هستند و این که فرموده جفتش را از آن قرار داد به این معنی است که از «برنامه خلقت انسان» یک برنامه دیگر انتزاع شد که عبارت باشد از «برنامه خلقت انسان ماده»

در هر حال، سوره شمس از لحاظ نزول تقریباً در ابتدای قرآن است اما از لحاظ مورد مطالعه واقع شدن در انتهای قرآن است و قرائتِ برعکسِ ترتیب نزولِ آن، مانع از تأثیرپذیری شایسته از آن می شود، چنان که شده، و نتیجه اش هم این شده که «نفس واحده» را در آیه 189 سوره اعراف به حضرت آدم تطبیق می کنند و در آیه بعد نسبت به نتیجه غیرقابل قبول آن (شِرک حضرت آدم) سکوت می کنند.

و کسی مرتکب چنین خطاهائی در تشخیص نمی شود مگر اینکه رعایت ترتیب نزول در تفسیر آیات را ضروری نداند. و از این مثال ها بسیار زیاد است و ابداً منحصر به آنچه گفته شد نیست و ما فقط سه نمونه از سه نوع را عرض کرده ایم، در حالیکه هم انواع بیشتر از سه تاست و هم نمونه هایِ داخلِ هر نوع بسیار زیاد است.

حل بحث قدیمی ناسخ و منسوخ درگرو دانستن ترتیب نزول است

یک بحث قدیمی در علم تفسیر هست که فلان آیه، فلان آیه را نسخ کرده است و بستر این بحث نیز آیه ای است که می فرماید «ما ننسخ من آیه او ننسها نات بخیر منها او مثلها ...» [هر آيه اي را که منسوخ کنيم يا آنرا از يادها ببريم بهتر از آن يا لااقل مثل آن را مي آوريم. ... (بقره/106)]

البته استفاده جهان شناختی که از این آیه می توان نمود این است که کل جهان و تاریخ بشر و هر مقوله کلی دیگری را که مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید حرکت رو به بالا و حرکت رو به خیر و حُسن دارد که در محل خویش یک بحث فلسفی و عرفانی مهمی است و شیرین هم هست.

اما همین آیه از لحاظ فقهی جنبه کاربردی وسیعی دارد مثلاً در مورد شرب خمر در سوره بقره آیه ای آمده که از آن فهمیده می شود در شراب منافعی هست اما در عین حال در آن مضاری هم هست اما مضار آن از منافع آن بیشتر است. اما در سوره مائده در همین خصوص صراحتاً آمده که «آن پلید است که از عمل شیطان است و از آن دوری کنید» فقها می گویند آیه اخیر (در سوره مائده) ناسخ آیه قبلی (در سوره بقره) است و حرف صحیحی هم هست و واضح هم هست زیرا نزول سوره مائده تقریبا نه سال پس از سوره بقره است.

اما این که بقیه آیات ناسخ و موارد نظیر منسوخ آن ها کدامند، یک بحث خیلی خیلی مفصل و قدیمی را در تفسیر قرآن باز کرده و چه کوشش ها و چه مناظرات و چه دعواها و حتی چه جنگ ها را سبب شده که اگر کسی بخواهد در این خصوص تحقیقی انجام دهد نتیجه اش کتاب بسیار قطوری خواهد شد، اما اگر مسلمانان از همان بدو تدوین قرآن کریم آن را به ترتیب نزول تفسیرمی کردند، خود به  خود، هر آیه، آیه نظیر متقدم خویش را نسخ می کرد و دیگر این همه مجادلات و دعواها و حتی جنگ ها لازم نمیشد.

خلاصه اینکه رعایت ترتیب نزول به مفسر کمک شایانی میکند و عدم رعایت آن اورا به خطاهای سنگینی می اندازد.

[پایان نقل قول]

 

 

کلید شماره 2

اهمیتِ پاراگراف بندیِ متن قرآنی

هر سوره قرآن یک واحد مستقلِ «گفتار»ی است که به لحاظ «موعظه» بودن حالت «جُنگ» را دارد و لذا برای فهم بهتر آن، تفکیک به مؤلفه های تشکیل دهنده اش ضروری است.

تفکیک مذکور باید طوری باشد که هر قسمت در درون خویش وحدت موضوعی داشته باشد.

مثلاً در سوره فجر که در قسمت های بعد ملاحظه خواهید نموده ، چند آیه اول که همگی «قسم» اند، در درون خود وحدت موضوعی دارند و متمایز بودن آن ها از آیات پاراگراف دوم که مربوط به اقوام پیشین است به سهولت قابل تشخیص است. اما همیشه و در همه سوره ها این تمایز (آن قدر که در سوره فجر آشکار است) آشکار نیست. در بعضی پاراگراف های برخی سوره ها چنان موضوعات مختلف در هم تنیده شده که تشخیص تمایزِ بخش هائی از آنها نسبت به بخش های دیگر به آسانی میسرنیست.

در این حالت کاربر باید با بذل دقت و حوصلة بیشتر کارِ تشخیص و تمایز را دنبال کند و حتی اگر لازم باشد از اینکه در جاهائی، یک پاراگراف فقط حاوی یک آیه باشد نگران نشود.

مثلاً اگر کاربر آیه 62 سوره بقره، یا آیه 82 سوره نساء را یک پاراگراف مستقل نبیند چطور باید آن را به آیه های قبل و بعد خویش وصل کند؟

اگر به دو آیه ذکر شده دقت کنیم خواهیم داد آنها با آیات قبل و بعد خود «هم موضوع» نیستند. لذا اگر آنها را پاراگراف مستقل در نظر نگیریم، چه کنیم؟

این موضوع منحصر به دو آیه ذکر شده نیست و مشابه های بسیار زیادی دارد.

لذا اصل اساسی در تقطیع متن و تشکیل پاراگراف ها، «همگن»  بودن متن پاراگراف هائی است که به وجود می آید و تا وقتی که همه عناصر و جملات و آیات یک پاراگراف «همگن» نشده اند، پاراگراف قابل تقطیع است.

 

 

 

کلید شماره 3

اهمیتِ استخراجِ« عصاره مطلب »

 

1/3

اهمیت روش

ومعرفی روشی که در این تفسیر بکار میگیریم

به یک نقاش هنرمند می گویید یک دایره رسم کن. او این کار را به سهولت انجام  می دهد. به او می گویید دایره دیگری رسم کن که درست مانند اولی و هم اندازه آن باشد، او ممکن است بتواند. در هر حال دایره ای رسم می کند. اما نمی توان مطمئن بود که به اندازه اولی است مگر اینکه امتحان شود. یعنی یکی از آنها بر دیگری منطبق شود . تازه اگر منطبق هم بشوند معلوم نیست دایره باشند. شاید بیضی هایی باشند که بسیار شبیه دایره اند و برای اثبات دایره بودن آنها باید آزمایش هایی، نه چندان آسان، نمود.

  تازه، این کارِ سخت، یعنی کشیدن دایره ای که دایره باشد و دایره دیگری که مثل اولی باشد کار هر کس نیست. نقاش هنرمند می خواهد. اما اگر یک ابزار ساده دایره کشی، یعنی یک پرگار، بدست حتی یک بچه هم بدهیم، او قادر خواهد بود هر تعداد دایره ای که از او خواسته شود بکشد. این مثال اهمیت روش را برای ما روشن می کند.

 

 

 

2/3

روشِ یافتن « عصاره محتوا »

روشی که در این تفسیر پیگیری می شود:

چنانکه قبلا دیده ایم خداوند قرآن را موعظه هم نامیده ولذا قرآن موعظه هم هست ولذا نمیتواند از نوعِ سخنگوئیِ موعظه گران به دور باشد، و درهمانجا هم دیدیم که نوعِ سخنِ موعظه گران دو مشخصه دارد:

 

1 - مطالب آنها «جُنگ»ی است حاوی مطالب متنوع، که همه در جهت واحدی هستند. یعنی یک منظور در همه آنها دنبال می شود.

لذا اگر کسی بتواند منظور یکی از آن عناصر متنوع را دریابد  منظور سایر عناصر را نیز دریافته است.

2 – آنها درباره آنچه که به نظرشان «مهم تر» است، «بیشتر» سخن می گویند.

این دو محور میتواند کمک کند روشی ابداع کنیم که به کمک آن، آدم های معمولی هم بتوانند به اندازه استعدادشان به تفسیر قرآن بپردازند (مثال بچه وپرگار را مجددا یادآوری میکنیم)

 

این روش دو محور دارد:

1 – ابتدا سعی میشود کشف شود محتوای هر سوره قرآن شامل چه موضوعاتی است.

2 – سپس سعی میشود کشف شود کدام موضوعات بیشترین حجم را در آن سوره به خود گرفته است.

 

ما براساس این دو محور الگوریتمی ساخته ایم که:

1 -  به کمک آن، پیام هر سوره براحتی استخراج میشود.

2 – سپس به کمک پیامِ استخراج شده سعی میشود سوره بازخوانی شود، و در این حالت، خودِ کاربر درک میکند که نسبت به قبل سوره را دارد بهتر می فهمد.

 

3/3

«اصلی وفرعی»

 درعنوان بندی مطالب قرآنی

حدود 50 سال پیش در قرآن های زیر نویس دارِ قطعِ بزرگ، متعلق  به انتشارات کتابفروشی اسلامیه، و ناشران مشابه، درانتهای قرآن ها دو فهرست دیده میشد: کشف الآیات و کشف المطالب.

کشف الآیات کاربریِ یافتنِ آیاتِ موردِ جستجو را داشت که پس از پیدایش ورواج «المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم» (تالیف مرحوم فواد عبدالباقی مصری) از رونق افتاد و جستجو گران از مرجع کاملتر و بهترِ اخیر الذکر استفاده میکردند که تصور  این است که هنوز هم بهترین است وامروزه اینهمه سایت های جستجوی آیات و کلمات قرآنی و نیز کتاب هائی که به تقلید ازآن کتاب - علیرغم ظاهر بهتر و ابتکاراتی که برای افزودن به جذابیتشان بکار برده اند – پیدایش یافته اند، نتوانستند جای آن را بگیرند.

درهمان برهه زمانی یک کتاب قطور دیدم که مولف آن کسی به نام «پرفسور ژول لابوم» - فرانسوی – بود وخود کتاب هم درقرن نوزده میلادی نوشته و در اروپا منتشر شده – وبعدا به فارسی ترجمه شده – بود، و چیزی که از آن کتاب به یادم مانده این است که  بحثی درباره ترتیب نزول سوره ها و نیز بحث مفصل دیگری درباره محتوای مطالب قرآنی داشت که برای من که در آن روزها تازه دانشجوی رشته مهندسی شده بودم جالب بود، و عناوین موضوعاتی که برشمرده بود – تا آنجا که میتوانم به خاطر بیاورم - دور و بر دویست  عنوان بود. البته بعدها دانستم که کسان دیگری (مانند «نولدکه» آلمانی وبعضی دیگر) تقریبا همزمان کارهای خوب تحقیقاتی مشابه دیگری کرده بودند. و همچنین دانستم که آن «کشف المطالب» انتهای قرآن های مذکور، ترجمه یکی از معاریفِ آن روزها از کتاب ژول لابوم بوده که بدون ذکر نام او صورت گرفته است.

یک روز که در نمازخانه دانشگاه با چند نفر دیگر از دانشجویانِ همعلاقه به گپ و گفت مشغول بودیم تصمیم گرفتیم  از بقیه دانشجویان نماز خوان بپرسیم که محتوای مطالب قرآن چیست.

نتیجه این تحقیق حیرت انگیز بود. تقریبا همگیِ پاسخ دهندگان حداکثر  پنج یا شش عنوان میگفتند که همگی در وحدانیت خداوند و رسیدگیِ پس از مرگ و داستانهای عبرت آموز پیامبران، مشترک، و در عناصر بعدی متفرق و مختلف، بودند.

بعدا جمع بندی من این شد که هردو جواب مقبول است: زیرا جواب پاسخ دهندگانِ تحقیق میدانی ناظر به «موضوعات اصلی»، و مندرجات کتاب های ژول لابوم و نولدکه و کشف المطالب مذکور – وبعدا دکترمحمود رامیار- ناظر به زیرشاخه های آن موضوعاتِ اصلی بود.

بعدها درک کردم که خود قرآن نیز این دونوع تقسیم بندی را می پذیرد مثلا آنجا که میگوید «آتیناک سبعا من المثانی...» نظر به موضوعات اصلی دارد و آنجا که میفرماید «احکمت آیاته ثم فصّلت....» به زیر شاخه ها نظر دارد.

فکر اولیه این نوع تفسیر – چنانکه قبلا گفته ام – 47 سال قبل (اینک سال 1397 است) به ذهن جوان من خطور کرد و هر دوعنوانِ مذکور، یعنی موضوعات اصلی و موضوعات فرعی، یکی از دغدغه های خاطرم بود.

بعدا با مراجعات مکرر در مکرر به خود متن قرآن دانستم که موضوعات اصلی قرآن از 12 عنوان اصلی بیرون نیست، که هریک موضوعاتِ فرعی خویش را دارد که ذیلا به ترتیب الفباء می بینید:

احکام (اجتماعی – اخلاقی – فردی - اجتماعی)

آخرت (قوانین جزاء – عذاب -  نعیم – سایر)

پیامبر (آموزش الهی به او – تقریرات الهی – هدف ارسال او – احکام خاص او – انتقاد الهی از او – تحسین الهی از او – تکریم او – توصیف او – دلداری به او – زنان او – مژده به او)

پیامبران (آدم – ابراهیم - ..........یونس)

حکمت (تعلیل – فلسفه و عرفان – قوانین حاکم بر....- مثال ها – فلسفه تاریخ – سایر)

خداوند (افعال – صفات – شئون خاص – سایر)

قرآن (توصیف – حجیت – نقش اصلی – وحی)

قسم ها (به عناصرطبیعی – به عناصر ماوراءحس – سایر)

قیامت (اهمیت – حوادث مقارن وقوع – توصیف – حتمیت – حکمت –قوانین جزاء – سایر)

ماوراءحس (روح – جن – شیطان – ملائکه -  شب قدر – داستان آفرینش – سایر)

مردم (عموم مردم – خوبان - بدان – پیشینیان – انسان – سایر)

حروف مقطعه

 

4/3

آموزشِ روشِ

 استخراجِ عصاره محتوای پاراگراف های قرآنی (راه اول)

در اینجا یکی از سوره های کوچک –  سوره فجر - برگزیده شده تا ضمن آموزش روش، ازطولانی شدن متن احتراز شود.

چنانکه در انتهای فصل 3 گفته ایم میخواهیم نشان دهیم که چگونه میتوانیم یک «عصاره» از سوره بدست آوریم که بتوانیم به کمک آن سوره را بهتر بفهمیم. برای این کار:

1- اولاً در جدولی مانند (جدول 1) اجزاء و عناصر سوره را کلمه شماری می کنیم.

 

﴿ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴾

وَالْفَجْرِ ﴿1﴾ وَلَيَالٍ عَشْرٍ ﴿2﴾ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ﴿3﴾ وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ ﴿4﴾ هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ ﴿5﴾ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ﴿6﴾ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ﴿7﴾ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ﴿8﴾ وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ﴿9﴾ وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ﴿10﴾ الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ﴿11﴾ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ ﴿12﴾ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ ﴿13﴾ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ ﴿14﴾ فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ﴿15﴾ و َأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ﴿16﴾كَلَّا بَل لَّا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ ﴿17﴾وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ ﴿18﴾ وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَّمًّا ﴿19﴾ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا ﴿20﴾ كَلَّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا ﴿21﴾ وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ﴿22﴾ وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّكْرَى ﴿23﴾ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي ﴿24﴾ فَيَوْمَئِذٍ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ﴿25﴾ وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ ﴿26﴾ يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿27﴾ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ﴿28﴾ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ﴿29﴾ وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴿30﴾

جدول (1)

آیه

عنوان اصلی

عنوان فرعی

توضیح مختصر در صورت لزوم

تعداد کلمه

5-1

قسم

عناصر طبیعی

سپیده دم، جفت و تک، انتهای شب

14

13-6

مردم

گذشتگان

فرعون و ثمود و ... طغیان، هلاکت

35

14

خداوند

افعال

کمین کشی در مورد طاغیان

3

16-15

مردم

انسان

نکوهش - مال را ملاک دوری و نزدیکی به خدا تصور می کنند

21

20-17

مردم

انسان

نکوهش - وظایف مالی تان را انجام نمی دهید

18

23-21

آخرت

قیامت

حوادث همزمان با وقوع قیامت

20

26-23

آخرت

جهنم

عذاب کافران

14

30-27

آخرت

بهشت

نعیم مؤمنان

14

جمع

139

 

 

2- در جدولی مانند (جدول 2) جمع تعداد کلمات هر عنوان اصلی را بدست آورده و به ترتیبِ نزولی (از زیاد به کم) مرتب می کنیم:

جدول (2)

ردیف

عنوان اصلی

توضیح مختصر در صورت نیاز

تعداد کلمه

درصد از کل

1

مردم

 

74

2/53

2

آخرت

 

48

5/34

3

قسم

 

41

1/10

4

خداوند

 

3

2/2

جمع

139

100

 

 

3- اینک با توجه به (جدول 2) می دانیم «بیشترین» تکیه مطالب سوره، بترتیب، روی چه موضوعاتی است. اگر همین روند را پیگیری کنیم و بفهمیم هر «عنوان اصلی» (جدول 2) چه تقسیماتی دارد و شامل چه «عنوان های فرعی» می شود کمک زیادی به روشنی مطلب می نماید و لذا دوباره به (جدول 1) برمی گردیم و جدول هایی تشکیل می دهیم که «عنوان های اصلی» آنها مشترک و بترتیبِ اکثریتِ (جدول 2) باشد.

جدول (1/3)

آیه

عنوان اصلی

عنوان فرعی

توضیح مختصر در صورت لزوم

تعداد کلمه

13-6

16 و 15

20-17

مردم

مردم

مردم

گذشتگان

انسان

انسان

فرعون و ثمود و ... طغیان، هلاکت

نکوهش، مال را ملاک فضیلت می دانید

نکوهش، وظایف مالی تان را انجام نمیدهید

35

21

18

جمع

74

 

 

4- به همان ترتیبی که از (جدول  1) به (جدول 2) رسیدیم، می توانیم از (جدول 1/3) به (جدول 1/4) برسیم:

(جدول 1/4)

عنوان

اصلی

عنوان

فرعی

توضیح مختصر در صورت لزوم

تعداد

کلمه

درصد

مردم

 

مردم

انسان

 

گذشتگان

نکوهش ، مال را ملاک فضیلت می دانید و وظایف

مالی خویش را انجام نمی دهید

نکوهش ، طغیان آنها و هلاکشان

39

 

35

7/52

 

3/47

جمع

74

100

 

 

نکته غالب در این جدول ، نکوهشِ «ملاکِ فضیلت دانستنِ مال» است. و این دستاوردمان در این مرحله است و چون این دستاورد در حقیقت از جدول (1-4) بدست آمده است می توانیم به اختصار آن را درج 1/4  بنامیم . بهتر این است که در این مرحله، این دستاورد را ثبت کنیم:

 

«درج 1/4» : نکوهش انسان هائی که مال را ملاک فضیلت می دانند

و به وظایف مالی خود عمل نمی کنند.

 

 

5- به همین ترتیب ، بازاء هر عنوان اصلی در (جدول 2)، یک (جدول 3) خواهیم داشت که یک (جدول 4) هم از آن بدست خواهد آمد و از آن نیز، یک «درج 4» خواهیم داشت : یعنی خواهیم داشت :

 

«درج 2/4» : عذاب کافران و نعیم مؤمنان

 

 

«درج 3/4» : زمان، نور، روشنائی

«درج 4/4» : خداوند در کمینگاه است

 

 

 

 

6- اینک همه دستاوردهایمان را (یعنی «درج 4» ها را) در یک جدول گردآوری می نمائیم:

(جدول درج ها)

شماره جداول

درج ها

عنوان اصلی

عنوان فرعیِ

دارای اکثریت

ذکر مختصر «درج» مربوطه

درصد

1-4

مردم

انسان

مال را ملاک فضیلت می دانید و وظایف

مالی خود را انجام نمی دهید

2/53

2-4

آخرت

بهشت و جهنم

عذاب کافران و نعیم مؤمنان

5/34

3-4

قسم

عناصر طبیعی

زمان، نور، روشنائی

1/10

4-4

خداوند

افعال

در کمینگاه است

2/2

 

 

7- اینک باید از جدول فوق که عناصر آن، هر کدامش یک «دستاورد» است، یک «دستاوردِ دستاوردها» بدست بیاوریم، یعنی همان عصاره مورد جستجو را که آن را «درس» سوره مینامیم.

برای این کار باید روی «جدول درج ها» دقیق و متمرکز شویم.

با توجه به درصدها، «وزن» همان ردیف اول جدول «درج ها» بیش از 50% کل سوره است و لذا بیشترین سهم را در بوجود آمدن «درس» خواهد داشت.

بطور خلاصه، دیدِ حاصل از سطر اول، این است که در آن سطر، اشخاصی که مال را ملاک فضیلت می دانند مورد نکوهش قرار می گیرند. اگر با این دید به سطرهای دیگر نگاه کنیم ، سطر 2 و سطر 4 را نیز با این مفهوم هماهنگ می بینیم. به این معنا که در سطر 2 به این نوع افراد هشدار عذاب و به اضداد آنها وعده بهشت می دهد و در سطر 4 نیز خداوند را در کمینگاه توصیف می نماید که با همین معنا هماهنگ است، لذا با جمع بندیی که از سه سطر مذکور بعمل می آوریم می توانیم به چنین خلاصه و عصاره ای برسیم:

 

درس: نکوهشِ مال دوستیِ افراطی، و ارزش دانستنِ آن،

و هشدار به کسانی که چنین صفتی دارند.

 

 

عصاره محتوای پاراگراف

قدم دوم این خواهد بود که برای هر «پاراگراف»، در روشنائیِ «درس» سوره، نوعی «عصاره» پاراگراف بدست بیاوریم که میتوانیم اصطلاحا آن را «درب»  بنامیم.

به عبارت دیگر قدم دوم ما این است که برای همه پاراگراف ها «درب» آنها را پیدا کنیم:

در پاراگراف اول که آیات 1 تا 5 باشد، صحبت از «قسم به روشنایی» و «قسم به شبهای دهگانه» و «قسم به جفت و تک» و «قسم به رفتن شب» است. از سوی دیگر در «درس» سوره از نکوهش افراط در مالدوستی، و نکوهش ارزش دانستن آن، و هشدار به کسانی که چنین هستند، سخن رفته است.

برای پیدا کردن «درب» باید بین این دو مطلب ارتباط برقرار کنیم.

چه ارتباطی ممکن است بین نکوهش  و هشدارِ مندرج در درس، و مواردی که به آنها قسم یاد شده است وجود داشته باشد؟

اگر دقت کنیم به سهولت در می یابیم که آن قسم ها چهار مقوله اند:

1- دمیدن صبح

2- پایان یافتن شب

3- ده شب

4- جفت و تک

معلوم است دو مقوله اول مثبت و خیر و امیدبخش است، طبعاً انتظار داریم دو مقوله دیگر هم همینطور باشد. از دو مقوله باقیمانده اگر روی مقوله «ده شب» متمرکز شویم بیادمان خواهد آمد که در مجموعه معارف اسلامی دو فقره «ده شب» داریم که خیلی مورد توجه و عنایت است که یکی ده شب آخر ماه رمضان و دیگری ده شب اول ذیحجه است که در آنها دعوت به نماز و ذکر و عبادت و کم خوابی شده است.

مقوله دوم که جفت و تک باشد اساس دنیای ریاضیات و دنیای دیجیتالی است و همچنین اساس مقوله زاد و ولد هم هست (اینها هم که مثبت است)

بنابراین قسم ها را میتوان اینطورهم گفت: طلوع صبح، ده شب، جفت و تک، پایان یافتن شب.

یا میتوانیم اینطور بگوئیم: طلوع، عبادت، زندگی، طلوع بعدی.

بنابراین معنای قسم های سوره فجر با توجه به درس و درب آن اینطور می شود که در ابتدا فجری هست، و در آخر هم فجری خواهد بود، و مسیر رسیدن به فجر دوم قرینِ زندگیِ صحیح و زاد و ولد پسندیده و عبادت شایسته می باشد. ( اگر فجر اول را (مثلاً) طلوع اسلام بگیریم، فجر دوم طلوع رویکرد جدیدی از اسلام خواهد بود که آشکار کننده محتوا و مزایای آن است)

یکنوع پاکی خام درشروع و سپس یکنوع پاکی تکامل یافته در نهایت، که در ظرف زمان و در مسیر عبادت و زندگی پسندیده حاصل میشود.

حالا اگر بخواهیم بین نکوهشِ مندرج در درس و این مفاهیم رابطه ای برقرار کنیم میتوان اینطور گفت: برای دور ماندن از نکوهش های مطرح شده می باید به زندگیی پسندیده، همراه با عبادات شایسته آراسته شد، که در آنصورت زندگیِ شایسته تری حاصل خواهد شد.

این دستاورد را خلاصه کرده و به عنوان عصاره پاراگراف اول درج میکنیم.

 

درب 1(آیات 1تا5) : اظهار امیدواری به خروج بشریت از موارد هشدار و نکوهش از طریق زندگی پسندیدهء همراه با عبادت.

 

این بود نمونه ای از طرز استخراج درب پاراگراف ها با توجه به درس و متن پاراگراف (که«درب» هر پاراگراف، برآیند «درس» سوره و متن همان  پاراگراف است) اگر به همین ترتیب ادامه دهیم برای بقیه پاراگراف ها هم خواهیم داشت:

درب 2 (آیات 6 تا 14 ): نکوهش اقوام جبار گذشته که طغیان

 و فساد کردند و نابود شدند و منظور از ظلم و فساد آنها

گردآوری ثروت بیشتر (و قدرت حاصل از آن) بوده و دغدغه

خاطر فضایل را نداشتند

درب 3 (آیات 15 تا 20):  نکوهش مال دوستی افراطی و ارزش دانستن

آن و هشدار به کسانی که چنین صفتی دارند.

درب 4 (آیات 21 تا 24): روشن شدن ذهن آدمی در روز

قیامت راجع به غلط بودن فکرش در خصوص مال و ارزش

دانستن آن.

 

 

درب 5 : (بقیه سوره) عاقبت کسانی که ملاک ارزشهایشان

درست بود، بهشت، و عاقبت دیگران جهنم است.

 

 

باین ترتیب ملاحظه می شود با استفاده از این روش توانستیم:

1- یک «عصاره محتوا» راجع به تمامیت سوره پیدا کنیم که آنرا از خود سوره بدست آوردیم و «درس» سوره نامیدیم.

2- تعدادی «عصاره محتوا» راجع به هر پاراگراف پیدا کردیم که آنرا نیز از برآیند درس سوره و محتوای پاراگراف بدست آوردیم و آنها را «درب»های آن پاراگراف ها نامیدیم.

بعبارت دیگر چیزی را از بیرون سوره برآن تحمیل نکردیم، بلکه برای فهم سوره از عناصری از داخل خود سوره  کمک گرفتیم.

 

5/3

 (باز هم) آموزشِ روشِ

 استخراجِ عصاره محتوای پاراگراف های قرآنی (راه دوم)

در بسیاری از موارد به محض اینکه مطالب فرعی را نسبت به مطالب اصلی تشخیص بدهیم خواهیم دید که لبّ مطلب پاراگراف خود را نشان میدهد، اما مواردی هم هست که پاراگراف آنقدر مطالب فرعیی ندارد که چندان کمکی کند، در آنصورت به همان روش اول که فوقا دیدید باید عمل کرد.

سوره قریش

بسم الله الرحمن الرحيم

براي همبستگي قريش (1)  همبستگي شان (که سبب) مسافرتهاي زمستاني و تابستاني (است) (2) بايد صاحبِ اين خانه را عبادت کنند (3) همو که آنها را پس از گرسنگي غذا، و پس از ترس امنيت داد (4)

 

قسمتی از سوره فرقان

و قبل از تو نيز هيچ رسولي را نفرستاديم مگر اينکه آنها نيز غذا ميخوردند و در بازارها راه ميرفتند و بعضي از شما را براي بعضي ديگر مايه آزمون قرار داديم که آيا صبر خواهيد کرد؟ و پروردگارت بيناست (20) و آنآنکه اميدي به لقاي ما ندارند ميگويند چرا ملائکه بر ما نازل نميشوند يا پروردگارمان را نمي بينيم؟ خود را در نزد خويش خيلي بالا گرفته اند و بسيار زياده روي کرده اند (21) روزي که ملائکه را ببينند آنروز ديگر براي گناهکاران نويدي نخواهد بود و (به ملائکه) خواهند گفت عذابم مکن. عذابم مکن (22) و به اعمالشان خواهيم پرداخت و آنرا مانند گرد و غباري (نابود) خواهيم نمود (23) در آنروز، بهشتيان قرار گاه خوب و استراحتگاه بهتري خواهند داشت (24) و روزي که آسمان با ابر شکافته شود و ملائکه به وجهي حيرت انگيز نازل شوند (25) آن روز فرمانروائي به حق و خاص خداوند است و براي کافران روزي سخت خواهد بود (26) و روزي که ظالم بر دستهايش مي کوبد و ميگويد ايکاش با پيغمبر يک راهي در پيش ميگرفتم (27) واي بر من. اي کاش فلاني را دوست نميگرفتم (28) که مرا پس از آن پندي که بسويم آمده بود گمراه کرد و شيطان انسان را بحال خود رها ميکند (29) و پيغمبر ميگويد پروردگارا قوم من از اين قرآن دوري گزيدند (30) و چنين است که براي هر پيغمبري دشمني از گناهکاران قرار داديم و پروردگار تو براي هدايت و ياري کافيی است (31) و کافران ميگويند چرا قرآن يکباره بر او نازل نشده؟ براي آنکه قلب تو را بوسيله آن تثبيت کنيم و آنرا به آرامي بر تو خوانديم (32) و با هيچ مثلي به تو رو نمي كنند مگر اينکه ما حق آنرا با بهترين تفسير برايت مي آوريم (33) آنانکه بر رويهايشان بسوي جهنم کشيده ميشوند بد جايگاه تر و گمراه ترند (34)

قسمتی از سوره نحل

آنآنکه به آيات خدا ايمان نمي آورند خداوند هدايتشان نمي کند و عذاب دردناک خواهند داشت (104) جز اين نيست: فقط کساني به خداوند دروغ مي بندند که به آيات خدا ايمان ندارند و خودشان دروغگويند (105) كسي كه پس از ايمان به خداوند دوباره به او كفر ورزد و دلش را براي كفر گشاده گرداند، غضبي از جانب خداوند بر او خواهد بود و عذابي عظيم خواهد داشت مگر اينكه مجبور به (اظهار) كفر شده، و قلبش به ايمان مطمئن باشد (كه وضع او فرق خواهد داشت) (106) اين به آن سبب است که آنان زندگي دنيا را به آخرت ترجيح ميدهند و خداوند کافران را هدايت نمي کند (107) آنها کساني هستند که خداوند بر قلبهاشان و گوششان و چشمهاشان مهر زده و آنها غافلند (108) چاره اي نيست جز اينکه آنها در آخرت زيانکارند (109)  سپس پروردگارت نسبت به کساني که پس از ناراحتي هائي که دچار شدند مهاجرت کردند و سپس جهاد کردند و صبر نمودند البته حتمأ آمرزگار مهربان است (110)

 

قسمتی از سوره مُلک

و براي آنانکه به پروردگارشان کفر ورزيدند نيز عذاب جهنم آماده کرديم، که بد بازگشتگاهي است (6) هنگامي که در آن مي افتند از آن فريادي مي شنوند و مي جوشد (7) نزديک است از شدت خشم پاره شود. هر گاه که عده اي در آن مي افتند نگهبانانش از آنان مي پرسند: هشدار دهنده اي بسويتان نيامده بود؟(8)  ميگويند چرا البته که هشدار دهنده بسويمان آمد، اما تکذيب کرديم و گفتيم خدا اصلا هيچ چيزي نفرستاده و شما هم جز در گمراهيي بزرگ نيستيد (9) و ميگويند: اگر گوش فرا ميداديم يا تعقل ميکرديم، حالا در زمره دوزخيان نبوديم (10) پس به گناهشان اعتراف ميكنند و نابودي بر دوزخيان باد (11) البته كساني که در پنهاني ها از پروردگارشان بيم دارند آمرزش و پاداشي بزرگ خواهند داشت (12)

 

 

کلید شماره 4

یافتن مناسب ترین ترجمه

بیش از 80% لغات قرآن، به همان معنیِ 1400 سال قبل است

 

بیش از 50 سال است که هرازگاهی کتاب هائی چاپ میشود با این محتوا که: اگر شما معنی این 200 کلمه قرآنی را بدانید معنیِ 80% متن قرآن را بلدید، البته گاهی در یک کتاب (مثلا) گفته میشود این 150 کلمه شما را به معنی 75% درصد حجم قرآن راهنمائی میکند و در یکی دیگر از 200 کلمه و 80% سخن گفته شده، و خلاصه اینکه این نوع کتاب ها تعداد معدودی کلمه را ضامن فهم حجم عظیمی از قرآن معرفی میکنند.

غیر از کشورهای عرب زبان، لااقل در ایران و ترکیه (چنانکه تحقیق کرده ام) فهمیدم مردمِ این دو کشور بدون خواندن آن کتابها قسمت اعظمی از آن 200 کلمه یا 150 کلمه را بلدند (کلماتی مانند خیر و شر و ارث و شیء و حق و باطل و عدل و ظلم و کفر و ایمان و قوم و طهارت و قرائت و قرآن و تورات و اِنجیل و اسامی مقدسین و انسان و بشر و جن و ملائکه و عرش و قلم و لوح و کرسی و عذاب و جزاء و جنت و نار و . . . و . . . و . . . اساسا در محاورات مردم بکار میرود و جزء زبان آنهاست)

یک مسافرت به یکی از کشورهای استقلال یافتهء پس از فروپاشیِ اتحاد شورویِ سابق نیز به من نشان داد که در آنجا (و قیاسا در تقریبا بقیه آن نوع کشورها نیز) همان موضوعی که باره ایران و ترکیه گفته شده بود تقریبا درست است.

 

کلماتی که با زندگی مردم عجین باشد، تا نوع زندگی آن مردم عوض نشود، معنیِ آن کلمات نیز عوض نمیشود.

دو مثال میزنیم، یکی شایع و یکی تخصصی:

مثال شایع: کلماتی مانند تلفن و ساندویچ، علیرغم اینکه فرهنگستان برای آنها بقول خودش معادل فارسی اعلام کرده، مردم همچنان و بی اعتنا به معادل های اعلام شده، همان کلمات را بکار میبرند (مثلا کسی بجای تلفن نمیگوید دورگو و بجای ساندویچ نمیگوید درازلقمه)

مثال تخصصی: میدانیم که مهندسان ساختمان در ایران، بیش از 50 سال است که زبان خارجه شان انگلیسی است، اما، وقتیکه میخواهند در باره جزئیات نقشه ساختمانی توضیح دهند، بجای کلمه «دیتِیل» که معادل انگلیسیِ کلمه «جزئیات» است، کلمه «دِتایل» را بکار میبرند که فرانسوی است (که زبان خارجه مهندسانِ 50 سال به اینطرف نیست) چرا؟ زیرا که اولین مهندسان راه وساختمان که در زمان رضاشاه به خارج اعزام شده بودند در فرانسه تحصیل کرده بودند، و کلمات تخصصیِ فرانسوی را با خویش آوردند، و علیرغم اینکه بیش از 50 سال است که زبان خارجه دانشجویان بعدی از فرانسه به انگلیسی تغییر کرده، کلمات تخصصیِ آنها تغییر نکرده است.

و از این مثال ها خیلی زیاد است.

 

با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، در هر کشوری که مسلمانان در آن از 30% بالاتر باشند، اکثر کلمات قرآنی را می فهمند و فهمشان هم با فهم عرب های 1400 سال قبل تقریبا یکی است.

 

کلماتی هست که یکبار بیشتر در قرآن بکار نرفته، و اگر کسی معنای اینها را نفهمید راه هائی هست (که در بخش های آتی خواهیم دید) به آنها کمک میکند یک «حدود معنی» از آنها بفهمند.

یک کلمه ممکن است در مجموع چندین معنی داشته باشد که بدیهی است یکی از آن معانی در محل موردنظر به درد می خورد.

مثلاً کلمه «شیر» سه معنی دارد، واضح است که در جمله «حسن کوچولو صبحانه اش را با شیر و بیسکویت شروع کرد» کدام معنی کلمه شیر موردنظر است اما همیشه به همین سادگی نیست و به خصوص در تفسیر آیات اگر «درس» و «درب» در نظر گرفته نشود و با توجه به آن ها معنی مناسب کلمه در نظر گرفته نشود تفسیر نادرستی از آیه مربوطه ارائه میشود .

مثال در این خصوص خیلی زیاد است اما ذیلاً فقط یکی را عرض می کنیم:

کلمه «عصر» - در سوره ای به همین نام -  توسط مفسران و مترجمان به «زمان» برگردانده شده درحالیکه همه مشتقات این کلمه در قرآن به معنی «عصاره گیری» آمده است.

مفسران- که برای معنی این کلمه از همان معنیِ مشهور استفاده کرده اند -  درتفسیر این کلمه دچار اختلاف شده  و بعضی عصر را به «عصر رسول الله» تفسیر کرده اند واستدلالشان هم این است که عصر مذکور عصر آغاز چیزهایی بوده که از طریق وحی سبب تغییرات ماهوی درجهت تعالی بشریت شده، و عده دیگری گفته اند نه خیر منظور «عصر امام زمان» است که با ظهورشان تعالیم پیامبر- ص - کامل میشود و برخی دیگر گفته اند چرا ترجیح بلا مرجح و تخصیص بلا مخصص میدهید و درنظر نمیگیرید که الف ولامِ روی کلمه عصر الف ولام جنس است (مثل والتین والزیتون و.....) وبعضی دیگر چیزهای دیگر گفته اند اما از این حقیقت دور افتاده اند که تمام مشتقات کلمهء عصر در قرآن در معانیی بکار رفته که مشتقاتِ معنی عصاره گیری  است و بازهم از این حقیقت غفلت کرده اند که که اگر منظور از کلمه عصر - زمان طولانی - بوده باشد کلمه مناسب آن «دهر» است که کرارا در قرآن استفاده شده است.

خلاصه اینکه وقتیکه یک کلمه معانی مختلف دارد باید آن معنیی را برگزید که با «درس» و «درب» و «لبّ مطلب» ( و یا هر نام دیگری که به «چکیده پاراگرافِ» مورد تفسیر بدهید) قرابت بیشتری داشته باشد وگرنه خطا پیش می آید چنانکه بسیار زیاد پیش آمده است.

 

 

 کلید شماره 5

توجه به پرانتـزها

چنانکه می دانیم، امروزه در نگارش های خویش برای بعضی موضوعات فرعی، که نسبت به «خط اصلی سخن» جنبه توضیحی و فرعی دارد پرانتز بکار می بریم.

اما باید بدانیم که بکار بردن علائم کمک کننده به خواننده، از قبیل نقطه و ویرگول و علامت سئوال و غیره، و از جمله پرانتز، تاریخچه طولانی ندارد و اگر متون دستنویسِ از صد سال به قبل را نگاه کنیم تقریباً می شود گفت اثری از آنها دیده نمی شود و این مشکل خواننده بود که می باید بدون وجود علائم کمک کننده، متن را به درستی بخواند و مطالب فرعی و توضیحی را از محور اصلی سخن تشخیص دهد و خط اصلی موضوع را گم نکند.

قرآن نیز از این مستثنی نیست و نقطه و ویرگول و علامت سئوال و علامت تعجب و پرانتز و غیره ندارد و تا مدت طولانی پس از نزول حتی اِعراب (زیر و زبر و ضمه و تشدید و غیره)نیز نداشت و این سبب می شد که بعضی خوانندگان در اثر اشتباه در نحوه قرائت ، آنرا طوری بخوانند که آیه ای به مفهوم غلط و حتی معکوس قرائت شود.

مثال در این باب زیاد است اما ضمن رعایت اختصار ناگزیر به ذکر دو مثال هستیم:

 

مثال اول: می گویند یکی از سلاطین بر یکی از نزدیکان خویش خشم گرفت و دستور قتل او را داد. اطرافیان سلطان که فکر می کردند ممکن است پشیمان شود از او بطور کتبی درخواست تجدیدنظر و تقاضای عفو مغضوب را کردند و سلطان در حاشیه تقاضای آنها نوشت «عفو لازم نیست بکشیدش». اطرافیان سلطان با دیدن حاشیه نویسی سلطان خوشحال شدند و او را نکشتند اما احتیاطاً او را از دید سلطان دور نگه داشتند.

چندی گذشت و سلطان پشیمان شد و سراغ خانواده مغضوب را گرفت و می خواست از آنان دلجوئی بنماید اما اطرافیان گفتند قربان او را نکشته ایم.

البته سلطان از زنده بودن مغضوب خیلی خوشحال شد اما از اینکه چرا فرمانش بی چون و چرا انجام نشده خشم گرفت اما اطرافیان گفتند نافرمانیی نکرده ایم بلکه دستور خود سلطان بر زنده ماندن مغضوب دائر بوده.

سلطان متعجب شد و دستنویس خود را خواست.

پس از اینکه دستنویس را آوردند سلطان آنرا برای آنها چنین خواند: «عفو لازم نیست، بکشیدش!» اما اطرافیان گفتند معذرت می خواهیم اما ما آنرا اینطور خوانده ایم: «عفو! لازم نیست بکشیدش»

این مثال اهمیت علامت گذاری های کمک کننده به خواننده را در جلوگیری از عوض شدن معنی نوشته ها نشان می دهد و مثال ها در این قسمت بسیار زیاد است اما روش ما خلاصه گوئی است.

 

مثال دوم: در قرآن جمله ای هست که این معنی را می دهد که فقط کسانی که علم دارند از خداوند خشیت (ترس حاصل از احترام زیاد) خواهند داشت (... انما یخشی اللهَ من عباده العلماء ...) این جمله که در آیه 28 فاطر است اغلب در همان قرن اول اسلام توسط نو مسلمانانی که از بلاد دیگر به اسلام پیوسته بودند چنین خوانده می شد (... انما یخشی اللهُ من عباده العلماء ...) و چنین معنی می داد که جز این نیست که خداوند از بندگان دانای خویش می ترسد ...) و می گویند این قبیل جملات که در اثر غلط خوانی بکلی به معنی جملات و آیات قرآنی آسیب می رساند، سبب اصلی همت اعراب به بهبود و تکامل خط کوفی و نیز اِعراب گذاری کل قرآن شد. از این مثال ها خیلی زیاد است اما بعلت رعایت اختصار نمی توانیم بیش از این ذکر کنیم.

 

پرانتزگذاری نیز چنین است، و به خواننده کمک می کند که بفهمد چه چیزی اصلی و چه چیزی فرعی است و اگر پرانتزگذاری نباشد این اشکال پیش می آید که حتی گاهی مفسران بزرگ نیز ممکن است در فهم بعضی از آیات و جملات به خطا رفته و به معنی آسیب برسانند.

آنچه ما در این تفسیر «پرانتزی» قلمداد می کنیم در چهار دسته بندی اساسی قرار می گیرد که ذیلاً برای هر کدام مثالی می زنیم:

مثال 1: بعضی از این مطالبِ پرانتزی طوریست که اگر به آنها بعنوان پرانتز نگاه نکنیم در فهم موضوع دچار انحراف فکری عظیم می شویم:

مثلاً در سوره غاشیه چنین می خوانیم: فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ﴿21﴾ لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ ﴿22﴾ إِلَّا مَن تَوَلَّى وَكَفَرَ ﴿23﴾ فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَكْبَرَ ﴿24﴾

پس تذکر بده. جز اين نيست که تو فقط تذکر دهنده اي(21)  بر آنها چيره نيستي(22) غير از کسي که رو بر ميگرداند و کفر ميورزد(23) كه خداوند او را به آن عذاب بزرگتر عذاب مي کند(24)

اگر مفسر قرآن از این حقیقت که آیه 22 یک آیه پرانتزی است غفلت کند دچار بدفهمی عظیمی می شود و مطلب را اینطور خواهد فهمید که «ای پیامبر جز این نیست که تو پنددهنده هستی و بر آنان سیطره نداری مگر بر کسانی که پشت کرده اند و کفر ورزیده اند» (یعنی بر آنها سیطره داری و حق داری توی سر آنها هم بزنی و پندشان دهی تا هر طور شده به راه بیایند) که این تفسیری است بسیار غلط اما متأسفانه بعضی از مفسرین دچار چنین بدفهمی شده اند و آیه را اینطور تفسیر کرده اند و توجه نکرده اند که این تفسیر با آیات بسیار زیاد دیگری از قرآن تضاد دارد و حتی با «انما»ی آیه 21 نیز نمی خواند.

اما اگر آیه 22 را «پرانتزی» ببینیم و آنرا در جهت تخفیف دادن به رسول خدا(ص) (به فقط پنددهندگی و تذکار) بدانیم خواهیم یافت که این معنی با آیات بسیار زیاد دیگری از قرآن سازگار است. و البته مثال در این موضوع زیاد است.

 

مثال 2: بعضی از این مطالب پرانتزی طوریست که اگر به آنها بعنوان پرانتز نگاه نکنیم خط سیر مطلب پاراگراف را از دست می دهیم.

مثلاً آیه 102 سوره بقره از این لحاظ خیلی جالب است: وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ ﴿102﴾

و آنچه را که شيطان ها در فرمانروائي سليمان خواندند، و سليمان کافر نبود وليکن آن شيطان ها كافر بودند، و به مردم جادو ياد ميدادند و نيز آنچه را که بر آن دو فرشته در بابل نازل شده بود که اسم آنها هاروت و ماروت بود به مردم ياد ميدادند، (هاروت و ماروت)آن چيزها را به مردم ياد نميدادند مگر اينکه ميگفتند ما وسيله امتحان هستيم پس مبادا کافر شوي، اما (مردم) از آنها چيزهائي را ياد ميگرفتند که بوسيله آنها بين مرد و همسرش جدائي مي افتاد و - البته آنها جز به اذن خدا به کسي ضرري نميرساند- و نيز از آنها چيزهائي ياد ميگرفتند که برايشان ضرر داشت و نفعي نداشت در حاليکه ميدانستند کسي که آن را جذب کند در آخرت بهره اي نخواهد داشت. و چه بداست چيزي که خود را به آن فروختند اگر بدانند.(102)

به قول مرحوم علامه در تفسیر المیزان آیه مذکور ظرفیت حمل 1.260.000 معنی را دارد. (علاقمندان به ذیل همان آیه در آن تفسیر مراجعه فرمایند) حالا اگر کسی بگوید خود این آیه (با آن پتانسیل عظیم حمل معانی اش) یک آیه کاملاً فرعی (و به اصطلاح پرانتزی) است و اگر کسی نه تنها 1.260.000 معنی آن را، بلکه حتی اگر یکی از معانی آن را هم درک نکرد، در صورتیکه خط اصلی سخن را از دست نداده باشد، چیز زیادی را از دست نداده، چه واکنشی خواهید داشت؟

حقیقت این است که همینطور هم هست و آیه مذکور با آن ظرفیت کم نظیرش کاملاً فرعی است و برای درک فرعی بودن آن کافیست چشم خود را بر آن ببندید و پس از اینکه آیه 101 سوره بقره را خواندید آیه 103 را شروع کنید می بینید خط سیر مطلب دچار سکته ای نشده است.

البته بگذریم که آیه 102 مذکور حاوی نکات و مطالب بسیار جالب و بدیعی می باشد، اما آنهمه، در فرعی بودن آن تغییری ایجاد نمی کند. بطوریکه می توانید به همان روشی که عرض کردیم امتحان کنید.

اما اگر کسی آن را فرعی نبیند (که نوعاً مفسران محترم این کار را نکرده اند) چنان در هزار توی چند تا از آن 1.260.000 معنیِ ممکن گیر می کند که خدا به دادش برسد.

مثال 3: بعضی از این مطالبِ پرانتزی طوریست که اگر به آنها بعنوان مطالب پرانتزی نگاه نکنیم آن پاراگراف بطور کامل مفهوم نمی شود.

در ابتدا به آیه آخر سوره مزمل توجه کنید، تقریباً همه مفسران فرموده اند که این آیه مدتی بعد از بقیه مطالب سوره مزمل نازل شده و به دستور پیامبر اکرم(ص) در آنجا قرار داده شده، تشخیص آن نیز آسان است، زیرا هم از لحاظ محتوا با بقیه سوره مزمل هماهنگ است (و لذا جای آن همانجاست) و هم تفاوت های چشمگیری با سایر آیات سوره مزمل دارد که نشان می دهد در لحظه ای که آن سوره داشته نازل می شده، این آیه نمی توانسته نازل شده باشد زیرا مطالبی در آن آیه هست که در آن لحظه هنوز وقوع نیافته بوده است و این نوع آیات در قرآن زیاد است (یعنی سوره هائی هستند که یکجا نازل شده اند اما سوره هائی هم هستند که قسمتی از آنها در زمانی نازل شده و بقیه بعدتر – و گاهی بسیار بعدتر – نازل شده اند و به دستور پیامبر اکرم(ص) در آن سوره قرار داده شده اند).

البته تشخیص این موضوع در سوره مزمل آسان است اما همیشه و در همه سوره ها آسان نیست و اگر مفسر به این نکته توجه نکند دچار خطا می شود و تفسیری می کند که نمی تواند درست باشد.

مثلاً آیه های 24 و 25 سوره فتح از این نوع آیات است و مفسران بسیار عالیقدر کل پاراگراف (از آیه 18 تا 26) را مربوط به واقعه حدیبیه دانسته اند در حالیکه این دو آیه به شهادت محتوایش نمی تواند مربوط به حدیبیه باشد و مربوط به فتح مکه است.

وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا ﴿24﴾ هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَن يَشَاء لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ﴿25﴾

و هموست که در دل مکه، پس از اينکه شما را پيروز كرد دست آنها را از شما و دست شما را از آنها كوتاه كرد. و خداوند به آنچه ميکنيد بيناست.(24) آنها همانها بودند که کفر ورزيده بودند و از ورودتان به مسجد الحرام جلوگيري نموده و مانع رسيدن قربانيهاي شما به قربانگاه شده بودند. و اگر نبود مردان و زنان مومني که آنها را نمي شناسيد، و ممکن بود زير دست و پاي شما بيفتند، و بدون اينکه بدانيد به آثار سوء آن گرفتار شويد، (خداوند اينگونه رفتار نمي کرد بلکه) اگر آنها از کفار جدا شده بودند، البته کافران را به عذابي دردناک عذاب مي کرد. و خداوند هر کس را بخواهد در رحمت خويش داخل خواهد نمود.(25)

چنانکه ملاحظه می فرمائید در این دو آیه این نکات وجود دارد:

1- اظفرکم علیهم (شما را بر آنان پیروز کرد) و چنانکه می دانیم در حدیبیه پیروزیی نصیب مسلمانان نشد.

2- ببطن مکه (در شکم مکه) و فرموده اند حدیبیه نزدیک مکه است و آنقدر نزدیک است که گوئی در شکم مکه است در حالیکه خود مکه از حدیبیه به مکه نزدیک تر است زیرا فاصله اش صفر است، و اصطلاحاً «شکم تر» است.

3- مهم تر از همه اینکه در حدیبیه «زیر دست و پا افتادن مردان و زنان» موضوعیتی نداشت زیرا در آنجا فقط مردان جنگی گرد آمده بودند که عبارت بودند از مسلمانان که می خواستند داخل مکه شوند و مشرکان که می خواستند مانع شوند.

خلاصه اینکه این دو آیه پس از فتح مکه نازل شد و به دستور پیامبر اکرم(ص) در محل فعلی قرار گرفت و اگر مفسر محترمی به این نکته توجه نکند در تفسیر مطلب دچار زحمت می شود چنانکه شدند زیرا اگر نگاه کنید خواهید دید که درباره «اظفرکم» و «بطن مکه» مطالبی فرموده اند که نمی توان قبول کرد.

 

مثال 4: بعضی از این مطالب پرانتزی نکات بسیار عمیقی دارد که از متن اصلی پاراگراف بسیار بالاتر است.

البته اگر بخواهیم برای این نوع موارد مثال بزنیم آنقدر زیاد خواهد شد که واقعاً از حوصله بیرون است اما برای نمونه توجه خواننده گرامی را به جمله انتهائی آیه 2 سوره طلاق و کل آیه 3 و جمله انتهائی آیه 4 و جمله انتهائی آیه 5 و دو جمله انتهائی آیه 7 از همان سوره جلب می کنیم که هر کدام از آنها مانند الماس های درخشانی هستند که کاملاً معلوم است با خط سیر معمولی مطلب که تشریع یک امر حقوقی راجع به طلاق است اختلاف سطح دارد، اما گرچه در آنجا بعنوان تعلیل خط سیر آن حکم حقوقی ذکر شده، اما ارزش «معارفی» آنها بسیار بسیار بالاتر از آن حکم حقوقی است که توجه به پرانتزی بودن آنها به مفسر کمک می کند.

خلاصه اینکه توجه نکردن به این موضوع مهم ، یعنی بی توجهی به اینکه آیه مورد تفسیر «اصلی» یا «فرعی» است، سبب میشود مفسر دچار خطا در فهم متن شود (چنانکه نمونه هایش زیاد است)، یا لااقل از فهم صحیح دور بماند (که نمونه های این نیز زیاد است)

 

 

 

 

 

کلیدهای 6 و 7

واگذاری به مخاطب و التفات

واگذاری به مخاطب

در قرآن کریم در بسیاری از جاها خداوند مطلبی را ناتمام گذاشته و ظاهراً چنین بنظر می آید که تکمیل آن مطلب ناتمام را به مخاطب واگذار کرده و این موارد زیاد است و ذیلاً یک مثال آن را عرض می کنیم.

در آیه 10 سوره نور می خوانیم:

وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ ﴿10﴾

و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود و اينکه خداوند بسيار توبه پذير فرزانه است.(10)

اگر به متن آیه توجه کنید به سهولت درک می شود که انگار باید در انتهای آیه چیزی وجود داشته باشد که معنی آن تمام و کامل بشود و فعلاً جای آن خالی است. مثلاً اگر در انتهای آیه چنین چیزی اضافه می شد: «همگی تان معذب می شدید»، این حالتِ «احساسِ خالی بودنِ جایِ چیزی» به خواننده دست نمی داد.

از این نوع موارد در قرآن کریم زیاد است و چه بسا علت آن نیز تحریک ذهن خواننده و مخاطب باشد که این جاهای خالی را با ذهن خویش پر کند و به این طریق رشد یابد.

همین حالت در سوره یوسف هم به وضوح دیده می شود. در انتهای آیه 10 و ابتدای آیه 11 انگار چیزی از قلم افتاده است.

در یک صحنه، برادران دارند توطئه می کنند که انتهای آیه 10 پایان آن صحنه است و ابتدای آیه 11 شروع به اجرای آن است.

چنین به نظر می آید که بین انتهای آیه 10 و ابتدای آیه 11 جای چنین جمله ای خالی است: «آنها پس از این که مصمم شدند نزد پدرشان رفتند و ...» البته ذهن خواننده فوراً به این جمله منتقل می شود و خودش آن چیزی را که به نظر کسری می آید پر می کند و لذا حذف چنین جمله ای را باید از نوع عناصر فصاحت و بلاغتی قرآن حساب کرد.

در هر حال، در سوره یوسف در چند جا از این نوع «جملات محذوف به قرینه» وجود دارد که خواننده به راحتی می فهمد اما در کل قرآن موارد بسیار زیادی از این نوع محذوفات وجود دارد که شناختن آنها به همان راحتی موارد مذکور نیست و اگر این نکته در نظر گرفته نشود معانی مهمی مغفول می ماند.

 

التفات

اگر در سوره اسراء آیات 22 تا 39 را در نظر بگیرید ملاحظه خواهید کرد که مخاطب آیه 22 تا 30 مفرد است (و شخص پیامبر اکرم- ص- می باشد) اما از آیه 31 تا 35 مخاطب جمع است و لذا مسلمانان مورد خطاب هستند و از آیه 36 تا 39 دوباره به همان مخاطبِ مفرد بر می گردد.

این «تغییر مخاطب از سوی گوینده» را اصطلاحا «التفات» میگویند.

البته موضوع فوق در قرآن بسیار زیاد است اما تشخیص آنها  به سادگیِ مورد فوق الذکر نیست و اگر مفسر به این نکته توجه نکند در درک بسیاری از معانی در می ماند.

 

 

کلید های فرعیِ تفسیری

مفاهیمِ پرتکرار قرآنی که «ارزش تفسیری» دارد

1 – خواست خداوند قانونمند است. و 2 – فعل خداوند قانونمند است.

در باره تیتر های 1 و 2 و کلماتی مانند شاء و یشاء و اراد و یرید و امثال آنها و مشتقاتشان، درقرآن بکار رفته، وقتی که به خداوند مربوط میشود مثلا میفرماید  من یشاء  و  اراد الله  و  یفعل الله  و . . . و آیاته  و مانند آنها، باید بدانیم که خواست و فعل و اراده خداوند اصلا و ابدا بی حساب و کتاب و بی قاعده و قانون نیست.

مثلا در قرآن کرارا نزول باران را به خداوند نسبت داده، و از طرف دیگر میدانیم که نزول باران موضوعی است به شدت قانونمند، و بازهم از طرف دیگر میدانیم که این آسمان و زمین و قوانین حاکم برآنها را خداوند آفریده، و این پدیده (یعنی باران) از داخل این مجموعه و تحت قوانین حاکم بر آنها در می آید، و لذا اگر خداوند آن را به خویش نسبت ندهد به چه کسی و چه چیزی نسبت دهد؟

اگر همین موضوع را تعمیم دهیم، در آنصورت، خواهیم دانست که وقتی میفرماید اذا ارادالله بقوم سوء . .  یا و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض . . یا ان الله لایغیر ما بقوم . . یا ولو شاء الله لجعلهم امة واحده  . . و . . و . . همگی اینها قانونمند است و علم بشری این خواهد بود که این قانونمندی ها را کشف کند. 

 

 

3 – نکوهش کفار، بیشتر متوجه «سران» آنها است.

این موضوع در آیه 11 سوره مزمل (که از لحاظ ترتیب نزول در اوایل قرآن است) به وضوح دیده میشود (ذرنی والمکذین اولی النعمه)، و پس از آن در تمام قرآن بارها و بارها همین مفهوم تکرار شده است.

4 - «گناه»هائی که به پیامبران نسبت داده میشود مربوط به «سطح وجودیِ» پیامبرانه آنها است.

عتاب هائی که خداوند در قرآن نسبت به بعضی پیامبران(ع) و نیز پیامبر اسلام(ص) فرموده از این بابت نیست که آنها معاذالله گناهانی از نوع گناهان ما مرتکب شده اند بلکه مربوط به ارتکاب گناهانی است که به سطح پیامبرانه وجود آنها مربوط می شود.

پیامبران از لحاظ درجات وجودی از ما انسانها یکدرجه بالاترند. آیه «قل انما انا بشر مثلکم ...» (بگو جز این نیست که من بشری مانند شما هستم ...) نشان می دهد که پیامبر از لحاظ جسمانی یک بشر است و محدودیت های ما را دارد، یعنی گرسنه اش می شود، نیاز به خواب دارد، نیاز به جنس مخالف دارد، خسته می شود و غیره، یعنی محدودیت های بشری را دارد. و وقتیکه در ادامه همان آیه می فرماید «... یوحی الیّ ...» (... بمن وحی می شود ...) در حقیقت اشاره به ظرفیت خاصی در او دارد که در ما بشرهای معمولی وجود ندارد.

در نردبان وجود، اول جمادات و سپس گیاهان، و آنگاه حیوانات، و پس از آن انسان است، و پیامبران بعلت ظرفیت وحی گیری، از لحاظ وجودی (نه از لحاظ جسمی) یک درجه بالاتر از انسان هستند و همین استعدادِ گیرندگی وحی مانع است که آنها گناهانی مانند گناهان ما را مرتکب شوند، چنانکه یک استاد ریاضی محال است حاصلضرب 2×2 را غیر از 4 بگوید که در آنصورت دیگر استاد ریاضی نخواهد ماند. اگر پیغمبری یک دروغ کوچک هم بگوید پیغمبر نخواهد ماند. بسیاری از چیزهائی که برای ما مکروه است برای پیامبران گناه و بسیاری از چیزهائی که برای ما مستحب است برای پیامبران واجب است. حضرت یونس(ع) برای چیزی شدیداً توبیخ و تنبیه شد که برای ما عادی است. حضرت یونس(ع) از مأموریت خویش «استعفا داد» که نزد ما انسانها کاملاً عادی است، اما در سطح پیامبرانه چنان گناهی است که مستلزم زندانی شدن او در مدت طولانی در بطن آن ماهی غول آسا گردید.

عتابهائی که در سوره عبس و اسراء و جاهای دیگر قرآن کریم نسبت به پیامبر(ص) شده مربوط به سطح خاتم الانبیائی ایشان است و در حقیقت «تذکراتی» است به این معنی که «ای عزیزترین مخلوق من، مبادا کارهائی کنی که از این عالیترین سطح وجودی ات سقوط کنی»

 

5 -  ذکر مصادیق دلیل بر حصر نیست.

خداوند در جاهائی بعضی صفات مطلوب اشخاص خوب یا صفات نامطلوب اشخاص بد، یا شرح نعمت های مورد استفاده بشر را لیست فرموده، از باب ذکر نمونه و مثال است نه اینکه آن صفات، یا آن نعمت ها محدود و منحصر به آنها باشد.

 

6 – شفاعت یک چیز بی در و پیکر نیست.

در این خصوص در آخرین بخش این کتاب تحت عنوان «از همین قلم» شرحی عرض کرده ایم، همان را ملاحظه فرمایید.

7 – مسلمانان از باب «تشریف» مومن خطاب شده اند.

خداوند «مسلمانان» را هنگام خطاب «مؤمنان» نامیده و این نوعی تشریف است و نزد ما نیز معمول است و خداوند مطابق رسم خویش به زبان مخاطب صحبت فرموده و ما نیز مثلاً معمولاً کارمندان داروخانه ها و بیمارستان ها را دکتر و ستوان ها را جناب سروان خطاب می خوانیم و اینکه خداوند نیز «مسلمانان» را «مؤمنان» خطاب فرموده از این باب است. بعبارت دیگر خداوند «مسلمانان» را «مؤمنان» خطاب نموده، و از این خطاب برای مردم دو نتیجه حاصل می شود: یکی اینکه مورد عزت و احترام قرار گرفته اند و دیگر اینکه تشویق شده اند که خود را از مرتبه مسلمانی به درجه ایمان بالا بکشند.

 

8 – در قرآن موضوعِ «پیدایش انسان» از موضوع «برگزیدگی آدم» جدا است و هیچگونه مخالفتی هم با نتایج علوم معمول ندارد.

در این خصوص به کتاب «پیدایش انسان، برگزیدگی آدم، ماهیت شیطان» از همین قلم در سایت مراجعه فرمایید.

9 – داستان های قرآنی از باب داستانسرائی نیست، بلکه ربط وثیقی با با محتوای سوره مربوطه دارد، و برای ربطش باید به «درس» سوره و «درب» پاراگراف که قبلا توضیح داده ایم، توجه کرد.

10 – آیات مربوط به عذاب اخروی از باب انتقام گیری نیست، بلکه از باب هشدار است که مبادا خودتان برای خودتان این عاقبت را بسازید.

11 – وغیره (سایر موضوعات که کم هم نیست) و شاید در ویرایش های بعدی اشاره و افزوده شود.

 

 

فواید این روش تفسیری

اصلی ترین فایده این روش  استخراج عصاره مطالب هر سوره است که مایه اصلی تفسیر وسبب فهم بهترِ سوره میگردد.

مثالی لازم است :

یکروز برحسب اتفاق، در یک تاکسی، یک مسیر طولانی را می پیمودم، و باز هم  برحسب اتفاق، راننده تاکسی کانال رادیو را عوض نکرد و لذا این توفیق حاصل شد که تفسیر پاراگراف آخر سوره هود را بشنوم.

عصاره محتوای سوره هود  امیدوار کردن پیامبر(ص) و پیروانش به پیروزی نهائی است که در «درس» سوره متجلی است.

اما مفسر محترم ده ها نکته فرمود، و تقریباً همه هم قشنگ بود، اما فقط متأسفانه هیچکدام به نکته اصلی هیچ اشاره ای نداشت!!

کار آن مفسر محترم مانند کار کسی است که وقتی در جنگل است واز او میخواهند توصیفش کند میگوید این درختها که نمیگذارند جنگل را ببینم. او هم بعضی جزئیات را می بیند اما از درک کلّ موضوع جا میمانَد.

این روشِ «نکته پردازی تفسیری» (که متاسفانه روشِ غالبِ رایج است) این اشکال را دارد که فقط منظور اصلی آیات و پاراگراف ها را بیان نمی کند!! و مثال آن، همان مثال معروفِ فیل مولوی است که یکی در تاریکی پایش را لمس کرده بود و می گفت ستون است و یکی خرطومش را لمس کرده بود و می گفت ناودان است و همینطور هر کس یک جائی از او را لمس می کرد و یک چیزی می گفت که البته درست هم بود اما از تفسیرِ کلّیِ آن که «خودِ فیل» باشد خالی بود. آن مفسر محترم هم یک برداشتهائی از اینجا و آنجا فرموده بود اما فقط به منظور سوره، مربوط نبود!!

ما در این تفسیر، کوشش داریم نکته های اصلی را که همان درس و درب ها باشد بیاییم، یعنی اصل و کلیت موضوع را، نشان دهیم، یعنی قبل از اینکه شروع به مطالعه متن سوره کنیم میخواهیم بدانیم متن مورد مطالعه «چه میخواهد بگوید» 

در این تفسیر، «درس»، همان منظور اصلی سوره است که در هر پاراگراف تکرار شده، و «درب» خلاصه منظوراصلی در هر پاراگراف است، و خواننده با توجه به مجموع «درس» و «درب» مطلب پاراگراف را می گیرد، و اگر خواست توقف و تمرکزی هم بکند، خودش بسیاری از آن «نکته»ها را که آن مفسر فوق الاشاره گفته بود، متوجه می شود و بلکه هم بیشتر و بهتر.

این،  فایده اصلیِ این روش است که مهم ترین منظور تفسیر را برآورده میکند.

 اما ، پس از اینکه کاربر به اندازه کافی این روش را بکارگرفت و با آن مانوس شد، به وجوهی از فوایدِ دیگر بر می خورَد که هریک از آنها ضمن اینکه ارزش واهمیت زیادی دارد قبلا  برایش آشنا نبوده، و دراثر کاربریِ این روش برایش کشف میشود، و ما در اینجا چند مورد از آنها را ذکر می کنیم:

 

 1 - استفاده از این روش ، سبب  حفظِ خطِّ سیرِ مطلبِ   سوره هایِ بلند در ذهن تلاوت کننده میشود.

مثالی میزنیم : فرض کنید دارید سوره توحید را تا حدودی با دقت تلاوت میکنید، در این حالت مشکل چندانی ندارید. زیرا سوره توجید کم حجم است.

اینک فرض کنید دارید همین کار را روی سوره شمس انجام میدهید، اگر انجام دهید خواهیددید به همان آسانی سوره توحید نخواهد بود.

حالا سوره اندکی طولانی تری انتخاب کنید (مثلا سوره فجر) خواهید دید بسیار مشکل تر شده، بطوریکه وقتی روی قسمتی از آن تمرکز میکنید قسمت های دیگر از ذهنتان فرار میکنند (امتحان کنید تا مطلب را بهتر درک کنید) سوره های بلند (مثلا 4-3 صفحه ای) و سوره های خیلی بلند (مثلا سوره های بقره و همانندان آن) به هیچکس پا نمیدهند که بتواند روی آنها دقت کافی کرده وبجائی برسد که بتواند ادعا کند که آنهارا درک کرده است.

اما با استفاده از این روش این اشکال پیش نمی آید، زیرا در این روش هرقدر هم که سوره طولانی باشد به تعدادی پاراگراف تفکیک شده و هر پاراگراف دوعنصرِ «درس» و «درب» را همراه خود دارد وکاربر در هر لحظه با توجه به «درس» میتواند بفهمد کلّ سوره بطور خلاصه چه میخواهد بگوید و در همان لحظه با نگاهی به «درب» میتواند بفهمد آن پاراگرافِ مورد مطالعه چه میخواهد بگوید و به این ترتیب نه تنها خط سیر مطلب هرگز از دست نمیرود بلکه در هر لحظه با اندک توجهی فورا در ذهن حاضر خواهد بود.

 

  2 - استفاده از این روش به تنظیم لیست مطمئنی از «ترتیب نزول سوره ها» کمک کرده است.

درباره اهمیتِ دانستنِ ترتیب نزول، چون در جای خودش بحث مشروحی کرده ایم، اگر در اینجا بیاوریم آن بحث تکراری میشود، ولذا در اینجا همینقدر عرض میکنیم که: به شرحی که در جای خودش دیده اید،  دانستنِ ترتیب نزول، و استفاده از آن، یکی از مهم ترین کلیدهای تفسیری است،

ما با استفاده از این روش، لیست هایِ مختلفِ موجودِ ترتیبِ نزول را اصلاح کرده ایم (برای اطلاع بیشتر به کتاب «ترتیب و تاریخ نزول سوره ها»را در سایتی که در اول همین کتاب معرفی کرده ایم ملاحظه فرمایید)

 

3 - با استفاده از این روش برای قَسَم های قرآنی معانی معقول و مقبول پیشنهاد می شود.

بعنوان مثال  عرض می کنیم که در همین سوره فجر که در همین کتاب بعنوان «آموزش» مورد استفاده واقع شده، در ابتدای «قدم دوم» برای یافتن «دربِ» پاراگرافِ اول مجبور شدیم قَسَم های این سوره را مورد دقت قرار دهیم.

نوعِ معنی یابیِ قسم هایِ قرآنی که دراین تفسیر انجام میشود همانطور است که در آنجا دیده اید (که ملهم از درس سوره  است و خودِ درسِ سوره ها نیز مستخرج از خودِ سوره هاست) و رجحان آن بر معنی یابی هایِ مبتنی بر نقل قول و روایات و حدس وگمان و سلیقه شخصی و امثال آن واضح است.

 

4 - با استفاده ازاین روش ، ابهام 1400 ساله حروف مقطعه گشوده شده، و برای آنها معانیی قابل پذیرش پیشنهاد می شود .

سوره های دخان و زخرف و فصلت و جاثیه و احقاف و مؤمن (غافر) در ابتدای خویش با «حم» شروع می شوند.

«درس» سوره های فوق نیز کاملاً شبیه یکدیگر است و محتوای مشترک آنها «نکوهش عمد و اصرار در کفر و تکذیب پیامبر(ص)، علیرغم روشن شدن حقیقت» می باشد.

ملاحظه فرمودید؟ شش سوره داریم که با «حم» شروع شده، از طرف دیگر محتوای آنها نیز (که در «درس» آنها متجلی است) یکی است.

این درحالی است که حجم آنها وظاهرشان چنان با یکدیگر متفاوت است که حتی اگر موضوع فوق به قرآن پژوهان متبحر هم بدون مقدمه گفته شود باور نخواهند کرد تا اینکه نزدیک بیایند و جلوی چشمشان عملیات استخراج عصاره سوره – یعنی همان «درس» - انجام شود تا اینکه ناباورانه مجبور شوند حقیقت فوق را تصدیق کنند.

سوره های هود و حجر و ابراهیم و یونس و یوسف نیز با «الر» شروع می شوند. «درس» آنها نیز نوید رفع مشکلات پیامبر و پیروانش و پیروزی آنها بر مخالفانشان و موفقیت نهائی آنها در دنیا و آخرت می باشد.

در اینجا نیز همان را می بینیم که در مورد سوره های «حم» دار  دیدیم. یعنی اینکه در اینجا نیز محتوای سوره های «الر» دار، یکی است، در حالیکه از لحاظ حجم سوره و مطالبی که به آنها پرداخته اند، وغیره وغیره، تفاوت های عظیمی دارند اما علیرغم این تفاوت های بزرگ، عصاره محتوایشان یکی است.

سوره های لقمان و سجده و عنکبوت و روم و بقره و آل عمران نیز با «الم» شروع می شوند.

در اینجا نیز علیرغم  اختلاف ظاهریِ شدید ترِ بین آنها، مشابهت بسیار نزدیکی را در «درس» این سوره ها می یابیم.

سوره های لقمان وسجده تقریبا کمتر از یک دهم حجم سوره هائی مانند بقره و آل عمران را دارند اما با کمال تعجب مجبوریم قبول کنیم عصاره محتوایشان یکی است.

باتوجه به این دستاوردها، اولین چیزی که راجع به حروف مقطعه میتوان گفت این است که حروف مقطعه رابطه معنی داری با محتوای سوره مربوطه دارند.

اگرهمه حروف مقطعه را یکجا به نظر آوریم، اولین چیزی که به چشم می خورد این است که بعضی از آنها «تک» (غیرمکرر) هستند (مانند یس و ص و ق وکهیعص و....) و بعضی دیگر «دارای تکرار» میباشند (مانند حم و الم و الر) و بعضی دیگر «ترکیبی»اند (مانند المص و المر)

دقت در محتوای سوره هائی دارای حروف مقطعه ای مانند المص و المر نشان میدهد که محتوای آنها به محتوای سوره های دارای الم نزدیک، و از محتوای سوره های دارای حم دورند.

علاوه بر آن، محتوای سوره های اخیر به محتوای سوره های دارای «الر» نیز نزدیک تر است تا به محتوای سوره های «حم» دار.

دقت بیشتر در موضوع اخیر ما را متوجه قرابت بسیار زیاد محتوای سوره های اعراف و رعد که حروف مقطعه آنها «المص» و «المر» است با سوره های دارای «الم» می کند.

از نکته اخیر متوجه می شویم که حروف مقطعهء مذکور خاصیت جمع  و تفریق پذیری دارند. یعنی می توان با تفریق محتوای سوره های مذکور معنی «ص» و «ر» را یافت.

با این ترتیب و به شرحی که در کتاب سابق الذکر خویش عرض کرده ایم و در سایت سابق الذکر موجود است می توان  معنی تک تک حروف مقطعه مذکور را یافت.

کشف مذکور بکر و بدیع است و در این هزار و چهارصد و اندی سال سابقه ای برای آن ثبت نشده و مبنای آن، نه نقل قول است و نه حدس و گمان و نه استحسان ونه روایات، بلکه مبنای آن مشاهده و تعمق و تدبر است که در استخراج عصاره محتوای سوره ها متجلی است.

بعبارت دیگر معنی حروف مقطعه در محتوای سوره های مربوط نهفته است، و این قدمِ پیشنهادی، فتح بابی است برای محققان آینده که معنی حروف مقطعه را در محتوای سوره ها بطور دقیق تر بیابند.

موارد دیگری هم هست که برای رعایت اختصار از شرح آنها می گذریم. اما ناچاریم بعضی از آنها را لا اقل در حد نام بردن ذکر کنیم . مثلا :

 

5 - با استفاده ازاین روش برای بسیاری از آیات معانی جدیدی پیشنهاد می شود.

6 - کمک به یافتن معانی و نکات جدیدی که پیشینیان متعرض آنها نشده اند.

7 - رفع اختلاف بین مفسران در بسیاری از جاهای پراختلاف.

 8 - نشان دادن انسجام ارتباطیِ آیات در داخل سوره ها.

 

 

آسیب شناسی تفاسیر قرآن

1

مثالی برای به خطا افتادن،

در اثر اهمیت ندادن به ترتیب نزول

در نزد مردم عادیِ کوچه و  بازار آیه 51 سوره قلم آیه رفع چشم زخم است، و به عبارت دیگر نوعی «حِرز» است، همان آیه ای  که با « و ان یکاد ...» شروع می شود.

این موضوع در روایات ما  زمینه پررنگی دارد بطوریکه در المیزان روایاتی را ذکر کرده که طی آنها فرد سالم ممکن است در اثر «چشم خوردن» سر از قبر، و شتر سالم سر از دیگ، در بیاورد.

 همین روایات (که زیاد هم هستند) کافی است که در مردم چه نگرانی هائی پدید آورد و اینهمه تابلوهای کوچک و بزرگ که در همه جا اعم از تابلوهای کوچک 5-4 سانتی  که به آینه خودروها آویـــزان می شودگرفته تا برسد به تابلوهای بزرگ و یک متری و بالاتر که در مغازه ها و یا سالن های پذیرایی منازل وجود پیدا کرده است، و به جای «حِرز»  کاربرد یافته، نشان از این نگرانی عمیق درباره «چشم خوردن» در بین مردم دارد.

 زمینه همه این نوعِ وسیع از این نوع رفتارها روایاتی است که مفسران ذیل همین آیه «و ان یکاد ..» ذکر میکنند که یک مورد آن همان روایت «قبر و دیگ» است که آن تفسیر مشهور آن را ذکر کرده و علیه خرافی بودنِ این عقیده نیز مطالبی فرموده و اضافه کرده که این عقیده خرافی نیست!

اما ما به دلایل قرآن شناختیِ ذیل عرض می کنیم که این عقیده خرافی هست:

ما دلیل خود را از طرز سخن گوئی قرآن می آوریم که اگر کسی قرآن را به ترتیب نزول بخواند متوجهِ آن میشود اما اگر به آن ترتیب نخواند متوجه آن نمیشود.

اگر کسی چندین بار قرآن را به ترتیب نزول خوانده باشد متوجه یکنوع قانون در نحوه بیان قرآنی میشود که ما آن را «مطلب، تفسیر، اشاره» نامیده ایم.

و خلاصه قانون مزبور این است که:

قرآن در مورد مطالب مهم اینطور سخن میگوید که یکبار آن را «مطرح» میکند، وسپس آن را – بسته به اهمیتش – چند بار در سوره های آینده «باز» می نماید و سپس در سوره های آینده به آن «اشاره» می فرماید.

البته این موضوع مثالهای زیادی دارد که جای تفصیل آنها اینجا نیست اما دو مثال را از باب نمونه ذکر میکنیم :

مثال 1 : تمام فقرات سوره توحید (یکتا بودن خداوند، زاده نبودن و نزاییدن، بی نیازی به دیگران و نیازمندی همگان به او، کفو نداشتن) در ابتدا  در همان سوره توحید «مطرح» وسپس در جاهای بسیار زیادی در قرآن «باز»، و بالاخره در جاهای زیاد دیگری مورد «اشاره» قرار گرفته است. این موضوع بسیار آشنا است و مواردِ آن آنقدر زیاد است که نیاز به شرح ندارد و همگان مواردی از مثال های آن را بخاطر می آورند.

مثال 2 : در موضوع بنی اسرائیل، (البته به ترتیب نزول) در تمام سوره های قبل از سوره طه، در اینجا و آنجا تکه ای از داستان بنی اسرائیل را «مطرح»، و در نیمه دومِ سوره های طه و اعراف «باز» و در ثلث اول سوره بقره – و پس از آن - مورد «اشاره» قرار میگیرد.

مثال ها در این فقره زیاد است اما برای خواننده با کیفیت همینقدر کافی است.

موضوعِ آسیب رسانی به پیامبر (ص) از طریق چشم زخم زدن به آنحضرت یک موضوع بسیار مهم است، و اگر چنین چیزی اصلا وجود میداشت، می باید پس از سوره قلم لا اقل چند دفعه «باز» میشد، و سپس بعدا در برخی از سوره ها مورد «اشاره» قرار میگرفت، زیرا این پیغمبر(ص) همان پیغمبر است که از زمان نزول این آیه تا بیست سال آینده هم پیغمبر خواهد ماند و این کافران هم لااقل تا چندین سال آینده (که زمان فتح مکه باشد) همان کافران هستند.

اگر کافران اساسا میتوانستند رفتاری در حدّ «روایت قبر و دیگ» نسبت به پیامبر (ص) داشته باشند، علیرغم اهمیت زیادی که میداشته، چرا در هیچ سوره دیگری چنین مفهومی دیده نمی شود؟

 هرگز در هیچ کجای قرآن قرینه ای و اماره ای و اشاره ای دال بر وجود چنین عاملی نیست. لذا ، چاره ای نمی ماند جز اینکه بگوئیم کلمه «لیزلقونک» در آیه 51 سورهء قلم بد معنی شده است.

 البته از لحاظ لغت هم «لیزلقونک» به آن معنی ( که نزد مردم مشهور است) نیست و به معنی «تورا بلغزانند» است که تازه خود آیه نیز «لغزاندن» را معنی کرده و پس از «لیزلقونک» ذکر کرده: «ویقولون انه لمجنون» (= و میگویند او حتما دیوانه شده) یعنی اینکه «بلغزانندتِ» مذکور، چیزی در حدّ «میگویند دیوانه است» بوده است.

یعنی قضیه در حدّ پراکندن شایعه ای دروغین و نهایتا در حد مزاحمت بوده است، و البته این مفهومِ اخیر – یعنی مزاحمت - حدود دوسال بعد نیز در آیه 26 سوره فصّلت هم آمده که میگوید کافران میگویند به قرآن گوش ندهید و سر وصدا کنید شاید غالب شوید (در سوره قلم میخواهند باچشمشان آن حضرت را بلغزانند و در سوره فصلت با دهانشان)

سر و صدا کردن یک کار معمولی است که در حد مزاحمت است و میتوان فهمید لغزاندنِ با چشم هم می باید چنین چیزی بوده باشد، مثلا چون آنحضرت بسیار اهل حیا بودند و خیره خیره به آنحضرت زل زدن سبب میشده  ناراحت شوند، کفار  مدتی این کار را کردند و موثر هم نبود لذا ترک کردند و قرآن هم دیگر صحبتش را نکرد و آنها هم روش مزاحمت خود را عوض کردند و مدتی هم سر و صداکردند، آن نیز موثر نبود، منصرف شدند، قرآن هم دیگر چیزی نگفت. همین !

 

اشتباه نشود!  ما در اینجا در باره خودِ موضوعِ چشم زدن یا چشم خوردن حرفی نزدیم،  چیزی که گفتیم این است که این عقیده که در بین مردم شایع است (آن هم به این وسعت!) تایید قرآنی ندارد و فقط ماخذ بدفهمی  دارد و روایات نا صحیح هم که البته بسیار زیاد است.

البته ما در تفسیر خویش ذیل همین آیه بطور مفصل و مشروح به این موضوع پرداخته ایم، اما در اینجا به تناسب بحث،  به مردودیت آن فقط از لحاظ ترتیب نزول سخن گفته ایم.

این سوء فهم از آیه مذکور، که عمدتا در اثر اهمیت ندادن به رعایت ترتیب نزول بوده، سبب خسارت عظیمی شده، که میلیاردها مسلمان را در قرون زیادی از یک عامل واهی نگران کرده، که وجود اینهمه تابلوی ریز و درشت «وان یکاد» در همه جا، حاکی گوشه ای از آن است.

چشم زدن - آنطور که در روایت قبر ودیگ آمده – از نوع سحر و جادو است، و تاثیر آن نیز مطابق آیاتی از قرآن مقید و مشروط و محدود به «اذن الله» است، ونه اینطور است که جادوگران آنقدر زیاد باشند که موضوع آنقدر شایع باشد که وجود اینهمه تابلوی «وان یکاد» را موجه کند، و نه قید «باذن الله» اجازه میدهد این تعداد معدود جادوگرانِ واقعی (که از بس کم هستند تقریبا میتوان گفت وجود ندارند) موفق شوند با جادو به کسی ضرر بزنند، و توجه داشته باشید که «جهان را صاحبی باشد خدا نام» سحر و جادو بسیار بسیار کم است، تصادفات و امراض خیلی بیشتر از آن آدمی را مورد تهدید قرار میدهد.

بد فهمی ها و سوء تفسیر از آیات که ناشی از عامل مذکور باشد بسیار زیاد است، اما ما در اینجا در مقام ذکر یک مثال واضح هستیم تا خواننده اهمیت مطلب را درک کند، و نه موضوع منحصر به آن تفسیر است و نه به آن موضوع.

خطاهای تفسیریِ حاصل از عدم رعایت ترتیب نزول در تفسیر قرآن ورطه عظیمی است برای افتادن در عرصه های بدفهمی، چنانکه اکثر مفسران ارجمند و حتی مفسران و مترجمان قَدَر نیز در دام آن افتاده اند.

2

مثالی برای به خطا افتادن،

به علتِ اهمیت ندادن به تشخیص مطلب فرعی از اصلی

 

در ابتدا متن ذیل را که  ترجمه آیاتی از سوره صافات است چند بار مرور کنید:

 

و گفت من بسوي پروردگارم ميروم و او البته بزودي هدايتم خواهد کرد (99) پروردگارا (فرزندي) از صالحان بمن بده (100) پس مژده پسري موقر را به او داديم (101) و هنگامي که (آن فرزند) بالغ شد و در سعي همراهش بود، به او گفت: پسرکم! در خواب می بینم که تو را ذبح ميکنم. نظرت چيست؟ گفت: پدر جان! آنچه را که مأمور هستي انجام ده. انشاء الله مرا صابر خواهي يافت (102) پس چون تسليم شدند و پيشاني او را بر زمين گذاشت (103) ندايش داديم که اي ابراهيم! (104) تو موضوع رويايت را تصدیق کردی و  نيکوکاران را چنين پاداش ميدهيم (105) البته اين يک آزمايش آشکار بود (106) و با قرباني عظيمي جايگزينش داديم (107) و درميان بازماندگان برايش بجا گذاشتيم: (108) سلامي بر ابراهيم (109) و نيکوکاران را چنين پاداش ميدهيم (110) که او البته از بندگان مومن ما بود (111)

 

اگر کمی دقت کنید خواهید دید آیات 102 تا 107 «پرانتزی» است، دلیلش هم اینکه اگر چشم خویش را بر آن ببندیم و قبل و بعدش را ( انتهای آیه 101 را به ابتدای آیه 108)  وصل کنیم می بینیم روال سخن کاملا صاف و هموار و بی دست انداز خواهد بود و دلیل مهم تر نیز این است که روح کلی این پاراگراف (که آیات 74 تا 148 را در بر میگیرد) این است که «آن پیامبر به فلان مشکلات دچار شد و ما نجاتش دادیم و طرف مقابلش را هلاک کردیم و برای او  نام نیکی در تاریخ بشر قرار دادیم و نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم»

 

 ودر پاراگراف مذکور این فرمول را برای نوح (ع) و ابراهیم (ع) و موسی (ع) و الیاس (ع) و لوط (ع)  و یونس (ع) بکار گرفته و البته حجم مطلبِ مربوط به ابراهیم (ع) از همه مفصل تر است، بطوریکه مثلا آنچه راجع به موسی (ع) فرموده 7 آیه، اما راجع به ابراهیم (ع) 30 آیه است. که خواندن کل آن پاراگراف را توصیه میکنیم.

 

اما آیات مورد بحث (یعنی آیات 102 تا 107) که در فضای کلیِ «به ابراهیم هم چنین لطفی کردیم» است،  نسبت به کل داستان ابراهیم (ع) «سکته دار» است، زیرا کل داستان متضمن تحسین اوست، اما آیات مورد بحث متضمن «عتاب»ی است که به او نموده، و خطای او را مانند مورد ایوب (ع) جمع و جور فرموده، و مانند یونس (ع) لطف خویش را  مجددا نسبت به او برقرار نموده است.

 

اینک میتوانیم «پرانتزی» بودن آیات مورد بحث را در متن ذیل نشان دهیم :

 

و گفت من بسوي پروردگارم ميروم و او البته بزودي هدايتم خواهد کرد (99) پروردگارا (فرزندي) از صالحان بمن بده (100) پس مژده پسري موقر را به او داديم (101) و هنگامي که (فرزندش) بالغ شد و در سعي  همراهش بود ، به او گفت: پسرکم! در خواب می بینم که  تو را ذبح ميکنم. نظرت چيست؟ گفت: پدر جان! آنچه را که مأمورش هستي انجام ده. انشاء الله مرا صابر خواهي يافت (102) پس چون تسليم شدند و پيشاني او را بر زمين گذاشت (103) ندايش داديم: اي ابراهيم! (104) رويايت را  تصدیق نمودی و نيکوکاران را چنين پاداش ميدهيم (105) البته اين يک آزمايش آشکار بود (106) و  قرباني عظيمي به جايگزينی اش داديم (107) و درميان بازماندگان برايش بجا گذاشتيم: (108) سلامي بر ابراهيم (109) و نيکوکاران را چنين پاداش ميدهيم (110) که او البته از بندگان مومن ما بود (111)

ملاحظه میکنید؟ اگر آیات مورد بحث را ندیده بگیریم در روند مطلب سکته ای پدید نمی آید و نیز اگر به متن دقیق شویم، کاملا معلوم میشود که آن تکه که «پرانتزی» نامیده ایم از جنس قبل و بعد خویش نیست.

 

اینک که متوجه این موضوع شده ایم، اگر روی همان قطعه «پرانتزی» تمرکز کنیم دلایل زیادی پیدا میکنیم که تاییدگر «عتاب»ی بودن قطعه مذکور است:

1– اینکه آن حضرت به پسرش گفت «در خواب می بینم» (اری فی المنام) این معنی را میدهد که خود آن حضرت هم اعتقاد نداشت که خواب او وحی است زیرا گفته «می بینم» و نگفته «دیده ام» و معلوم میشود چندین بار دیده بوده ولی باور نکرده بوده، و البته اینکه با آن پسر مشورت کرده و او گفته «پدر جان آنچه را مامورش هستی انجام ده»، دلیلی بر چیزی نمیشود زیرا او پسر بچه ای بوده و به پدرش به عنوان پیامبر بزرگ الهی کوچکترین شکی نداشته و تصورات او را عین حقیقت تلقی کرده و آنقدر تسلیم حق بوده که بدون کوچکترین تردیدی تسلیم کشته شدن در راه چیزی که آن را حقیقت محض می پنداشته، شده است، و این داستان اگر برای پدرش یک خطا بود برای او یک افتخار است.

2– قسمت اصلی عتاب در جمله «قد صدّقت الرویا» است، که به این معنی است که ای ابراهیم! تو که به وحی دسترسی داشتی، چرا در باره خوابت که خودت هم راجع به آن شک داشتی، از ما استعلام نکردی؟ مگر همین خودت نبودی که در باره چگونگی زنده کردن مردگان از ما خواستی که موضوع را به تو نشان دهیم و در پاسخ سئوالِ «مگر راجع به آن ایمان نداریِ؟» ما، گفتی «چرا، ولی میخواهم دلم مطمئن شود» چطور در آنجا دنبال اطمینان قلبی بودی اما در اینجا که پای جان انسانها در میان است دنبال اطمینان نبودی و به خواب اطمینان کردی؟

و با این تعبیر به نظر لازم است مفسران  متن مورد تفسیر را علامتگذاری (quotation mark) کنند، که در اینصورت «صدّقت الرویا» را باید اینطور دید «صدّقت الرویا؟!»

3– جمله «و نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم» یعنی اینکه با وجود این خطائی که از او سر زد، سوابق درخشانش مانع شد که ما تنبیهش کنیم بلکه با جایگزینی قربانی، خطایش را رفع و رجوع کردیم.

توجه دارید که جمله مذکور تکراری است و هم در اینجا آمده و هم در آیه 110 و در اینجا به  معنیی است که نیازِ جمله «عتابی» را بر آوَرَد  و در آیه 110 به همان معنیی است که راجع به نوح و موسی و الیاس و لوط و یونس (علیهم السلام) و بالاخره راجع به خود آنحضرت نیز آمده، و لذا دو آیه ء کاملا مشابهِ 105 و 110 به یک معنی نیست.

 

3

مثالی برای به خطا افتادن،

به علتِ  اتکاء به روایات

نمونه خیلی بارز موضوع فوق آیه آخر سوره رعد  است که البته تنها نمونه نیست و نظایر بسیار زیادی دارد، بطوریکه میتوان گفت این نوع خطا بیشترین موارد را شامل میشود، آیه مورد نظر این است:

و يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ

ترجمه کلمه به کلمه آیه فوق این است :

و میگویند، کسانی که کافرند، نیستی تو فرستاده،  بگو کافی است خداوند گواه بین من و شما و کسیکه/کسانیکه نزد او/ نزد آنان است علم آنکتاب/کتاب

 

کسی که با قرآن آشنا باشد میداند که کفار همواره آنحضرت را تکذیب میکردند و میگفتند اگر راست میگوئی معجزه ای برای ما بیاور و به آنحضرت هم همواره وحی میشد که بگوید معجزه آوردن بدست من نیست و اگر معجزه بیاید و شما ایمان نیاورید نابود خواهید شد و اینکه اگر هم بتوانم معجزه ای بیاورم شما بازهم ایمان نخواهید آورد و خواهید گفت این هم جادوی دیگری است و اینکه قرآن معجزه به این واضحی است که برایتان آورده ام، دیگر چه میخواهید و . . .

 

مشهور ترین تفسیر شیعه که تاثیر قاطعی نیز روی مفسرانِ پس از خویش داشته، (و هنوز هم دارد) در تفسیر جمله «من عنده علم الکتاب»، در ابتدا قول عمده مفسران سابق را نقل و یکی یکی آنها را رد میکند و وقتیکه به خودش میرسد که نظر بدهد ناگهان میگوید  میگویند این جمله راجع به امیر المومنین نازل شده و روایات هم این را تایید میکند . .  . و به این ترتیب امیر المومنین (ع) را مصداق «من عنده علم الکتاب» معرفی مینماید.

یعنی از نظر ایشان جواب پیغمبر (ص) به آن کفار این است: بین من و شما شهادت خداوند و علی ابن ابی طالب (ع) برای پیغمبری من کافی است.

 

واضح است که این نوع تفسیر از آیه مذکور نا معقول و نپذیرفتنی است، زیرا :

کفار خودِ آن حضرت را قبول نداشتند ، چه رسد امیر المومنین را که یکی از شاگردان آن حضرت بود، (پدر عشق بسوزد  که چشم را از بینائیِ حتی چیزهای واضح هم می اندازد)

اما اگر کسی بپرسد پس تفسیر درست آیه مذکور چیست؟ جواب این است که در ابتدا باید دو موضوع را توضیح دهیم:

1 – همیشه در قرآن به صراحت به معجزه بودن این کتاب تاکید شده است.

مثلا در آیه 88 سوره اسراء فرموده کل ّ انس و جن حتی با همکاری یکدیگر نمی توانند مانند این قرآن را بیاورند، و در سوره هود آیه 13 موضوع را تخفیف داده و به ده سوره رسانده، و در سوره های یونس آیه 38 و بقره آیه 23 باز هم تخفیف داده و به یک سوره رسانده و در همه این موارد هم داوری را به «غیرخدا» ارجاع داده،

2 – در موارد زیادی هم همان موضوع فوق را فرموده اما آنقدر صراحت ندارد و تلویحی است، و آیه مورد بحث نیز در این دسته آیات قرار میگیرد و کسانی که با قرآن اشنائی دارند میدانند که این نوع تلویحات هم زیاد است و تعداد آنها از آن موارد تصریح شده خیلی بیشتر است . (البته اگر کسی قرآن را به ترتیب نزول مطالعه کند بهتر متوجه این موضوع میشود)

با توجه به ردیف های 1و 2 فوق، و نیز با توجه به اینکه در همین سوره رعد نیز – درآیه های ما قبل آیه مورد بحث - از آنحضرت معجزه خواسته شده بود، در مقایسه این آیه با آیات تحدی  (یعنی همان آیاتی که شماره اش را ذکر کردیم) جمله «من عنده علم الکتاب»، نظیر جمله های «وادعوا من استطعتم من دون الله» (سوره های هود و یونس) و «وادعوا شهدائکم من دون الله» (سوره بقره) می باشد. بنا بر این مفهوم آیه مذکور این میشود که : خدا  خودش میداند من پیغمبرش هستم اما شما اگر شک دارید به اشخاصِ «کتاب آسمانی شناس» مراجعه کنید.

 

البته همیشه چنین کسانی (یعنی خبره کتب آسمانی) وجود داشتند، و مردم به عنوان خبره به آنها مراجعه میکردند، چنانکه در داستان حضرت خدیجه هست که وقتی اولین وحی به آنحضرت نازل شد حضرت خدیجه به پسر دائیش به عنوان شخص خبره مراجعه کرد، یا در داستان سفر عده ای از مسلمانان به حبشه، که سران کفار عمروعاص را برای برگرداندن جعفر ابن ابیطالب و همراهانش نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند، او پس از اینکه قسمتی از قرآن را از جعفر ابن ابیطالب شنید حقانیتش را تصدیق کرد و مکه ای ها را تسلیم کفار نکرد، و از این نوع داستانها زیاد است از جمله مرد خبره ای که در سوره مدثر مطرح است که او در کارشناسی اش خیانت کرد و گفت این (قرآن) سحر است، و خداوند هم دراین آیه مورد بحث که پس از همه آن اتفاقات (مشورت حضرت خدیجه، کارشناس خائن، و نجاشی و . . . ) نازل شده، راه حل را به حکمیت عمومی خبرگانِ سخن شناس ارجاع داده و آن را حجت شناخته است که کاری است معقول، وبشر قرن بیست و یکمی هم همین کار را میکند.

چرا مفسران شیعه عموما، و آن تفسیر بسیار مشهور بطور خاص، متوجه موضوع به این سادگی نشدند و آن تفسیر نا معقول و ناپذیرفتنی را در باره آیه ارائه کردند؟

این موضوع یک جواب و فقط یک جواب دارد و آنهم همان چیزی است که در تیتر این مکتوب ذکر شده است.

آنها برای این مصادره به مطلوب کلمه «مَن» را که میتواند هم به معنی «کسی که» و هم به معنی «کسانی که» باشد به معنی «کسی که» گرفتند و هم معنی کلمه «الکتاب» را که میتواند به دو معنی «آن کتاب خاص» و «کتاب بطورکلی» باشد به معنی «آن کتاب خاص» گرفتند تا آن روایتی که مدّ نظرشان بود از متن این آیه در بیاید، غافل از اینکه مفهوم آیه را نامعقول و ناپذیرفتنی میکند!

 

اما آن روایت چه بود؟

روایات زیادی هست که میگوید آصف ابن برخیا صاحب «علم من الکتاب» (= علمِ کمی از قسمتِ کمی از آن کتاب) بوده و امیر المومنین (ع) صاحب «علم الکتاب» (علم تمام آن کتاب) است.

 (این آصف ابن برخیا همان کسی است که وزیر سلیمان (ع) بوده و بنا بر آیه 40 سوره نمل موفق شده تخت ملکه سباء را از یمن به بارگاه پادشاهی سلیمان در یک چشم به هم زدن انتقال دهد)

البته ما معتقدیم امیر المومنین (ع) نه تنها از آصف ابن برخیا، بلکه از خود سلیمان (ع)، و بلکه از همه پیامبران (غیر از حضرت ختمی مرتبت) بالا تر است، اما این مطلب چه ربطی به تفسیر قرآن دارد؟ تفسیر قرآن علمِ معنی کردن ظاهر قرآن است و آن روایات (به فرض صحت) به باطن قرآن مربوط است. و وقتیکه برای تفسیر قرآن از روایتی استفاده شود که به باطن قرآن مربوط است این فاجعه حاصل میشود که تفسیر آیه را نا معقول و نپذیرفتنی میکند.

خلاصه اینکه آیه مذکور در چار چوب آیات تحدّیِ تلویحی است و معنی آن نیز این است :

«کافران ميگويند تو فرستاده نيستي. بگو خداوند براي گواهي بين من و شما کافي است، و همچنين  کساني که علم  کتاب (های آسمانی) را دارند »

 

4

مثالی برای به خطا افتادن،

به سبب بی توجهی به «منظور» سوره و پاراگراف

 

اینها ترجمه آیاتی از سوره هود است:

کسي که زندگي دنيا و زينت آنرا بخواهد (نتیجه) اعمالشان را بطور کامل ميدهيم و هيچ نقصاني نمي يابند (15) آنها در آخرت بهره اي جز آتش نخواهند داشت و آنچه را که ساخته باشند از بين ميرود و عملي که ميکرده اند باطل است(16) پس آيا کسي که بر دليلي از پروردگارش (استوار) است، و شاهدي از جانب اورا  هم تلاوت ميکند، و قبل از آن هم کتاب موسي پيشوا و رحمتي بوده، (مانند کافران است؟) آنها به آن ايمان مي آورند و کسي از گروه ها که به آن کافر شود وعده اش آتش است.  پس درباره آن هيچ شکي مدار. البته آن حق و از جانب پروردگارت است وليکن اکثر مردم نميدانند (17)  و چه کسي ظالم تر است از کسي که به خداوند افتراي دروغ ببندد؟ آنها به پروردگارشان عرضه ميشوند و شاهدان ميگويند اينها کساني هستند که به پروردگارشان دروغ بسته اند. بدانيد لعنت خدا بر ظالمان است (18) همان کساني که از راه خدا باز ميدارند و آن را کج ميخواهند و به آخرت نيز  کافرند (19) آنها نميتوانند (خداوند را) در زمين عاجز کنند و سرپرستاني جز خداوند ندارند . عذابشان مضاعف ميشود و توان شنيدن و ديدن نخواهند داشت (20) خودهاشان را به خسارت افکندند و آنچه را نيز که افترا مي بستند از آنان گم ميشود (21) و ناگزير، در آخرت از زيانکارترين ها خواهند بود (22) اما صاحبان ايمان و عمل صالح که بسوي پروردگارشان با تواضع رو ميکنند از بهشتيان خواهند بود که در آن جاودانند (23)  مَثَل دو گروه مانند کور و بينا و کر و شنوا است. آيا اينها مساويند؟ آيا پند نميگيريد؟ (24)

 

اگر این پاراگراف را بطور مستقیم و براساس «راه دوم» عصاره گیری کنیم چیزی شبیه این جمله خواهیم داشت:

مقایسه دو نوع رفتار متفاوت مردم در زندگی این جهانی و نتیجه آخرتی اش

اما تفسیر بسیار مشهور «کسی که» ابتدای آیه 17 را بر پیامبر (ص) تطبیق کرده و به مشکل افتاده و خیلی هم زحمت کشیده که یک جوری بقیه مطالب را با این تطبیق سر راست کند و موفق هم نشده است.

چرا؟

زیرا مقید به روایاتی بوده که در این باب داشته و اصلا اهمیت نمیداده که اول کشف کند پاراگراف «چه میخواهد بگوید»

 

5

مثالی برای به خطا افتادن،

به علت مجموعه ای از خطاهای فوق

اگر کسی چندین بار قرآن را به ترتیب نزول خوانده باشد متوجه یک چیزهای معمولی میشود که دیگران نمیشوند حتی اگر از علماء علوم قرآنی باشند.

مثلا اینکه خداوند مردم را به سه دسته تقسیم کرده: بد، خوب، خوب تر.

 در ابتدای سوره واقعه، و نیز در انتهای آن، این دسته بندی بطور واضح دیده میشود. در سوره رحمان هم از این لحاظ که یک جهنم و دو نوع بهشت (بهشت معمولی و بهشت عالی) توصیف شده، باز هم این دسته بندی مشاهده میشود. در سوره مطففین هم همینطور است و در آنجا فرموده که بهشتیان نوشابه ای می نوشند که چاشنی آن ماده ای است که عده دیگری از اهل بهشت آن را به وفور دارند، بطوریکه چیزیکه «چاشنی» اینها است، «نوشابه» آنها است و اینکه حکمِ بهشتی بودن عده اول را نیز آنها باید آنها امضاء کنند.

این موضوع در سوره دهر هم دیده میشود و در آنجا دارد که «ابرار» نوشابه ای می نوشند که «چاشنیِ» آن، چیزی است که «عباد الله» از آن به وفور دارند بطوریکه اصلا «نوشابه» شان همان است، و از آن مهمتر ، اختیارش را هم دارند و هر جا که اراده کنند، آن را جاری میکنند.

بنا بر این، در سوره اخیر نیز  «ابرار» معادل «آدم های خوب» و «عبادالله» معادل آدم های عالی است.

در مشهور ترین تفسیر کنونی شیعه، در سوره دهر، آیات 11 تا 22 را نعمت های عده ای گرفته که رفتار آنها در دنیا مطابق آیات 7 تا 10 همان سوره است.

یعنی، آنطور که آن تفسیر ارجمند فرموده، آیات 7 تا 10 رفتار آنها در این جهان، و آیات 11 تا 22، نعمت های اخروی آنها است.

و آنها چه کسانی هستند ؟ به عقیده آن تفسیر ارجمند، آنها «عبادالله» (یعنی آدم های عالی) هستند که عبارت باشند از امیر المومنین (ع) و همسر مکرمه شان (س) و دو فرزند عزیزشان (ع)

و این خطا است زیرا :

1 – صفاتی که در آیات 7 تا 10 ذکر شده در آدم های خوبِ معمولی هم دیده میشود.

2 – نعمت های آنها هم که در آیات 11 تا 22 ذکر شده، مانند نعمت هائی است که در سوره های نباء و امثال آن آمده است که مربوط به آدم های خوب معمولی است.

 

چرا تفسیر ارجمند مذکور مرتکب این خطا شد؟

به سه دلیل :

1 – بی توجهی به ترتیب نزول که سبب شد این چیزهائی را که ما بطور عادی متوجه شدیم، آن بزرگوار متوجه نشود.

2 – بی توجهی به فرق گذاری بین مطالب اصلی و فرعی و پرانتزی.

آیه 6 یک آیه پرانتزی است و جزء خطِ محوریِ بحثِ سوره نیست، دلیلش هم اینکه اگر چشم خویش را بر آن ببندیم و انتهای آیه 5 را به ابتدای آیه 7 وصل کنیم می بینیم روال سخن دچار سکته نشده و صاف و هموار است، بنابر این آیات 7 تا 10 شرح اعمال ابرار است نه عبادالله و به طریق اولی آیات 11 تا 22 هم شرح نعمت های اخروی همانها است (یعنی نعمت های ابرار نه عبادالله)

3 – و بالاخره پایبندیِ ذهنیِ قبلی به روایات.

در تفسیر مورد اشاره روایاتی ذکر شده است که ماهیتا نا معقول است مثلا اینکه آن بزرگواران نذری کرده بودند که سه روز متوالی روزه بگیرند، یک روز موقع افطار یتیمی آمد و اظهار گرسنگی کرد، آنها نان های خود را به او دادند و خودشان با آب افطار کردند، در حالیکه این نا معقول است، زیرا پنج نفر (امیر المومنین و همسرشان و دو فرزند – بنا بر این روایت هنوز بقیه اولادشان یا متولد نشده بودند یا به قد و قواره روزه گرفتن نرسیده بودند – و فضّهء خادمه) شدیدا گرسنه و یک نفر دارای پنج قرص نان خواهیم داشت که اضافه بر نیاز اوست، که نا معقول است، و می توانستند یک نان به او بدهند و خودشان با چهار پنجم نان های خویش افطار کنند، و روزهای دیگر هم شبیه به همین. و روایات مورد اشاره ایراد های دیگری هم از این نوع دارد که با توجه به فضای محدود به آنها نمی پردازیم (خودتان انجام دهید)

یکی ممکن است بگوید «حالاچه فرقی میکند؟»

چه فرقی میکند که آن آیات در مورد آن بزرگوان باشد یا در مورد آدم های خوب معمولی؟

 جوابش این است که «فرق میکند! آنهم فرق زیاد!»  مقام «عبادالله»ی گیر کمتر کسی می آید اما مقام «ابرار»ی میتواند گیر هر کسی بیاید.

برای اینکه بهتر متوجه شوید، ببینید مردم برای بدست آوردن ویزای یک کشور نسبتا پیشرفته چه هزینه هائی میکنند و چه سختی هائی را به جان می خرند و تازه آیا موفق بشوند آیا نشوند، اما، این بهشت جاودانِ خداست که بنا به تفسیر ما دسترسی به آن برای همگان ممکن و آسان است اما بنا بر آن نوع تفسیر گیر کسی نمی آید مگر کسانی که شاید در این چند میلیارد نفرِ روی زمین به تعداد انگشتان دست هم نباشند. (زیرا در باره مردمِ خوبِ عادی فرموده «ثلة من الاولین و ثلة من الاخرین» (یعنی در هر زمانی عده ای از آنها یافت میشوند) اما در باره عبادالله فرموده «ثلة من الاولین و قلیل من الاخرین» (یعنی در هر زمان – غیر از صدر اسلام - عده کمی از آنها یافت میشوند)

و اختلاف این دو نوع طرز تلقی هم – که چنانکه دیدید بسیار مهم هم هست -  در همان چیزی است که در تیتر ذکر شده است.

 

یاد آوری مهم :

اینکه بر حسب برخی روایات ، این سوره در شان امیر المومنین (ع) نازل شده باشد، مخالفتی با تفسیری که ما ارائه کرده ایم ندارد، زیرا آن روایات از باب «باطن قرآن» است در حالیکه موضوع علم تفسیر «ظاهر قرآن» است و اصول و ضوابطی دارد که بی توجهی به آنها موجب خطا میشود، و کشف برخی از خطاها در اثر دقت در رعایت ِآن اصول و ضوابط صورت گرفته است.

 

خواننده گرامی

نه موارد خطا در تشخیص منحصر به آنها، و نه تعلق خطا منحصر به آن تفسیر ارجمند است.

هم موارد بسیار زیاد است، و هم تقریبا در همه تفاسیر با فراوانی زیاد اتفاق افتاده است،  و ما برای آشنائی شما با مقوله آسیب شناسی تفسیر قرآن فقط از هر عنوان یک مثال ذکر کرده ایم و تازه از برخی عناوین نیز مثالی ذکر نکرده ایم. 

 

 

 

هرمنوتیک و تفسیر قرآن

این روزها بکار بردن کلمه «هرمنوتیک»، بجا و بیجا (وبیشتر بیجا) چنان زیاد شده که موجب سردرگمی میشود، لذا ابتدائا به یک نقل قول می پردازیم و سپس تعریف خویش را از این کلمه ارائه میکنیم:

[نقل قول از ویکی پدیا در سرچ کلمه هرمنو تیک]

نظریه و قواعد روشمند تفسیر متن را علم تاویل (به انگلیسی Hermeneutics)

یا زَندشناسی[۱] می‌گویند.[۲] هدف از علم تأویل، کشف پیام‌ها، نشانه‌ها و معانی یک متن یا پدیده است.[۳] علم تأویل به مطالعه اصول تعبیر و تفسیر متون، به‌ویژه متون ادبی و دینی و حقوقی می‌پردازد.

در کنار یا به جای واژه علم تأویل، گاه از کلمه «تفسیر» یا «تأویل» استفاده می‌شود، هرچند که این دو لفظ، ترجمه‌های مناسبی برای واژه علم تأویل نیستند.[۴] تفاوت تفسیر با علم تأویل قابل قیاس با تفاوت زبان با دستور زبان است.[۵]

 

هرمنوتیک یا علم تأویل نوعی روش شناسی تفسیر است که تلاش می‌کند تفسیر تمام افعال معنادار انسان و محصولات این رفتارهای معنادار به خصوص زمانی که به شکل متون بروز می‌کند را روش‌مند نماید.[۶] در واقع علم تأویل دانشی است که به «فرایند فهم یک اثر» می‌پردازد و چگونگی دریافت معنا از پدیده‌های گوناگون بشری اعم از گفتار، رفتار، متون نوشتاری و آثار هنری را بررسی می‌کند.

 دانش علم تأویل با نقد روش‌شناسی، می‌کوشد تا راهی برای «فهم بهتر» پدیده‌های انسانی ارائه کند؛ اگرچه گروهی از نظریه‌پردازان علم تأویل، با ایجاد و تبیین «روش» در مسیر فهم مخالفند و «فهمیدن» را یک واقعه می‌دانند که قابل اندازه‌گیری و روش‌مندسازی نیست. به زبان ساده‌تر، تأویل‌شناسی به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است که آیا روش و راهکاری وجود دارد تا خوانندگان یک متن یا بینندگان یک اثر هنری، با به‌کارگیری آن روش، به دریافت معنای ثابت و مشخصی از آن اثر یا متن دست یابند؛ یا این که درک و فهم هر مخاطبی مختص اوست و با دیگری تفاوت دارد.

. . .

هرمنوتیک، از کلمه یونانی به ‌معنای «تفسیر کردن» اشتقاق یافته[۷] و با واژه هرمس (ایزد پیام‌رسان یونانیان) دارای ریشه مشترک استهرمس واسطه‌ای بود که به عنوان تفسیرگر و شرح‌دهنده، درون‌مایه پیام خدایان را که سرشت آن فراتر از فهم آدمیان بود، برای آن‌ها به گونه‌ای قابل درک درمی‌آورد.[۸] «هرمس» و مکتبی که به نام خود او به «مکتب هرمسی» موسوم شده، پدیده‌ای جهانی است و در تاریخ تمدن‌های بزرگی مثل ایران، یونان و حتی مصر و بعدها در تمدن اسلامی هم می‌توان رد پای او و مکتبش را دید.[۹]

 

علم تأویل کلاسیک

همزمان با عبور از سده‌های میانه و از میان رفتن سیطره مسیحیت کاتولیک، کتاب مقدس از زیر سایه کلیسا خارج شد و به میان مردم آمد. در این زمان که مردم برای خواندن و فهم کتاب مقدس به آزادی رسیده بودند، نیاز به قواعدی بود تا از هرج و مرج در تفسیر پیشگیری کند و به خوانندگان، برای فهم درست و درک معنای اصلی متون راهکاری نشان دهدشلایرماخر و ویلهلم دیلتای دو تن از دانشمندان این دوره بودند که اصول اولیه دانش تأویل‌شناسی را در سده نوزدهم بنیان‌گذاردند. این دو معتقد بودند که یک معنای غایی و یک فهم نهایی از اثر وجود دارد؛ وظیفه مفسر است که با شناخت اثر، بررسی نشانه‌های درون متنی و اصلاح روش تفسیر تلاش کند تا بدان «معنای نهایی» دست یابددیلتای همچنین معتقد بود که برای فهم بهتر متن، باید به نیت مؤلف پی برد و دانست که او متن مورد نظر خود را به چه منظور و با چه هدفی آفریده‌است.[۱۰] اشکال نظریات دیلتای این است که دست‌یابی به قصد و نیت مؤلف، به جهت بعد زمان و مکان، همیشه مقدور و میسر نیست.

 

علم تأویل فلسفی

در قرن بیستم میلادی، تحول بزرگی در علم تأویل روی داد و این دانش پا به عرصه تازه‌ای گذاشت که عوامل اصلی این تحول را باید دانشمندان و فیلسوفان نامداری چون فردریش نیچه، مارتین هایدگر، هانس گئورگ گادامر، پل ریکور و… دانست. در این دوره به جای تلاش برای روش‌مندسازی شیوه فهم، بحث از ماهیت فهم به میان آمد. فیلسوفان این عصر در صدد اثبات این نکته بودند که چیزی به نام «فهم نهایی» و مؤلفه‌ای تحت عنوان «نیت مؤلف» مطرح نیست. فهم آن چیزی است که در اندیشه مفسر نقش می‌بندد (تکیه بر محوریت مخاطب). فهم هر مفسر ریشه در زمانه، جامعه، فرهنگ و تربیت او دارد و این عوامل، محدوده عملکرد ذهن مفسر را ناخودآگاه در حصار می‌گیرد؛ او نمی‌تواند بیرون از این دایره بیندیشد و بفهمد؛ بنابراین فهم، امری اتفاقی و مسبوق به پیشینه تاریخی مفسر است که به شکل یک رویداد درون ذهن وی شکل می‌گیرد و به هیچ روی قابل کنترل‌کردن و تعریف در قالب روش و راهکار نیست. دریافت و برداشت هر خواننده، منحصر به خود اوست و به تعداد خوانندگان یک متن، فهم های متفاوت وجود خواهد داشت.

ضعف عمده نظریات تأویل‌شناسانه فلسفی این است که در سایه نسبی‌گرایی با نفی روش، هر فهم و استنباطی از اثر را قابل توجیه می‌داند و این امر را طبیعی و ناگزیر قلمداد می‌کند و بدین‌وسیله، راه را بر خوانش‌های متفاوت و بعضاً متضاد از یک اثر می‌گشاید.
دو اثر مشهور این دوران یکی «کتاب هستی» از هایدگر و دیگری کتاب «حقیقت و روش» از گادامر است.

 

علم تأویل نوین (مدرن)

در دوران معاصر تلاش زیادی صورت گرفته‌است تا برخلاف علم تأویل فلسفی، شیوه و راهکاری خاص برای دست‌یابی به فهمی یگانه ارائه شود. نمایندگان بزرگ این دوره« امیلیو بتی» و «اریک هِرش» با نقد دیدگاه‌های هایدگر و گادامر سعی در احیای آموزه‌های تأویل‌شناسی کلاسیک دارند و می‌کوشند برای دغدغه‌های ذهنی اشلایرماخر و دیلتای قاعده‌ای منسجم و اصولی تعریف کنند: قاعده‌ای که هم «روش در فهم» را توجیه کند و هم به دریافت «فهم نهایی» از اثر نائل گردد. اریک هرش عقیده دارد که در تفسیر متن، دو برداشت مستقل از یکدیگر وجود دارد: نخست معنایی که از واژگان متن دریافت می‌شود؛ دیگری شواهد آن معانی در دورانی که اثر تفسیر می‌شود.[۱۱] سپس توضیح می‌دهد که معنای لفظی همواره ثابت است، اما شواهد آن معنا، در هر دوره‌ای فرق می‌کند. مثلاً شواهد معنایی «قلم» در یک دوره ممکن است به «قلم‌نی»اطلاق شود؛ در دوره دیگر به «مداد زغالی» و زمانی هم به «خودنویس»! اما در تمامی این سه دوره، معنای قلم یک چیز بیشتر نیست: «وسیله‌ای برای نوشتن»! وی معتقد است که اگر چه همیشه نمی‌توان به معنای نهایی مورد نظر مؤلف دست یافت، اما با به‌کارگیری و پیراستن روش، ضمن نفی دریافت‌های نادرست و لغزان، می‌توان به درجه‌ای از فهم دست یافت که درست‌تر از بقیه و نزدیک‌تر به خواسته آفریننده اثر باشد،

 

نحله‌های علم تأویل

اگر معیار دسته‌بندی مکاتب مختلف علم تأویل را که در بالا ذکر شد، تغییر داده و ملاک تقسیم‌بندی را «امکان دسترسی به فهم متن» قرار دهیم، در آن صورت نحله‌های علم تأویل عبارتند از:

عینی گرایان: این گروه مکاتبی از علم تأویل را تشکیل می‌دهند که به امکان دسترسی فهم متن معتقدند و می‌گویند با حذف پیش داوری‌ها می‌توان به فهم درست متن رسید.

تاریخ گرایان: این گروه شامل آن دسته از مکاتب علم تأویل است که مخالف امکان فهم متن هستند و اصلاً دسترسی به فهم متن را ممتنع و غیرممکن می‌دانند؛ و بر این باورند که انسان اسیر پیش فرضها و شرایط فرهنگی و تاریخی خود است[۱۳]

[پایان نقل قول]

چنانکه در نقل قول فوق دیده میشود، هرمنوتیک تاکنون سه دوره را به خویش دیده است:

1 – دوره آغازین، 2 – دوره فلسفی (تحلیل فرایندِ «فهم»)، 3 – باز گشت به دوره آغازین.

ماحصلِ دوره 1و3 این است که: هرمنوتیک دانشی است که به «فرایند فهم یک اثر» می‌پردازد و چگونگی دریافت معنا از پدیده‌های گوناگون بشری اعم از گفتار، رفتار، متون نوشتاری و آثار هنری را بررسی می‌کند. به زبان ساده‌تر، تأویل‌شناسی به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است که آیا روش و راهکاری وجود دارد تا خوانندگان یک متن یا بینندگان یک اثر هنری، با به‌کارگیری آن روش، به دریافت معنای ثابت و مشخصی از آن اثر یا متن دست یابند؟؛ یا این که درک و فهم هر مخاطبی مختص اوست و با دیگری تفاوت دارد. اگر چه همیشه نمی‌توان به معنای نهایی مورد نظر مؤلف دست یافت، اما با به‌کارگیری و پیراستن روش، ضمن نفی دریافت‌های نادرست و لغزان، می‌توان به درجه‌ای از فهم دست یافت که درست‌تر از بقیه و نزدیک‌تر به خواسته آفریننده اثر باشد،

روش ما در تفسیر قرآن، به شرحی که در اوایل این کتاب دیده اید، «هرمنوتیکی ترین» روشِ سعی برای فهم قرآن است.

زیرا اصلی ترین اصول هرمنوتیک بر پایه سعی بر فهم «منظور مولف» استوار است که البته همان هم اصلی ترین اصل در روش تفسیری ما است، که مبتنی است بر نگاه به:

 1 – عصاره مشترک سوره های مرحله نزول که قطعه مورد نظر در آن مرحله است (در نامگذاری ما: تابلو مرحله)

 2 – عصاره محتوای سوره مورد مطالعه که قطعه مورد مطالعه جزئی از آن سوره است (در نام گذاری ما: درس)

 3 – عصاره محتوای پاراگراف مورد مطالعه که قطعه مورد مطالعه جزء آن است (در نامگذاری ما: درب)

 4 – عصاره محتوای قطعه مورد مطالعه در پاراگراف مربوط (در نامگذاری ما: ریز درب)

پس از اینکه منظور جبرئیل از قطعه مورد نظر فهمیده شد، آنگاه و فقط آنگاه، است که به روش های معمول مفسران کلاسیک، به اجزاء قطعه مورد نظر پرداخته میشود.

این روش در سوال و جواب های زیادی مورد امتحان قرار گفته و موفق و مقنِع بوده است.

 

 

آموزش این روش

1

یک نمونهء«سرمشق»

بدون اینکه دلیل خاصی داشته باشد، بطور تصادفی (random) یک پاراگراف قرآنی را انتخاب و با این روش آن را تفسیر میکنیم، تا الگوئی برای مفسران جوان باشد، و صد البته پس از اینکه خودشان بسیار کار کردند سبک خویش را خواهند یافت و این «سرمشق» را بهبود خواهند بخشید.

سوره اعراف   پاراگراف6   آیات94تا102

وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ﴿94﴾ ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ ﴿95﴾ وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ﴿96﴾ أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَهُمْ نَآئِمُونَ ﴿97﴾ أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَهُمْ يَلْعَبُونَ ﴿98﴾ أَفَأَمِنُواْ مَكْرَ اللّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ ﴿99﴾ أَوَلَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الأَرْضَ مِن بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشَاء أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ ﴿100﴾ تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَآئِهَا وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلَىَ قُلُوبِ الْكَافِرِينَ ﴿101﴾ وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِم مِّنْ عَهْدٍ وَإِن وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ ﴿102﴾

ترجمه مقید به متن قرآنی

و در هيچ قریه اي هيچ پيغمبري نفرستاديم مگر اينکه اهالي آنجا را (پس از گوش ندادن به پيامبرشان) به سختي و ناراحتي دچار نموديم تا (توبه و) تضرع کنند (94) (در صورتيکه توبه نميکردند) آنگاه بجاي ناراحتي ها خوشي ها را مي آورديم تا اينکه (از آن ناراحتي ها) صرفنظر ميکردند و ميگفتند به پدرانمان چه سختي و ناراحتيي رسيده بود! پس ناگهان آنها را برميگرفتيم در حاليکه متوجه نبودند (95) و البته اگر اهالي شهرها ايمان مي آوردند و تقوا پيشه ميکردند حتما درهاي نعمت هاي بسيار زيادي را از آسمان و زمين برويشان ميگشوديم وليکن تکذيب کردند و آنها را بسبب آنچه که انجام ميدادند برگرفتيم (96) آيا اهالي آن شهرها ايمن اند كه سختيِ ما در هنگام خوابِ شبانه بر آنها در آيد؟ (97) آيا اهالي آن شهرها ايمن اند كه سختي ما در هنگام ظهر که مشغول تفريح و بازيند بر آنها در آيد؟ (98) آيا از مکر خدا ايمن اند؟ البته کسي (خود را) از مکر خدا ايمن نخواهد دانست مگر مردمي خسارت پيشه (99) آيا آنانکه پس از آنها وارث آن سرزمين ها شدند به اين نکته راه نيافتند که اگر بخواهيم به سبب گناهانشان آنها را فرو ميگيريم و بر دلهاشان مُهر ميزنيم و نخواهند شنيد؟ (100) اين سرگذشت شهرهائی است که از اخبار آنها برايت گفته ايم و البته پيامبرانشان با دلايل روشن بسويشان آمدند، اما آنها اينطور نبودند که به چيزي که قبلا تکذيبش کرده بودند ايمان بياورند و خداوند بر دلهاي کافران چنين مُهرميزند (101) و ما براي اکثر آنها هيچ پايبنديي به پيمان نديديم و اکثرشان را هم از فاسقان يافتيم (102)

پیش تفسیر

1 – استخراج عصاره محتوای سوره و پاراگراف (راه اول)

اول عصاره محتوای سوره را استخراج میکنیم: 

طرز استخراج عصاره محتوای سوره (یعنی «درس» سوره)، چنانکه خوانندگان گرامی بارها دیده اند، مطابق ذیل است:

جدول درج ها (که قبلا با آن آشنا شده ایم)

درصد

شرح

عنوان

فرعی

عنوان

 اصلی

شماره

8/43

رسالت- تکذیب- هلاکت مکذبان-

نجات پیروان

تاریخچه

پیامبران

1/ 4

19

بی توجهی به خداوند، وربوبیت او، و دستور

پیامبران او، مایه هلاکت است.

قانون الهی

حکمت

2/ 4

8/13

اعم از گذشته و حال دنبال حقه بازی و خلاف هستند و فکر و احساس مسئولیت نمی کند- 

و نعمت خدا را به غیر نسبت میدهند

کافران

مردم

3/ 4

9/11

کافران هم از طریق خویش و هم از طریق

دیگران نکوهش میشوند.

قیامت

آخرت

4/4

4/8

چنین بگو

ارشاد

پیامبر

5/4

8/2

افعال و صفات -  آفرینش و اداره جهان

افعال و صفات

خداوند

6/ 4

3/0

علم و هدایت..

صفات

قرآن

7/ 4

 

 

از جدول اخیر، «عصاره محتوای سوره» (که اصطلاحا آن را «درس» می نامیم) قابل استخراج است، که مطابق ذیل است:

 

درس: بي توجهي به خداوند و سر کشي در مقابل پيامبران مايه هلاکت دو جهان است.

البته جدول فوق آخرِ جدول هاست، جدول های اول و وسط را برای رعایت اختصار حذف کرده ایم، اما کسانی که حوصله دارند میتوانند موردِ سوره فجر را که قبلا بطور کامل نشان داده ایم، ملاحظه فرمایند.

برآیند درسِ فوق و متن پاراگراف «درب» خواهد بود، به شرح ذیل:

درب: ای پیامبر! خطای فکریِ این فعالان معاصر کفر این است که فکر میکنند گویا ممکن نیست همان رفتارهای نسبت به اقوام سابق را با اینها نیز کنیم!

 

2 - استخراج عصاره محتوای پاراگراف (راه دوم)

ریز کردن پاراگراف تا حد امکان:

1

وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ﴿94﴾ ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ ﴿95﴾

درس: بي توجهي به خداوند و سر کشي در مقابل پيامبران مايه هلاکت در دو جهان است.

درب : در ماقبل تاریخ، آزمون الهی اینطور ساده بود.

2

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ﴿96﴾ أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَهُمْ نَآئِمُونَ ﴿97﴾ أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَهُمْ يَلْعَبُونَ ﴿98﴾ أَفَأَمِنُواْ مَكْرَ اللّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ ﴿99﴾ أَوَلَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الأَرْضَ مِن بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشَاء أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ ﴿100﴾

درس: بي توجهي به خداوند و سر کشي در مقابل پيامبران مايه هلاکت در دو جهان است.

درب: در ماقبل تاریخ ایمان و تقوا سبب رفاه و ثروت، می بود.

3

تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَآئِهَا وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلَىَ قُلُوبِ الْكَافِرِينَ ﴿101﴾ وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِم مِّنْ عَهْدٍ وَإِن وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ ﴿102﴾

درس: بي توجهي به خداوند و سر کشي در مقابل پيامبران مايه هلاکت در دو جهان است.

درب: ای پیامبر! خطای فکریِ این فعالان کفر این است که فکر میکنند گویا ممکن نیست همان رفتارهای نسبت به اقوام سابق را با اینها نیز کنیم!

 

3 - معنی کلماتی که جزء «آن 200 کلمه مانوس» نیستند

(در 50 سال گذشته کتاب های زیادی به بازار کتاب آمد با این محتوا که اگر این 200 کلمه را بدانید 80% قرآن برایتان مفهوم است، در اینجا کلماتی مورد نظر است که داخل آن مجموعه نیست)

باساء: (با توجه به خود متن و درس و درب) روزگار سخت

ضراء: همان معنی فوق

سراء: روزگارِ هموار، معنی عکسِ باساء و ضراء

عَفَواْ: (در آیه 95) با توجه به مجموع آنچه در این تفسیر می بینید، به معنی: «با نظر اغماض به گذشته نگاهی کردند»

 

4 – از اول تا اینجا

در پاراگراف 1 که ابتدای سوره است  می فرماید : ای مردم ! از رسولی که بسویتان آمده پیروی کنید وگرنه دچار خسران خواهید شد و مبادا جذب القائات شیطانی شوید، که درآنصورت به تعالیم این رسول بی توجه شده و در دو جهان دچار خسران خواهید شد.

در پاراگراف 2 اولین خطاب ها و هشدارها و تشریع قانون کلی به انسان های اولیه را ذکر میفرماید.

در پاراگراف 3 میفرماید: ای مردم! عاقبت حتمی شما فرارسیدن قیامت است، و ضمن ارائه ای از قسمتی از وقایع آن روز میفرماید عاقبت تان دوحالت ممکنِ متضاد دارد. اینک این شما هستید که راه های منتهی به هر حالت را انتخاب کنید.

در پاراگراف 4 گوشه ای از الطاف و نعمت های الهی را یادآوری می فرماید.

در پاراگراف 5 می فرماید: ای مردم! به اقوام منقرض شده قبلی بنگرید! این تازه وضـع دنیوی شان بود، وضع آخرتی شان راهم که میدانید! برای خویش چه می پسندید؟

در این پاراگراف یک قانون مهم درباره هلاکت تمدن  های سابق را بیان می فرماید.

 

5 – سوالات

1 – در آیه 94 قریه و باساء و ضراء یعنی چه؟

2 – در آیه 102 «اِن» به چه معنی است؟

3 – ضراء و سراء در آیه 95 چطور؟

4 – در آیه 96 یک «قانون» الهی ذکر شده، آیا قانون مذکور امروز نیز کار میکند؟ اگر به نظر شما بله، در اثبات نظرتان یک دلیل قرآنی ذکر میکنید؟

5 – قانون فوق، چنانکه از ظاهر آیه پیداست، در باره جوامع است، آنهم جوامع ماقبل تاریخ، آیا قانون فوق در همان جوامع راجع به افراد هم کار میکند؟ اگر جواب تان بله باشد دلیل قرآنی ارائه میکنید؟

6 – در آیه 101، «قبل» نسبت به چه؟

7 – منظور از «عهد» در آیه 102 چیست؟

8 – منظور از سیئه و حسنه در آیه 95 چیست؟

9 – منظور از «مکر» خدا در آیه 99 چیست؟

10 – در همان آیه «یامن» چه معنیی دارد؟

11 - «ال» در کلمه «القری» (آیه های 97 و 98) الف لام عهد است یا جنس؟ (جواب با ذکر دلیل)

 

6 - حدسیاتی از اوضاع و احوال آن روزها

از آیه 102 فهمیده میشود فعالان کفر در اقوام پیشین امکان نداشت که به پیامبران خویش ایمان بیاورند زیرا «نان بت پرستی» را میخوردند و از آیه 96 (با توجه به مدلول آیه 102) فهمیده میشود که خطاب به معاصران نزول قرآن میفرماید فکر نکنید اگر بت پرستی را رها کنید بدبخت میشوید، بلکه بهتر است نان بت پرستی را رها کنید و زندگی و معیشت پسندیده را در - حتی در همین جهان – نزد خدا و تعالیمش بیائید. و با این بیان قرآنی غوامضی از تاریخ ایام رسالت آنحضرت گشوده میشود.

7 – زاویه با تفاسیر رایج

(آیه های 94 و 95) : (المیزان): آرى، خداى سبحان هر پيغمبرى را كه به سوى امتى از آن امت‏ها مى‏فرستاد به دنبال او آن امت را با ابتلاى به ناملايمات و محنت‏ها آزمايش مى‏كرد، تا به سويش راه يافته و به درگاهش تضرع كنند، و وقتى معلوم مى‏شد كه اين مردم به اين وسيله كه خود يكى از سنت‏هاى نامبرده بالاست متنبه نمى‏شوند سنت ديگرى را به جاى آن سنت بنام" سنت مكر" جارى مى‏ساخت، و آن اين بود كه دلهاى آنان را بوسيله قساوت و اعراض از حق و علاقمند شدن به شهوات مادى و شيفتگى در برابر زيبائيهاى دنيوى مهر مى‏نهاد.

بعد از اجراى اين سنت، سنت سوم خود يعنى" استدراج" را جارى مى‏نمود، و آن اين بود كه انواع گرفتاريها و ناراحتى‏هاى آنان را بر طرف ساخته زندگيشان را از هر جهت مرفه مى‏نمود، و بدين وسيله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزديكترشان مى‏كرد، تا وقتى كه همه‏شان را به طور ناگهانى و بدون اينكه احتمالش را هم بدهند به ديار نيستى مى‏فرستاد،               

متاسفانه موضوع فوق بکلی خطا و باطل است و نمونه اش هم خود تاریخ نبوت پیامبر عزیزمان (ص) که قرآن خالی است از موضوعی نظیر آنچه در دو آیه مذکور گفته، و علاوه بر آن مورخان نیز کوچکترین اشاره ای به وقایعی که مورد نظر قانون های سه گانه ادعائی المیزان است ندارند، زیرا چنین چیزهایی نبوده، و در مورد حضرت عیسی (ع) هم در انجیل ها چنین چیزی دیده نمیشود، و این نوع بیان (ما ارسلنا من نبی الا  که حصر و بی استثنایی را میرساند) از باب کثرت موارد است نه کلیت آن (تا المیزان چنان قانونی منتزع کند) و خلاصه اینکه موضوع به طرز بیانی قرآن (که در اینجا به روش مبالغه بیان نموده) مربوط میشود (که نزد مانیز عادی و شایع است – مثلا میگوئیم قربونت برم یا میگوئیم قدم روی چشم ما گذاشتی یا میگوئیم به اینجام رسیده که همه از نوع مبالغه است و کسی واقعا منظور ندارد که قربانی دیگری شود یا اینکه کسی دیگری را دعوت کند که قدم بر چشم او بگذارد و . . )  

8 - آیات برجسته این پاراگراف

آیه 96 از این لحاظ که میتواند دستور العملی برای امروز هم باشد برجستگی قابل توجهی دارد، گرچه ممکن است کسانی منکر کاربریِ مدلول آیه مذکور در امروز باشند، که البته این موضوع بحثی می برد که محل آن در اینجا نیست.

 

9 - کدام مطالب این پاراگراف «بی ربط» به نظر میرسد؟

ظاهرا، آیات 96 تا 100 چنین حالتی دارند، اما اگر به وضعیتِ «پرانتزی بودنِ» آنها توجه کنیم خواهیم دانست که واقعا به صدر و ذیل خویش ربط وثیقی دارند.

 

10 - در این پاراگراف، کدام فقرات، فوق ذهنیات معاصران نزول است؟

(این قسمت جواب برخی است که گفته اند قرآن مطلبی فوق ذهنیات مخاطبان اولیه ندارد)

آیه های 94 و 95 که به یک قانون الهی در مورد تمدن های ماقبل تاریخ اشاره دارد، از لحاظ فوق، نه تنها بالاتر از فهم معاصران نزول بوده است، بلکه، چون مفسران سلف (تا حالا) از این زاویه دید به آن نپرداخته اند، بالاتر از فهم آنها نیز بوده است، چه رسد به معاصران نزول سوره.

11 – محور های ثابت قرآنی

آیات 97 تا 100 حامل معنائی است که همان معنا فارغ از الفاظ و کلماتی که بر آنها بارشده، و مصادیقی که برایش ذکر شده، در کل قرآن بارها تکرار شده است، و لذا یکی از محور های ثابت کلام وحی میباشد.

 

12 – در این پاراگراف کدام آیه الهامبخش ایجاد چه علمی شده؟

هم جرج سارتن و هم ویل دورانت مذعن و معترف اند که علم «فلسفه تاریخ» در تمدن های کهن (یونان، رُم، و ایران باستان) نبوده، و در دوره تمدن اسلامی توسط ابن خلدون ابداع شده،

در قرآن در چندین جا آیاتی وجود دارد که در هریک به وجهی از وجوه فلسفه تاریخ پرداخته،

اگر نگوئیم این آیات و سایر آیاتِ فلسفه تاریخی الهامبخش ابن خلدون بوده اند، شما برای ابن خلدون چه ماخذی را برای الهامات او و پیدا کردنِ نگاهِ فلسفه تاریخیِ او پیشنهاد میکنید؟

 

13 - مخاطبان اولیه از این پاراگراف چه تلقیی  میداشتند؟

از لحاظ «روخوانی» مخاطبان اولیه با ما یکسان بوده اند، زیرا معانی لغات بکار رفته در این پاراگراف در این 1400 سال تغییری نیافته،

اما از لحاظ «فهم»، و «تفسیر»، حاشا و کلّا که مخاطبان اولیه به گرد پای مخاطب امروزی هم رسیده باشند.

14 - چه عناصر فرا زمانی و فرا مکانی در این پاراگراف هست؟

ذکر فلسفه تاريخ که تاييد کنندهء این مطلب است: بي توجهي به خداوند و سر کشي در مقابل پيامبران مايه هلاکت دو جهان است.

 

15 – کدام عناصر این پاراگراف «برای اولین بار» است؟

با توجه به ترتیب نزول سوره ها، مطابق جدولی که این قلم تخقیق کرده، تقریبا تمام عناصر این پاراگراف «برای اولین بار» است.

شرح مختصر

کلیدهای تفسیری

بحث متنی:

اگر انتهای آیه  های 94 و 95 را  101 مستقیما به ابتدای آیه 102 وصل نماییم می بینیم روال سخن صاف و یکدست و بی دست انداز میشود. از اینجا معلوم می شود آیات 96 تا 100 بدون اینکه فرع بر آیه ای باشند پرانتزی هستند.

دریافت های مستقیم و کوتاه

از آیه 98 فهمیده میشود در قدیم، به عکس امروزه، تفریحات مردم در روزها و در اوقاتِ نزدیک به ظهرها انجام میشده است.

از انتهای آیه 102 فهمیده میشود قاطبه اهالیِ اقوام پیشین مستوجب عذاب هلاکت نبوده اند و اقلیتی از آنها جزء صالحان بوده، و چنانکه از قصه های قرآنی فهمیده میشود، جزء نجات یافتگان بوده اند.

فعل خداوند قانونمند است

آیات 94 تا 98 و 100 و 101 محل توجه به تیتر فوق است.

 

 

فلسفه تاریخ

در این پاراگراف، «فلسفه تاریخ» گفته می شود.

چنانکه در پاراگراف های قبل، یعنی قسمت های مربوط به قوم نوح و عاد و ثمود و لوط و صالح، دیدیم، ترجیع بند «دعوت به توحید، تکذیب و استکبار، نزول عذابِ هلاکت»، تکرار می گردید.

با توجه به دو آیه 94 و 95 معلوم می شود نوعاً مردم قدیم در همه شهرها، با پیامبرانشان مخالفت می کردند و گرنه لحن عامِ بدون استثناءِ آیه 94 موجه نبود.

با توجه به آیه 95 معلوم می شود همه اقوام قبلی از لحاظ محکوم بودن به چنین مکانیزمی با یکدیگر مشابهت داشتند.

اما این هم هست که این مطلب به همان سادگی که از ظاهر آیه های 94 و 95 فهمیده می شود نیست زیرا:

1- در قرآن کریم این نکته نیز هست که حضرت نوح (ع) نهصد و پنجاه سال پیامبری کرد. بنابراین مکانیزمی که در آیه های 94 و 95 مطرح شده لزوماً لازم نیست خلق الساعه و سریع الاتفاق باشد. لااقل اینکه آن حالت (یعنی تکذیب و مخالفت و عناد، در ابتدای پیامبری او نبوده)

2- در این سوره پس از این پاراگراف، داستان حضرت موسی(ع) می آید. چرا خداوند داستانهای نوح و عاد و ثمود و لوط و صالح(ع) را نقل نمود وسپس «فلسفه تاریخ» فرمود و پس از آن به داستان موسی(ع) اشاره نمود؟ چه بسا به این خاطر باشد که داستان موسی در «دوره تاریخی» اتفاق افتاده اما داستان آن پیامبران مربوط به «ما قبل تاریخ» است، و «فلسفه تاریخِ دوره تاریخی» با «فلسفه تاریخ دوره ماقبل تاریخ» فرق دارد!

حقیقت این است که باید چنین فرضیه ای را بپذیریم زیرا مکانیزم مطرح شده در آیه های 94 و 95 درباره تاریخ اسلام هم صادق نیست. و حتی اگر دامنه این فکر را کمی بازتر بکنیم درباره مسیحیت نیز نشانی از آن نمی بینیم و حتی راجع به کل انبیاء بنی اسرائیل هم این مطلب را نمی بینیم، غیر از زمان خود حضرت موسی(ع) که آنهم راجع به خود فرعون و سپاهیانش مصداق پیدا کرده است نه راجع به کل مردم مصر.

3- اینکه بند بعد اینطور شروع می شود که «سپس بعد از آنها موسی را برانگیختیم ...» نیز موید این فرضیه است زیرا گویا این «فلسفه تاریخِ» مطرح در این پاراگراف، حلقه وسط زنجیر نبوت است که حضرت موسی(ع) را که مربوط به «دوره تاریخی» است، از دوره انبیاء پیشین جدا می کند.

4- چیزی که ما در بندهای قبل دیدیم، (یعنی مربوط به قوم نوح و عاد و ثمود و لوط و مدین) مربوط به «آخر دوره» آنها بود. آیا وضعیت قوم نوح در طی نهصد و پنجاه سال عینِ آخرِ آن دوره بود؟ ایا قوم لوط از همان اول پیدایش شهر و تمدن خویش منحرف جنسی بودند یا اینکه این جریان مربوط به اواخر دوره آنها بود؟ و همچنین درباره اقوام دیگر جای همین سئوال هست.

بنابراین، چاره ای نداریم که این دو نکته را بپذیریم که مکانیزم مطرح شده در آیه های 94 و 95 :

1- مربوط به دوره ماقبل تاریخ است؛ 2- مربوط به اواخر عمر هر «قریه» (= تمدن) است.

یعنی اینکه بطور خلاصه هر «قریه» (= تمدن) سه مرحله دارد:

1- مرحله اول که شروع آن تمدن است و پیامبر مربوطه این مرحله نقش آموزش و هدایت دارد. 2- مرحله دوم که آغاز انحراف است.3- مرحله سوم که آخر عمر آن تمدن است و آیات 94 و 95 ناظر بر این مرحله است.

 

«تکذیب قبلی» در آیه 101 یعنی چه؟

بعبارت دیگر این «قبلاً» مربوط به چه زمانی است؟

یعنی «قبل از چه اتفاقی» آنها تکذیب کرده بودند؟ توجه به این نکته نیز عرایض فوق را تأیید می کند.

توضیحاً عرض می کنیم که اگر فرضیه مذکور را بپذیریم که این آیات «فلسفه تاریخِ» ناظر به اقوام «ماقبل تاریخ» و همچنین ناظر به اواخر عمر تمدن آنان است، آنها با نوع زندگی خویش بطور عملی در جهت خلاف تعالیم انبیاء راه می سپردند یعنی به آن «تکذیبِ عملی» عادت کرده بودند و لذا نمی توانستند ضمن تکذیب عملیِ جا افتاده، تصدیق زبانی هم بکنند.

بنابراین، «قبلِ» مورد بحث عبارت است از «قبل از ظهور پیامبران مربوط به آخرین دوره تمدن آنها».

«عهد» مطرح شده در آیه 102 چه بوده؟

آنها کدام «عهد»ی را بسته بودند که دیگر به آن پابند نبودند؟

توجه به این نکته نیز همان فرضیه فوق الذکر را تأیید می کند.

برای توضیح باید به این نکته بدیهی توجه کنیم که هیچ اجتماع بشری شکل نمی گیرد مگر اینکه براساس یکنوع «توافق عمومی» بوده باشد.

شبیه به چیزی که امروز به آن «قانون اساسی» می گوئیم.

البته این «قانون اساسی اولیه» در زمانهای ماقبل تاریخ، می توانست یک چیز غیر مکتوب باشد اما نمی توانست وجود نداشته باشد زیرا معقول نیست.

و معمولاً قوانین اساسی در ابتدا براساس عدالت و مساوات در حقوق و مسئولیت ها و برابریِ حقوق قانونی شکل می گرفته، و اگر غیر از این باشد چرا مردم باید با هم «جمع» شوند؟ معنی ندارد چند نفر با یکدیگر تشکیل جمعیتی بدهند اما از همان اول با هم توافق کنند که بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر «حقوق و مزایای انسانی و اجتماعیِ بیشتر»، و «مسئولیت کمتر» داشته باشد.

اما کم کم بعضی ها بدنبال کسب امتیازات بیشتر، قانون اساسی اولیه را در جهت منافع خود دستکاری می کردند و این دستکاری با مرور زمان بیشتر و بیشتر می شد تا می رسید به آنجا که دیگر آن جامعه قابل دوام نبود. در این حال، پیامبرانِ مرحله آخرِ عمر تمدن آنها، هشدار می دادند اما همان صاحبانِ امتیازاتِ بیشتر برای حفظ امتیازات خویش تمام اهرمهای قدرت را در جهت مقابله با آن پیامبران تجهیز می کردند.

لذا اینکه می فرماید آنها نمی توانستند چیزی را که قبلاً (بطور عملی) تکذیب کرده بودند تصدیق کنند راجع به این دوره است و نیز آیه 102 که می فرماید آنها را پایبند به «عهد» نیافتیم نیز همان «عهد»ی است که مایه اصلی اتحاد و اتفاق و هسته شکل گیری تمدن آنها بود.

 

ترجمه تفسیری آزاد

ای پیامبر! در اواخر عمر هيچ تمدنی از تمدنهای ماقبل تاریخ، هيچ پيغمبري نفرستاديم مگر اينکه اهالي آنها را پس از گوش ندادن به پيامبرشان به سختي و ناراحتي دچار نموديم تا توبه و تضرع کنند که البته متنبه نشده و توبه و اظهار پشیمانی نمیکردند (94) لذا بجاي چیزهائی که به نظرشان ناراحتي بود، برایشان چیزهایی را که خوش میداشتند، پیش مي آورديم تا اينکه خوشحالی میکردند و ميگفتند این که چیز مهمی نبود و به پدرانمان نیز همواری و سختی رسيده بود. اما در این حالِ غفلت ناگهان آنها را برميگرفتيم در حاليکه متوجه نبودند (95) و البته اگر اهالي آن تمدن ها ايمان مي آوردند و تقوا پيشه ميکردند حتما درهاي نعمت هاي بسيار زيادي را از آسمان و زمين برويشان ميگشوديم وليکن تکذيب میکردند و آنها را بسبب آنچه که انجام ميدادند برمیگرفتيم (96) آيا اهالي آن تمدن ها ايمن بودند كه سختيِ ما در هنگام خوابِ شبانه بر آنها در آيد؟ (97) آيا اهالي آن تمدن ها ايمن بودند كه سختيِ ما در هنگام ظهر که مشغول تفريح بودند بر آنها در آيد؟ (98) آيا از مکر خدا ايمن بودند؟ البته کسي خود را از مکر خدا ايمن بداند از خسارت پيشگان خواهد بود (99) ای پیامبر! آيا این معاصرانت که پس از آنها وارث آن سرزمين ها شدند به اين نکته راه نيافتند که اگر بخواهيم به سبب گناهانشان آنها را نیز فرو ميگيريم و بر دلهاشان مُهر ميزنيم که دیگر سخن حق را نتوانند شنيد؟ (100)  ای پیامبر! اين سرگذشتِ تمدن هائي مانند قوم نوح و عاد و ثمود و لوط و مدین است که برايت گفته ايم و البته پيامبرانشان با دلايل روشن بسويشان آمده بودند، اما آنها اينطور نبودند که به چيزي که قبلا عملا تکذيبش کرده بودند بطور زبانی ايمان بياورند و خداوند بر دلهاي کافران چنين مُهرميزند (101) و ما در اکثر آنها هيچ پايبنديي به آن پيمانی که سبب ایجاد تمدنشان بود نديديم و اکثرشان را هم از فاسقان يافتيم (102)

 

2

«سئوالات» ی

که خوب است مفسر ضمن تفسیر به آنها نظر داشته و صریحا یا تلویحا به آنها جواب گوید

منظور یک مفسر از عملِ تفسیر چیست؟

 منظور شما از این کار برای شما روشن است. منظور شما از عمل تفسیر این است که  منظور جبرئیل  را در پاراگراف مورد نظر کشف کنید.  بنا بر این، حینِ عمل، اولین سوال شما این است که:

«منظور از مطالب این پاراگراف چیست؟»

این سوال با توجه به پاراگراف مورد تفسیرتان به سوال های ریز تری منقسم میشود که ذیلا چند تا از آنها را در ذیل برایتان لیست کرده ایم:

سوال اصلی اکثر مفسران ریشه لغات بوده است که با توجه به این تعداد از ترجمه های خوب از قرآن کریم بهتر است سوال اصلی شما این نباشد زیرا در آنصورت مانند کسی خواهید بود که بخواهد اتومبیل را اختراع کند، شما بهتر است اتومبیل را که دیگران اختراع کرده وبه این حد از کمال رسانده اند سوار شوید و چیزی اختراع کنید که کسی تاکنون نکرده است.

در اینجا به عنوان «سر مشق» یا «راهنما» تعدادی سوال طرح کرده ایم که بسته به پاراگرافی که دارید روی آن کار میکنید میتوانید از آنها استفاده کنید و البته لازم نیست به «سوالات سر مشقیِ» ما محدود بمانید، ممکن است سوالات دیگری بیابید. در هر حال، هنگام تفسیر به لیست سوالاتی که دارید نگاه کنید و سعی کنید در تفسیرتان (در بخشِ «شرح مختصر») به آنها بپردازید.

در اینجا می باید به این نکته اشاره کنیم که برخی از سوالات طوری هستند که به درد همه پاراگراف ها میخورند سئوالاتی مانند:

حالت کلی این پاراگراف چگونه است؟ (امید بخش؟ توبیخ؟ ..........؟)

در این پاراگراف کدام آیه ها / عبارت ها / کلمات، «فرعی» و کدام «فرعی در فرعی» وکدام «اصلی» است؟

در این پاراگراف کدام کلید تفسیری را به وضوح تشخیص میدهید؟

اگر بخواهیم در این پاراگراف مطلبی تحت عنوان «حدسیاتی از اوضاع و احوالِ آن روزها » بنویسیم، ذیل کدام آیه موضوعیتِ این امر را دارد؟

اگر بخواهیم در این پاراگراف مطلبی تحت عنوان « سابقه این موضوع در سوره های قبلی» بنویسیم، ذیلِ کدام آیه مناسبت این امر را دارد؟

(این سوال به درد «جامعه شناسیِ زمان نزول» این پاراگراف میخورد)

کدامیک از «ادوات حالت بیانی سخن» که در ذیل آمده، در این پاراگراف کاربرد یافته ؟

ادوات بیانیِ حالاتِ سخن

1 – ادوات استفهام : هَل   اَ   کیف  متی   این   اَنّی   کم

2 – ادوات نفی : ما   اِن   لا   لیس   لم   لن

3 – ادوات تاکید : قَسَم   لَ   اِنّ   اَنّ

4 - ادوات غایت : لِ   حتی  الی

5 – ادوات شرط : اِن   اِلّا  

6 – ادوات اشاره :    هذا   تلک   ضمایر

7 – ادوات تردید (و امیدواری) : اِمّا  لعلّ   لیتَ

8 – ادوات استثناء : اِلّا

9 – ادوات تعلیل (و غایت) : لِ

10 – ادوات تحقیر (و تعظیم) : تنوین ها

11 – ادوات حصر : انّما

12 – ادوات بیانِ کلّیتِ موضوع : ال

13 – ادوات تعریف : ال

14 – ادوات اشاره به موضوع معلوم (بین گوینده و مخاطب) : ال

15 – ادوات خطاب : یا   ایها   یاایها   اَلا

 

و سوالاتی هم هستند که به درد همه پاراگراف ها نمیخورند و خود مفسر است که بنا به تشخیص خویش از برخی از آنها استفاده میکند و برخی را وا میگذارد، سوالاتی مانند :

کلماتِ غالب این پاراگراف به «چه زبان»ی است؟ (عادی؟ مَثَل؟ یا....)

کلمه «  » به معنی لغوی آمده یا اصطلاحی؟

چرا در آیه (   ) از «زمان ماضی» استفاده شده؟

نقش «دستورزبان»یِ کلمه (  ) چیست؟

مرجع ضمیر (  ) چیست ؟

چرا از میان صفات الهی « » ترجیح داده شده؟

منظور از «  » (در آیه  ) چیست؟

مطلب آیه های (     ) به چه زبانی است؟(کنایه؟ استعاره؟ مَثَل؟ یا ....؟)

چرا در آیه (    ) نفرموده «  »؟

چرا در آیه (     ) خداوند را مفرد (  ) و در آیه    جمع (  )آورده؟

کلمه (    ) چه نوع از کلام است؟(استعاره؟ کنایه؟ یا....؟)

موضوع آیه (  ) مربوط به چه ظرف زمانی است ؟

چه دریافت های مستقیمی میتوانید از این آیه/آیات کنید؟

اگر بخواهیم در این پاراگراف مطلبی تحت عنوان «خواست خداوند قانونمند است» بنویسیم، ذیل کدام آیه موضوعیت این امر را دارد؟

اگر بخواهیم در این پاراگراف مطلبی تحت عنوان «ذکر مصادیق افاده حصر نمیکند» بنویسیم، ذیل کدام آیه موضوعیت این امر را دارد؟

اگر بخواهیم در این پاراگراف مطلبی تحت عنوان «معجزات قرآنی» بنویسیم، ذیل کدام آیه موضوعیت این امر را دارد؟

اگر بخواهیم در این پاراگراف مطلبی تحت عنوان «این روش تفسیری چه کمک مستقیمی کرد؟» بنویسیم، ذیل کدام آیه موضوعیت این امر را دارد؟

اگر بخواهیم در این پاراگراف مطلبی تحت عنوان « آیات برجسته  » بنویسیم، ذیل کدام آیه موضوعیت این امر را دارد؟

 

 

آموزش غیرحضوری

اگر کاربر خیلی مستعد باشد این آموزش میتواند غیر حضوری هم برگزار شود که در این حالت هم کاربر و هم مربی می باید کوشش بیشتری کنند.

چون فرض بر اِعمال کوشش بیشتر است لذا ماهم در اینجا شرح و بسط زیاد را لازم نمی بینیم و فقط به ذکر مراحل لازم بسنده نموده و شرح و بسط عملی را برعهده کاربر و مربی میگذاریم:

1 – فرستادن ایمیلیِ همین کتاب برای کاربر

2 – استعدادیابی کاربر بوسیله طرح سوالاتی از همین کتاب

3 – خواستن از کاربر که سوره ای را برای تفسیر خویش انتخاب کند

4 – خواستن از کاربر که سوره مورد نظر خویش را پاراگراف بندی کند

5 – اصلاح وتکمیل پاراگراف بندی او

6 – خواستن از کاربر که اینک لبّ مطلب پاراگراف های سوره مورد نظر خویش را بطور مستقیم (مطابق آموزش های همین کتاب) استخراج کند

7 – اصلاح و تکمیل استخراج های او

8 - خواستن از کاربر که اینک پاراگراف های تفسیری سوره انتخابی خویش را با توجه به توصیه های مربی اصلاح و تکمیل کند

9 – اصلاح و تکمیلِ نهائیِ کارهای تکمیلی او 

 

 

فهرست الفبائی همه سوره ها

(در مجلدات دهگانه این تفسیر در سایت برای مراجعه تان)

 

جلد

نام سوره

ردیف

6

ابراهیم

1

10

احزاب

2

5

احقاف

3

6

اسراء

4

7

اعراف

5

2

اعلی

6

9

آل عمران

7

6

انبیاء

8

9

انشراح

9

3

انشقاق

10

7

انعام

11

9

انفال

12

3

انفطار

13

4

بروج

14

9

بقره

15

2

بلد

16

9

بینه

17

4

تبت

18

10

تحریم

19

10

تغابن

20

2

تکاثر

21

3

تکویر

22

10

توبه

23

1

توحید

24

1

تین

25

5

جاثیه

26

9

جمعه

27

4

جن

28

3

حاقه

29

10

حج

30

7

حجر

31

10

حجرات

32

10

حدید

33

9

حشر

34

1

حمد

35

5

دخان

36

3

دهر

37

4

ذاریات

38

3

رحمان

39

8

رعد

40

8

روم

41

5

زخرف

42

1

زلزال

43

8

زمر

44

5

سباء

45

8

سجده

46

6

شعراء

47

1

شمس

48

5

شوری

49

6

ص

50

6

صافات

51

9

صف

52

1

ضحی

53

1

طارق

54

10

طلاق

55

3

طور

56

7

طه

57

9

عادیات

58

2

عبس

59

1

عصر

60

2

علق

61

8

عنکبوت

62

3

غاشیه

63

8

فاطر

64

10

فتح

65

2

فجر

66

8

فرقان

67

5

فصلت

68

1

فلق

69

4

فیل

70

3

ق

71

1

قارعه

72

1

قدر

73

2

قریش

74

7

قصص

75

3

قلم

76

4

قمر

77

3

قیامت

78

2

کافرون

79

4

کوثر

80

7

کهف

81

8

لقمان

82

1

لیل

83

10

مائده

84

9

ماعون

85

10

مجادله

86

9

محمد

87

4

مدثر

88

3

مرسلات

89

7

مریم

90

2

مزمل

91

3

مطففین

92

4

معارج

93

8

ملک

94

10

ممتحنه

95

9

منافقون

96

5

مومن

97

6

مومنون

98

4

نازعات

99

1

ناس

100

3

نباء

101

2

نجم

102

8

نحل

103

10

نساء

104

10

نصر

105

7

نمل

106

4

نوح

107

10

نور

108

3

واقعه

109

2

همزه

110

6

هود

111

5

یاسین

112

7

یوسف

113

6

یونس

114

 

برای یافتن سوره ها ئی که به بیش از یک نام معروف میباشند نام های دیگرشان نیز ذیلا ذکرشده که توصیه میشود به نامی که در فهرست الفبائی فوق ذکر شده مراجعه شود :

اخلاص: توحید - انسان: دهر - الم سجده: سجده - برائت: توبه - حم سجده: فصلت - شرح: انشراح - فاتحه الکتاب: حمد - قتال: محمد - غافر: مومن - ملائکه: فاطر - مسد: تبت.

 

2 - فهرست مندرجات هر جلد (بدون ذکر صفحه)

جلد 1

1 عصر – 2 توحید – 3 حمد – 4 زلزال – 5 قارعه – 6 ضحی – 7 فلق – 8 ناس – 9 تین – 10 لیل – 11 شمس – 12 طارق – 13 قدر

 

جلد2

14 علق – 15 قریش – 16 تکاثر – 17 بلد – 18 همزه – 19 فجر – 20 نجم – 21 عبس – 22 کافرون – 23 اعلی – 24 مزّمّل

 

جلد3

25 انفطار – 26 تکویر – 27 حاقّه – 28 مرسلات – 29 قلم – 30 غاشیه – 31 نباء – 32 طور – 33 واقعه – 34 رحمان – 35 دهر – 36 مطففین – 37 قیامه – 38 انشقاق – 39 ق

جلد4

40 مدّثّر – 41 نازعات – 42 نوح – 43 قمر – 44 فیل – 45 بروج – 46 مسد – 47 معارج – 48 ذاریات – 49 جنّ – 50 کوثر

 

جلد 5

51 دخان – 52 زخرف – 53 فصلت – 54 جاثیه – 55 احقاف – 56 مومن – 57 یس – 58 شوری – 59 سباء

 

جلد 6

60 مومنون – 61 ابراهیم – 62 اسراء – 63 هود – 64 شعراء – 65 یونس – 66 انبیاء – 67 صافّات – 68 ص

جلد7

69 قصص – 70 نمل – 71 مریم – 72 یوسف – 73 حجر – 74 طه – 75 انعام – 76 اعراف – 77 کهف

جلد8

78 فرقان – 79 سجده – 80 زمر – 81 لقمان – 82 عنکبوت – 83 نحل – 84 فاطر – 85 روم – 86 رعد – 87 ملک

جلد 9

88 انشراح - 89 بقره – 90 بیّنه – 91 ماعون – 92 عادیات – 93 صف – 94 محمد – 95 انفال – 96 حشر – 97 منافقون – 98 جمعه –99 آل عمران

جلد 10

100 تغابن – 101 حدید – 102 احزاب – 103 نساء – 104 نور –105 طلاق- 106 حجّ – 107 فتح – 108 ممتحنه – 109 نصر – 110 توبه – 111 حجرات – 112 مجادله – 113 تحریم – 114 مائده

 

 

درجه ارزشِ

 «روایاتِ  شان نزول» 

این نگارنده در تفسیر سوره سباء و سوره نور (و آیه «اِفک» آن) و سوره طلاق نشان داده که چگونه قرآن توانسته از ورای قرن  های طولانی مطالبی را برای ما روشن کند که گوئی هم اکنون به وضوح داریم آن وقایع و مطالب را می بینیم، اما روایات وارده در باب آنها متشتت و متفرق و متضاد است و نه تنها چیزی را روشن نمی کند بلکه اسباب زحمت و بد فهمی هم می شود.

به عقیده این نگارنده ، روایات  شأن نزول، از لحاظ «فهم»ی، چندان فایده ای ندارند  و تنها فایده آنها در این است که (مثلاً) در آیاتی شبیه آیات 10تا 15 سوره قلم (که ذیلا ذکر میشود) ذکر مصداق کنند و مثلا بگویند اشخاص مورد اشاره در آنها چه کسانی بوده اند. 

وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ ﴿10﴾ هَمَّازٍ مَّشَّاء بِنَمِيمٍ ﴿11﴾ مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ ﴿12﴾ عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ ﴿13﴾ أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ ﴿14﴾ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿15﴾ سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ ﴿16﴾ (سوره قلم)

و اطاعت هيچ قسم خور فرومايه اي نيز مکن (10) که بسيار عيب جو و طعنه زن است و همواره براي اختلاف افکني بين مردم روان است (11) و بازدارنده از کارخير و تجاوزگر و گناهکار است (12) تازه بعد از همه اينها ، بد دهن و خشن و بي اصل نيز هست (13)  (چون) مالي و فرزنداني دارد (14) هنگامي که آيات ما بر او خوانده ميشود ميگويد افسانه هاي گذشتگان است (15)  بزودي بر بيني او داغ ميزنيم (16)

فرض کنید ما در موقعیت تفسیر این آیات هستیم ، در اینصورت علاوه بر سعی معمولی برای فهم متن پاراگراف فوق، این کنجکاوی را هم خواهیم داشت که دریابیم مصادیقی که  در آن روزهای نزول وحی وجود داشته و این آیات به آنها اشاره دارند  چه کسانی بوده اند. 

خود این نگارنده برای رفع کنجکاوی به قسمت «بحث روائیِ» المیزان مراجعه کردم و دیدم در آنجا فرموده که طبق فلان روایت ، شخص مذکور ولیدبن مغیره بوده اما اضافه کرده که در این خصوص روایات زیادی هست که خواننده اگر میل داشت به کتب حدیث مراجعه کند.

 این نوع طرز بیان- اگر کسی روش سخن گفتن مرحوم علامه را بداند- به این معنی است که روایات درباره اینکه مدلول آیات 10 تا 15 چه کسی بوده، سخن محکمِ متفق علیهِ روشن کننده ای ندارند.

همین بزرگوار(یعنی مرحوم علامه) در«بحث روایتیِ» ذیل آیات 11 تا 25  سوره مدّثّر مدلول این آیات را نیز همان ولیدبن مغیره ذکر نموده است  که خیلی قابل تامل است زیرا یکنفر نمیتواند مصداق هر دو دسته آیات مذکور بوده باشد و روایاتی که فرد مذکور را مصداق هر دو دسته آیات بدانند معیوب و غیر مقبول اند.

برای دقت بیشتر ، آیات اخیرالذکر از سوره مدّثّر را ذیلا نقل میکنیم :

ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا ﴿11﴾ وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا ﴿12﴾ وَبَنِينَ شُهُودًا ﴿13﴾ وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا ﴿14﴾ ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ ﴿15﴾ كَلَّا إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا ﴿16﴾ سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا ﴿17﴾ إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ ﴿18﴾ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ﴿19﴾ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ﴿20﴾ ثُمَّ نَظَرَ ﴿21﴾ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ﴿22﴾ ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ ﴿23﴾ فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ ﴿24﴾ إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ ﴿25﴾ سَأُصْلِيهِ سَقَرَ ﴿26﴾ (سوره مدّثّر)

 مرا با آنکس که به تنهائي آفريدمش واگذار(11) همانکه برايش ثروتي جاري قرار دادم (12) و پسراني حاضر (به خدمت) (13) و کارها را برايش روبراه کردم (14) باز طمع دارد که زيادتش دهم (15) نه! او نسبت به نشانه هاي ما ستيزه گر است (16) بزودي به او سختي ميرسانيم (17) زيرا که فکر کرد و سنجيد (18) مرگ بر او چگونه سنجيد؟ (19) باز هم مرگ براو چگونه سنجيد؟ (20) آنگاه نظري کرد (21) سپس روي درهم كشيد و ترشروئي كرد (22) وآنگاه رو گرداند و گردنكشي كرد(23) و گفت اين چيزي جز جادويي که فرا ميگيرد نيست (24) اين چيزي جز گفتار بشر نيست (25) بزودي او را در سقر مي اندازم (26) 

برای اینکه بتوانیم نشان دهیم که ولیدبن مغیره، نمیتواند هم مصداق آیات سوره مدثر و هم مصداق آیات 10 تا 15 سوره قلم باشد لازم است مشخصات هر دو مصداق را در هر دو دسته آیات مقایسه کنیم.

1 - اختلاف در لحن کلی دو پاراگراف

لحن این دو گفتار در دو پاراگراف کاملا با یکدیگر متفاوت و از هم متمایز است، لحن پاراگراف سوره قلم در جهت تحقیر شخص مورد نظر، و پرهیز دادن پیامبر (ص) به اهمیت دادن به او، و توصیه به بی اعتنائی نسبت به اوست، در حالیکه لحن پاراگراف سوره مدثر در جهت اظهار تاسف در مورد شخص مورد نظر است که چرا پس از خوردن نمک نمکدان شکسته و از این لحاظ شبیه آیات 175 تا 179 سوره اعراف است (که در داستان آن عالِم بنی اسرائیلی نکوهشش میکند که او چرا پاس نعمت را نداشت و متناسب با برخورداری از آن عمل نکرد و به پستی ها گرائید و . .)

یعنی اینکه در سوره قلم برای مصداق هیچ فضیلتی نمی شناساند ، اما در سوره مدثر برای مصداق فضیلتی را می شناساند اما اظهار تاسف میکند که او چرا اینگونه رفتار کرد ، و رفتاری بهتر از این شایسته اش بود.

بنا بر این، با توجه به این نکته، این دو پاراگراف نمیتواند به یک مصداق اشاره داشته باشد .

2 - اختلاف در مطالبی که به حسب و نسب دو مصداق اشاره دارد

در پاراگراف سوره قلم شخص مورد نظر را فاقد حسب و نسب محترم دانسته و او را «زنیم» نامیده، که بنا بقولِ اهل لغت مترادف «حرامزاده» است، در حالیکه شخص مورد نظرِ پاراگراف سوره مدثر خالی از نوعی تجلیل و بزرگداشت حسب و نسبی نیست و اینکه در باب آفرینش او به نوعی از عنایت الهی اشاره شده (من خلقت وحیدا – کسی که به تنهائی آفریدمش) نشان میدهد به عکس روال سخن در پاراگراف سوره قلم سخن رانده است.

لذا اینهم دلیل دیگری است که این دو پاراگراف نمیتواند به یک مصداق اشاره داشته باشد.   

3 - اختلاف در شخصیت و وزن و احترام اجتماعی دو مصداق

شخصِ مصداق پاراگراف سوره قلم آنقدر پست و فرومایه و منفور است و چنان عیب های آشکاری دارد که نمیتواند مورد احترام هیچکس باشد، بد دهن، حرامزاده، بسیار اهل گناهکاری، تجاوزگر، جلوگیرنده خیر، پست، عیبجو و طعنه زن، میانه مردم را بهمزن، و . . . و فقط به ضرب و زور ثروت و قبیله اش بزور جایگاهی در میان مردم برای خویش دست و پا کرده، اما در مورد مصداق سوره مدثر هیچ عیب آشکاری که سبب نفرت عمومی شود به او نسبت داده نشده است.

اینهم دلیل دیگری است که این دو پاراگراف نمیتواند به یک مصداق اشاره داشته باشد . 

4 - اختلاف در مطالبی که به ثروت و قبیله دو مصداق اشاره میکند

در سوره قلم ثروت و قبیله آن مصداق را اینطور بیان کرده ( ذا مال و بین – دارای مالی و پسرانی) ، اما در سوره مدثر چنین بیان نموده (جعلت له مالا ممدودا و بنین شهودا و مهدت له تمهیدا – برایش ثروتی مداوم و پسرانی کمر بخدمت بسته و اوضاع و احوالی مساعد قرار داده ام )

این مشکل نیست که تشخیص داده شود که توصیف مصداق سوره مدثر به نوعی با احترام آمیخته است، در حالیکه توصیف مصداق سوره قلم آغشته به تحقیر است و لذا اینهم دلیل دیگری است که این دو پاراگراف نمیتواند به یک مصداق اشاره داشته باشد. 

 

5 - اختلاف در گفتمان دو مصداق راجع به قرآن

مصداق سوره قلم خیلی راحت با تبیین قرآن برخورد میکند و جوابی را که ظاهرا همواره در آستین دارد رو میکند و آن را «اساطیر الاولین» (افسانه های پیشینیان) مینامد، اما ، مصداق سوره مدثر خیلی با دقت و حتی وسواس با آن برخورد میکند، تفکر میکند (فکّر) و هماهنگ با آن می سنجد (قدّر) و در باره آن می اندیشد (ثم نظر) و بالاخره به جمع بندی میرسد و آن را اظهار میکند (فقال) و در این اظهار نظر خویش مقام بلندی – که از دسترس عموم خارج است – به آن میدهد (ان هذا الا سحر. .)

آیا چنین شخصی با مصداق سوره قلم که چشمش را می بندد و کلیشه ای ترین حرف را به سهل ترین وجهی میزند یکی است؟

نه ! و این نیز دلیل بسیار مهم دیگری است که این دو پاراگراف نمیتواند به یک مصداق اشاره داشته باشد. 

از مجموع دلایل پنجگانه فوق به روشنی فهمیده میشود که مصداق دو پاراگراف سوره های قلم و مدثر نمیتوانند شخص واحدی بوده باشند.

زیرا علیرغم اینکه مدلول هردو دسته آیات، اشخاصی تکذیبگر هستند، اما نمیتوانند «مشابه» یکدیگرباشند، چه رسد به اینکه شخص واحدی باشند (زیرادودسته آیات مذکور مدلول هایشان آنقدرمتفاوت است که – مانند کوسه و ریش پهن و کچل و مو فرفری - درشخص واحــدی جمع نمیشود)

آیات مورد اشاره سوره قلم و آیات آن پاراگراف سوره مدثر آنقدرگویا و آنقدر مشخص کننده هستند که نمیتوانند به شخص دیگری غیرازمدلول خودشان منطبق بشوند، لذا، «روایات شان نزول» آنها ، باید لااقل به دو شخص متفاوت اشاره کنند، نه به شخص واحد.

وقتیکه روایات شان نزول درچنین مواقعی کارائی ندارند، ونمیتوانند بطور واضح و قاطع مدلول آیات مربوط را معین کنند، پس به چه دردی میخورند و چه مورد استفاده ای دارند ؟

 

 

علم تفسیر قرآن چقدر نیازمند روایات است؟

قبل از جواب به پرسش فوق بهتر است از خویش بپرسیم روایاتِ موجود در چه موضوعاتی وارد شده اند؟

پاسخ این است: روایات عمدتا در: 1 – عقاید 2 – اخلاق  3 –  تفسیر (که عمدتا «روایات شان نزول» نام دارند)  4 – تاریخ   5 – ملاحم  6- احکام 7 – سایر موضوعات  وارد شده است .

در مورد عنوان های اول و دوم، خودِ قرآن روشن تر و روشن کننده تر است و لذا علم تفسیر قرآن در آن دو مورد نیازی به روایات ندارد.

در مورد عنوان سوم، در مقاله قبلی تا حدودی به ارزش و کارائیِ آن واقف شدیم.

در مورد عنوان چهارم (یعنی راجع به تاریخ)، تا کنون آنقدر که ضروری باشد کارهائی شده و بستر هائی ساخته شده و علم تاریخ به مسیری افتاده که اطمینان بخش باشد و لذا در این مورد هم  نیازی به روایات نیست، به عبارت دیگر، اگر روزی روایات در این خصوص مفید بوده اند، فایده خویش را رسانده اند، و دیگر، امروز، چنین نقشی ندارند.

در مورد عنوان پنجم  (ملاحم) (= پیشگوئی ها) اگر برخی کتاب های مربوطه را، مثلا «الملاحم و الفتن» یا جلد 13 بحار الانوار یا آن خطبه معروف در نهج البلاغه یا همانند های آنها را دیده باشید حتما متوجه شده اید که:

اولا قدر مشترک روایات مندرج در آنها این است که کاربردی نیستند،

ثانیا برخی از آنها برخی دیگر را رد میکنند،

ثالثا چون زمان صدور روایاتِ درستِ آنها بیش از 1200 سال پیش بوده، و در آنها پیشگوئی هائی ناظر به زمان ما و زمانِ پس از ما وجود دارد، و نیز از آنجا که نوع زندگی امروز برای مردم آن روزها قابل تصور نبوده، شنونده (که خودش راوی روایت باشد) در برخی جاها مطلب را بد میفهمیده و هنگام روایت کردن موج منفی خود را نیز سوار روایت کرده و با این تفاصیل خواندن این نوع روایات نیز بار مثبتی ندارد.

برای درک بهتر مطلب مثالی میزنیم :

در جلد 13 بحار الانوار روایات زیادی وجود دارد که حاوی اوضاع و احوال این روزها است، روایاتی که حکایت از زیاد شدن گناهان و ظلم ها و فسادها دارد، روایاتی که با حروف نسبتا ریز حدود ده صفحه حجم دارد و پر است از مصادیق گناهان کبیره و نمونه های زیادی از فساد و ظلم، و در بین آنها چند جمله ای هم از این نوع است که «ساختمانها را محکم میسازند » و «از باران بی نیاز میشوند» و «زن ها بر زین ها می نشینند» و «شهر ها به هم نزدیک میشوند» و «زن ها در امر تجارت با شوهران خویش شرکت می جویند» و «حجت بر همه تمام خواهد شد»

آیا این خبرها که ساختمانها را محکم میسازند، یا اینکه در اثر خشکسالی هزاران و بلکه میلیونها نفر نمیمیرند، و شهر ها بهم نزدیک و مسافرت آسان میشود، و زنها در امور اجتماعی و اقتصادی نسبت به آن روزها فعال تر میشوند، و حجت بر همه تمام میشود، جزء خبرهای خوب است یا بد؟

واضح است که اینها جزء خبرهای خوب است، اما، از آنجا که راویان این نوع روایات، زندانیِ افکار خرافیی از قبیل پدرسالاری و تحقیر جنس مونث و صوفی منشی و تحقیر زندگی این جهانی و امثال آن بوده اند نمی توانستند بار مثبت این خبر ها را درک کنند و لذا آنها را هم بد و منفی تلقی کردند و این بار منفی را در لحن گفتاریِ روایتشان هم وارد کردند و نتیجه این شد که «اخبار آخرالزمان» مترادف شد با «اخبار نا خوشایند» و «اخبار منفی» و «اخبار نا مطلوب» و خودِ «آخرالزمان» نیز مترادف شد با «دوره ظلمت» و «دوره نا امیدی بشر» و «دوره بد» در حالیکه واقعا برعکس آن است، و هیچ دوره ای از تاریخ بشر مانند این پنجاه سال اخیر نبوده که تعالیم انبیاء اینقدر طرفدار داشته باشد و شعارهای مصلحان به قوانین تبدیل شود و تعالیم شیاطین اینقدر از ظاهر زندگی بشر به محاق رانده شود، و محدود به محافل سوء باشد، و برعکس، تعالیم انبیاء به قوانین تبدیل گردد و زندگی بشرِ معمولی اینقدر مورد حفاظت قرار گیرد و تعداد بیسواد و نادان اینقدر کم شود و مرگ و میر در روزهای اول نوزادی اینقدر نادر الوجود باشد و . . . و زندگیِ بشر متوسط که به حیوانات شبیه تر بود اینقدر به مفهوم «ولقد کرّمنا بنی آدم» نزدیک شده باشد.

بنا بر این، روایاتِ موسوم به «ملاحم» نیز در جهت عکس عمل میکنند و بجای اینکه مانند پیشگوئی های قرآنی سبب افزایش امیدواری نوع بشر شوند، به علت عدم کشش ذهن راویان آن زمانها که هر چیزی را که با آن انس نداشتند بد میدیدند موجب حالاتی یاس آمیز و افسرده کننده میشوند و بجای اینکه اطلاعات صحیح بدهند موجب افزایش پراکنش خرافات میگردند.

لذا، در مجموع، این نوع روایات نیز چندان فایده ای ندارند و همان به که در آرشیوها و کتابخانه ها باشند و عده ای خاص به پردازش آنها بپردازند. 

در مورد عنوان ششم (یعنی روایاتِ احکامی) هم چون آنها «مواد اولیه» صادر کنندگان فتوا هستند یکسره مربوط به اهل فتوا می باشند و به ما مردم عادی چندان ربطی ندارند.

(بگذریم از اینکه خودِ آن بزرگواران نیز در روزگار پر چالشی بسر می برند و با این شمشیر داموکلس درگیرند که : 1 - اساسا «فتوا باید شورائی باشد»، 2 - و نیز اینکه «مردم میتوانند در یک موضوعِ فقهی به یکنفر و در موضوع دیگر به دیگری رجوع کنند»، 3 - و نیز اینکه در این روزها آن الگوی قدیمیِ طولانی مدت که میگفت «برای همه امور دینی فقط یک مرجع تقلید» دیگر کارایی ندارد، 4 - و اینکه «پس از قبول مرجعیتِ یک مرجع  نمیتوان به دیگری رجوع کرد»، نیز، محل مناقشه قرار گرفته است.  خلاصه اینکه این قیود که برای اهل افتاء حصون و قِلاعی بود، دارد فرو میریزد، لذا فعلا آینده آن قشر خاص از علما که متکفل امر فتاوا باشند مشخص نیست و لذا مواد اولیه کارشان نیز به ما مردم عادی مربوط نمیباشد.

فکر نکنید مطالب فوق از خویش در آورده ایم! خیر! اینها مطالبی است که مرحوم آیة الله منتظری که (استاد همه مفتیان امروز است) در جلسات فنی حوزوی و طی دروس خویش گفته اند، و گرچه مقاومت هائی در مورد این گفتارهای آن فقید سعید شده، اما چون انگیزه آن مقاومت ها واضح است بطلانشان نیز قابل نتیجه گیری است.

  ما مردم عادی ، امروز ، بیش از هر چیز نیاز به تفاسیر خوب و درست و معقول و منطقی از قرآن داریم و چنانکه دیده شد تفسیر قرآن نیز نیاز مهمی به روایات ندارد، و خود این قلم نیز که یک دوره کامل تفسیر قرآن نموده برای درک و فهم و تفسیر خویش نیازی به روایات حس نکرده است. 

در مورد عنوان هفتم که عنوان «سایر» را داشت ، چیز قابلی برای عرضه وجود ندارد زیرا موضوعاتش بشدت متشتت است، و روایات هر یک از آن باب های متشتت نیز، هم از لحاظ تعداد، قلیل، و هم از لحاظ موضوعات، کم اهمیت است، و لذا از لحاظ این بحث اهمیتی ندارند.

چگونگیِ پیدایش روایات

در ابتدا باید مثالی بزنیم :

اگر سوره نساء را تحلیل کنیم خواهیم دید محتوای مطالبش عبارت است از :

 

( جدول 1 )

تعداد

کلمه

شرح

عنوان

 فرعی

عنوان

 اصلی

آیه

380

صله رحم-  اموال یتیم-  مهریه-

 امتحان یتیم برای رشد- قانون ارث

احکام

حکمت

12-1

20

برای رعایت کنندگان احکام فوق

بهشت

آخرت

13

14

برای رعایت نکنندگان احکام فوق

جهنم

آخرت

14

40

رفتار با زنانی که کار زشت می کنند

احکام

حکمت

16و15

48

راجع به توبه و شرایط قبولی

قوانین الهی

حکمت

18و17

286

مربوط به ازدواج-  چه کسی

 حلال است و چه کسی حرام

احکام

حکمت

25-19

42

ساماندهی امور شما

علت تشریع

 این احکام

حکمت

28-26

226

اجتناب از گناهان کبیره - مردان

و زنان مالک مکتسبات خویش هستند-

 رابطه اجتماعی زنان و مردان

احکام

حکمت

36-29

60

توصیف- نکوهش

منافقان

مردم

39-37

43

پشیمانی آنها که عصیان کردند

قیامت

آخرت

42-40

50

نماز- غسل- نماز مسافر- تیمم

احکام

حکمت

43

55

توصیف- نکوهش

کافران یهود

مردم

46-44

30

خطاب-  ایمان آورید قبل از اینکه...

کافران یهود

مردم

47

19

راجع به غفران

قوانین الهی

حکمت

48

25

توصیف-  نکوهش

منافقان

مردم

50و49

77

اهل کتاب-  نکوهش

کافران

مردم

55-51

23

کافران

جهنم

آخرت

56

25

مومنان- نعمت ها- جاودانگی

بهشت

آخرت

57

58

رد امانت به اهلش- عدالت- اطاعت خدا و رسول و اولی الامر

احکام

حکمت

59و58

86

توصیف و نکوهش

منافقان

مردم

63-60

23

راجع به پذیرش استغفار

قوانین الهی

حکمت

64

19

توصیف

مومنان

مردم

65

27

توصیف

منافقان

مردم

66

46

ضوابط اجر  - هدایت -...

قوانین الهی

حکمت

70-67

139

قتال

احکام

حکمت

76-71

144

بگو... بی ارزشی دنیا-  قطعی بودن

مرگ-  حسنه از سوی خداست و

سیئه از جانب خویش-  نگهبانشان

 نیستی

ارشاد

پیامبر

81-77

12

بی اختلاف

توصیف

قرآن

82

37

نکوهش بعضی از رفتارها

مسلمانان

مردم

83

24

در راه خدا بجنگ . و دیگران را ترغیب کن

ارشاد

پیامبر

84

23

راجع به وساطت خیر

قوانین الهی

حکمت

85

15

جواب سلام را بهتر بدهید

اخلاقیات

حکمت

86

15

حتمیت آن

قیامت

آخرت

87

137

توصیف

منافقان

مردم

91-88

58

قتل نفس غیر عمد و کفاره-  یا قتل عمد و حکم آن

احکام

حکمت

93و92

43

برخورد با گروه های ناشناس مسلمان

احکام

حکمت

94

55

جهاد

علت صدور

 احکام

حکمت

96و95

250

راجع به مهاجرت درراه خدا و مسافرت و جنگ

احکام

حکمت

104-97

40

راجع به خائنان پشتیبانی نکن ، استغفار کن

ارشاد

پیامبر

107-105

24

توصیف-  از مردم پنهانکاری می

کننداما خدا را ناظر نمیدانند

منافقان

مردم

108

19

ارشاد-  امروز پشتیبانی آنها را کنید ، در قیامت کی از آنها پشتیبانی می کند ؟

مسلمانان

مردم

109

42

راجع به ضوابط رفتار با اشخاصی

 در قیامت

قوانین الهی

 

آخرت

112-110

38

مواظب باش گمراهت نکنند

هشدار

پیامبر

113

25

توصیف رفتارشان

منافقان

مردم

114

23

ضوابط چگونگی رفتار با مردم

قوانین الهی

آخرت

115

18

ضوابط چگونگی رفتار با مردم

قوانین الهی

آخرت

116

13

توصیف عقاید و رفتارشان

مشرکان

مردم

117

50

توصیف نحوه رفتار او در کمراه کردن مردم

شیطان

سایر

120-118

7

برای پیروان شیطان

جهنم

آخرت

121

21

برای مومنان عامل

بهشت

آخرت

122

54

ضوابط چگونگی رفتار با مردم اعم از مسلمان و کافر

قوانین

خدائی

آخرت

125-123

12

ملک مطلق-  احاطه مطلق

صفات

خداوند

126

119

درباره زنان-  عدالت-  صلح در

روابط زناشوئی- عدالت در صورت

 بیش از یک زن

احکام

حکمت

130-127

34

تقوا

اخلاق

حکمت

131

11

ملک مطلق-  نظارت همه جانبه

صفات

خداوند

132

12

قدرت-  برجایگزینی مردم دیگری

بجای شما

صفات

خداوند

133

14

ضوابط رفتار با مردم

قوانین الهی

آخرت

134

75

عدالت خواه باشید-  ولو ظاهرا به

ضرر شما باشد ایمان واقعی بیاورید

اخلاق

حکمت

136و135

22

ضوابط رفتار با مردم

قوانین الهی 

آخرت

137

6

عذاب برای منافقان

جهنم

آخرت

138

133

توصیف

منافقان

مردم

143-139

21

منافقان و کافران را دوست نگیرید

احکام

حکمت

144

36

ضوابط رفتار با مردم

قوانین الهی

آخرت

146و145

12

ضوابط رفتار با مردم در همین جهان

قوانین الهی

حکمت

147

13

ضوابط تظلم از یکدیگر

احکام

حکمت

148

12

کار خیر را میتوانید هم مخفیانه انجام دهید هم علنی

اخلاق

حکمت

149

40

توصیف

کافران

مردم

151و150

22

توصیف

مومنان

مردم

152

236

اهل کتاب-  توصیف و نکوهش

کافران

مردم

162-153

69

به تو وحی کردیم . همانطور به این پیامبران ... وحی کردیم

تبیین

پیامبر

165-163

15

خداوند گواهی میدهد که آنچه که

 بتو وحی کرده از علمش بوده

تبیین

پیامبر

166

25

ضوابط رفتار با مردم

قوانین الهی

آخرت

168و167

12

برای کافران

جهنم

آخرت

169

25

دعوت به ایمان-  برایتان بهتر است

انسان

مردم

170

75

اهل کتاب-  موعظه-  چنین نکنید

چنان تصور نداشته باشید

کافران

مردم

172و171

33

ضوابط برخورد با مردم

قوانین الهی

آخرت

173

12

خطاب-  ایمان بیاورید

انسان

مردم

174

18

ضوابط برخورد با مردم

قوانین الهی

آخرت

175

50

ارث-  کلاله

احکام

حکمت

176

4212

جمع

 

اندکی به تنوع مطالب و تاکیدات الهی که در این سوره وجود دارد دقت کنید و آنگاه به این نکته بیندیشید که مخاطبان این سوره در آن روزها چه دغدغه هایی داشته اند!

دغدغه های آن مردم از سوالشان که در آخرین آیه همان سوره وجود دارد معلوم میشود :

 

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَآ إِن لَّمْ يَكُن لَّهَا وَلَدٌ فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُواْ إِخْوَةً رِّجَالاً وَنِسَاء فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّواْ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿176﴾

از تو فتوا ميخواهند . بگو خداوند درباره کلاله فتوا ميدهد: اگر مردي بميرد و فرزندي نداشته باشد ، و خواهري داشته باشد نصف (مال) بجا مانده مال اوست . و او نيز از آن (خواهر) ارث ميبرد اگر فرزندي نمي داشت و اگر آن (خواهر) ها دو تا باشند دو سوم (مال) بجا مانده مال آنهاست و اگر چند برادر و خواهر باشند نصيب هر مردي مانند دو زن است . خداوند برايتان بيان مي کند ، مبادا گمراه شويد ، و خداوند به همه چيز داناست (176)

 

چنانکه از جدول های  ذیل پیداست، نزدیک به 51 درصد سوره نساء احکام بسیار متنوع و مختلفی را شامل میشود که موضوع «کلاله» یک موضوع بسیار شاذّ و نادر در بین آنها بوده، اما جالب است که از خویش بپرسیم چرا مخاطب های آن روز ها در بین آنهمه مطالب متنوع و مهم به این موضوع شاذّ و نادر چسبیده اند و بر آن زوم کرده اند که در جواب آنها «آیه درخواستی» نازل شده است؟

 اگر کسی این سر نخ را تعقیب کند، به چنان نتایج جالبی از لحاظ جامعه شناسی و روانشناسیِ مردم آن روزها دست خواهد یافت که سبب حیرت خواهد شد – و البته ما از انجام آن معذوریم زیرا آنقدر کار زمین مانده داریم که دو برابر عمر معمولی مان را هم پر خواهد کرد – در هر حال مردم در باره همین موضوع شاذ و نادر می باید قیل و قال و اصراری راه انداخته باشند که پیامبر (ص) را مستاصل نموده و او را دست به آسمان و به چاره جوئی وا داشته باشند تا اینکه آیه فوق نازل شده باشد، در حالیکه در همین سوره ، (در آیه 12) ، موضوع مذکور اجمالا لحاظ شده است (چنانکه ذیلا ملاحظه مینمایید)!

 

. . . وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَو امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوَاْ أَكْثَرَ مِن ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاء فِي الثُّلُثِ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَآرٍّ وَصِيَّةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ ﴿12﴾

. . . و اگر مردی یا زنی که از او ارث می برند کلاله باشد (یعنی پدر و مادر و فرزند نداشته باشد) و برادر یا خواهری داشته باشد برای هرکدام از آنها یک ششم می رسد و اگر بیشتر از این باشند ، آنها در یک سوم شریک هستند . البته [این حکم] پس از انجام وصيت که (بحال ورثه) بسيار ضرر رسان نباشد ، و پرداخت قرض [است] . اين توصيه اي است از جانب خداوند و خداوند داناي حليم است (12) ‍‍{ترجمه موسوی گرمارودی}

 

( جدول « درج » ها – نشاندهنده ترکیبِ درصدیِ موضوعی - )

درصد

شرح

عنوان

 اصلی

شماره

7/50

احکام فردی ( ازدواج-  صله رحم- عدالت در خانواده ) و

 احکام اجتماعی ( جهاد و مهاجرت و جنگ به نسبت 2و1 )

حکمت

1-4

9/27

توصیف و نکوهش منافقان و کافران و بعضی از مسلمانان

 سست ایمان

مردم

2-4

3/11

ضوابط برخورد با مردم در آخرت

آخرت

3-4

8/7

ارشاد- مردم را به ارزشهای متعالی آشنا کن-  ترغیب

 به جهاد کن-  از خائنان پشتیبانی نکن...

پیامبر

4-4

 

( جدول 1/ 4 – نشاندهنده جزئیات سطر اول جدول قبل -  )

درصد

تعداد

کلمه

شرح

عنوان

فرعی

عنوان

 اصلی

1/81

1733

 

احکام

حکمت

8

171

 

قوانین الهی

حکمت

7/5

121

 

اخلاق

حکمت

6/2

55

 

علت صدور

 احکام

حکمت

2

42

 

علت تشریع

 این احکام

حکمت

7/0

15

 

اخلاقیات

حکمت

100

2137

جمع

 

ملاحظه فرمودید ؟

خداوند احکامی فرموده، در بین آنها احکام مهم و بسیار مهم و بینهایت مهم نیز بوده، و یک حکم شاذّ و نادر هم بوده، مخاطب های آن روزها آنهمه احکام مهم و بسیار مهم و بینهایت مهم را گذاشته و مته دقت خویش را گذاشته اند روی خشخاشِ آن حکم شاذّ و نادر، و عرصه را بر آنحضرت تنگ کردند، بطوریکه آنحضرت از مبدا وحی کمک خواست و البته کمک هم رسید و آن آیه هم نازل شد.

 

روایات هم همینطور بوجود می آمد

مردم از آنحضرت (وپس از ایشان –  شیعیان -  ازائمه- ع - ) سوالی میکردند و جوابی می شنیدند و آن را نقل میکردند و این عمل (یعنی نقل کردن جوابِ شنیده خویش) اسمش (اصطلاحا) روایت یا حدیث است.

فهم و  سلیقه مردم ، و سنت های قومی و قبیله ای، و امثال آنها ، که تشکیل دهنده دغدغه خاطر های آنها بوده است، در این پروسه سوال کردن و جواب شنیدن دخیل می بوده است.

اگر امروز آنحضرت در میان ما می بود، سوال هایی که از ایشان میشد درباره دموکراسی و حقوق بشر و آزادی بیان و اقتصاد و علوم و امثال این مقولات می بود، اما این مقولات ، اساسا در مخیله مردمِ آن روزها نمی گنجیده و اصلا این چیزها را نمی فهمیدند تا در باره آن اساسا سئوالی کنند، چه رسد به اینکه دغدغه خاطرشان هم بوده باشد.

لذا آنها سوالاتی میکردند که در مخیله شان می گنجید و سوالاتی که به درد ما بخورد اساسا نکرده اند و نمیتوانستند کنند، همانطور که ما هم در حدی نیستیم که سوالاتی که جزء دغدغه های خواطر انسان های 200 سال بعد است کنیم.

لذا اساسا در احادیث و روایات نباید دنبال جواب سوالات امروزمان بگردیم و اگر هم میخواهیم چنین جستجوئی کنیم محل آن قرآن است که ظرفیت جوابگوئیِ همه انسان هایِ همیشهء تاریخ را دارا است، نه احادیث و روایات که تازه اگر جعلی و دروغ نباشد بر اساس دغدغه های مسائل روزمره اشخاصی در زمانی و مکانی خاص است.

 

در پایان این بخش بهتر است این نکته را ناگفته نگذاریم که : البته نباید فکر کنیم که روایات منحصرا از آن راه پیدایش می یابند، گاهی هم اینطور بوده که خود وجود مقدس پیامبر (ص) [یا ائمه –ع-]  بنا بر ضرورتی که خودشان تشخیص میداده اند – بدون اینکه مردم سوالی کنند – خودشان ابتدائا مطلبی را میفرموده اند (مثلا مانند حدیث مشهور ثقلین)

اما این موارد – به نسبتِ طریقه اول –  بسیار بسیار بسیار کم بوده است.

 

 

جمع آوری قرآن

وفات پیامبر(ص)  و حضور نداشتنِ علی ابن ابیطالب (ع) در سقیفه

پیامبر (ص) نیز مانند همه افراد بشری موت و وفات داشت، و وقتیکه سررسیدش رسید به دیار باقی شتافت، و طبیعی است که کارهای مربوط به امور شخصی او در رابطه با سفر آخرتی اش از قبیل غسل و کفن و دفن بدن شریفش، بر عهده نزدیک ترین نزدیکانش یعنی امیرالمومنین (ع) قرار گرفت، و آنحضرت به این مهم ترین کار مشغول بود تا اینکه از آن فراغت یافت، و طبعا در اجتماعی که در «سقیفه بنی ساعده» که محل اجتماع برخی از اصحاب برای تعیین جانشین آنحضرت تشکیل شده بود حضور نداشت.

نتیجه جلسه سقیفه آنطور شد که در کتب تاریخ اسلام مشهور است و ابوبکر به عنوان جانشین آنحضرت معین شد.

بگذریم از اینکه چه عجله ای در این کار بود که کارگردانان آن، جسد شریف آنحضرت را در روی زمین رها کرده و به آن کار پرداختند، که نمیخواهیم وارد دعوای شیعه و سنی بشویم، در هرحال امیرالمومنین به این مهم پرداخت و کارگردانان سقیفه نیز از نبودِ امیرالمومنین در آن جلسه ناراحت نبودند، و شد آنچه که شد.

تا امیر المومنین از کار تجهیز و تکفین و تدفین جسم شریف پیامبر (ص) فراغت یابد، کار جانشینیِ آنحضرت تمام شده، و اجتماع سقیفه به پایان رسیده، و شرکت کنندگانِ جلسه متفرق شده بودند.

 

علی ابن ابیطالب (ع) پس از فراغت، به مهم ترین کاربعدی مشغول شد

طبیعی است که در این زمان، امیرالمومنین که از «اولین مهم ترین کار» فراغت یافته بود به «دومین مهم ترین کار» بپردازد.

اینک کاری مهمتر از جمع آوری قرآن متصور نبود، زیرا قرآن حاصل عمر پیامبر (ص)، و بزرگترین میراث او، و سند اسلام، و مجموعه آخرین وحی الهی به آخرین پیامبر، و خلاصه مهم ترین چیزی بود که میتوانست در این جهان وجود داشته باشد.

 

علی (ع) برجسته ترین شخصیت پس از پیامبر (ص) بود

علی ابن ابیطالب (امیر المومنین ع)  برجسته ترین شخصیتِ پس از پیامبر (ص) در عالم اسلام است که این گزاره مورد اتفاق قریب به اتفاق همه مسلمان در همه این قرون طولانی بوده است.

لازم نیست در اینجا به معرفی ایشان بپردازیم، زیرا اولا قادر بر انجام این مهم نیستیم، و هیچکسِ دیگر هم قادر نیست، واگر کسی بخواهد در باره عظمت شخصیت آنحضرت چیزی بداند باید اولا نهج البلاغه را بخواند و سپس آنهمه کتاب های پرتنوع و پرحجم را که توسط همه مسلمانان در باب فضائل آنحضرت بوجود آمده را ببیند تا مشتی از خروار و کمی از بسیار را از شخصیت آنحضرت بداند، لذا در اینجا اکتفا میکنیم به قول خلاصه ای از جناب شافعی که یکی از رهبران سنی های جهان است و پیروان او در میان سنیان اکثریت مطلق دارند، که در جلسه ای مورد خطاب خلیفه وقت قرار گرفت که چیزی در فضل علی بگوید و قبول نکرد و درخواست نمود از این تکلیف معاف شود، و خلیفه نپذیرفت و اصرار کرد، و جناب شافعی که دید ناچار است، چنین گفت که «چه بگویم در فضل کسی که دوستانش از ترس، و دشمنانش از حسد، فضائلش را انکار کرده اند و هنوز هم انکار میکنند اما فضائل او دائما از در و دیوار و زمین و آسمان ظاهر میشود و پرده های کتمان را میدرد»

 

 

حساسیت های علی (ع) مانند حساسیت های پیامبر (ص) بود

ناگزیریم به آن وجهِ شخصیتیِ  ایشان که به این مقال مربوط است در اینجا اشاره ای مختصر کنیم و آن این است که حساسیت های ایشان عین انطباق را به حساسیت های پیامبر(ص) داشت، و حساسیتهای پیامبر(ص) در قرآن مشهود است.

 

یک حساسیت بارز پیامبر (ص)

یکی از حساسیت های بارزِ آنحضرت عظمت قرآن برد و اینکه مبادا چیزی از آن از بین برود و مبادا حذف و فراموش شود.

این حساسیت و دغدغه خاطرِ آنحضرت همواره با ایشان بود، بطوریکه تقریبا در تمام طول مدت رسالتش وجود داشت، و گرچه آیاتی دالّ بر مطمئن کردن ایشان نازل میشد، اما حساسیت و دغدغه خاطر آنحضرت از بین نمیرفت.

در ذیل چند مورد از آیاتی را که در جهت رفع دغدغه دائمی خاطر شریف آنحضرت است را ذکر میکنیم:

سَنُقْرِؤُكَ فَلَا تَنسَى ﴿6﴾

بزودي بر تو ميخوانيم و فراموش نخواهي کرد (6)  

[سوره اعلی]

 

لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿16﴾ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿17﴾ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿18﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ ﴿19﴾

زبانت را براي اينکه آن (وحی) را فورأ فرا گيري به تندي حرکت مده (16) جمع کردن آن و بصورت قرآن درآوردنش بر عهده ما است (17) پس وقتي که آنرا مي خوانيم از خواندنش پيروي کن (18) آنگاه بيان آن نيز بر عهده خود ما خواهد بود (19)

[سوره قیامه]

 

وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا ﴿114﴾

قبل از اينکه وحي آن بسويت تمام شود عجله به خواندن آن مکن

[سوره طه]

 

اینها مواردی است که قران صراحتا به این موضوع پرداخته، اما اگر بخواهیم مواردی را که تلویحا نیز فرموده در پیِ این سه مورد ذکر کنیم آنقدر طولانی خواهدشد که از روش مختصرگوئی ما بیرون خواهد بود، لذا به همین مقدار بسنده کرده و عرض میکنیم:

با توجه به فاصله زمانی سوره های فوق، که بین سوره اعلی و طه حدود هشت سال فاصله است،

و نیز با توجه به اشارات خفیف و خلاصه گوئی قرآن،

و نیز تذکراتِ تلویحیِ زیادِ دیگر در همین زمینه در قرآن،

 معلوم میشود، این نگرانی و این دغدغه خاطر آنحضرت (که مبادا ذره ای از ذرات قرآن از دست برود) ماندگار بوده، و همیشه با آنحضرت بوده است.

با شناختی که از امیرالمومنین (ع) از همین پنجره های کوچک موجودِ (نهج البلاغه، کتاب های شیعه و سنی در فضایل او، و. . .) داریم، نمیتوانیم اینطور فکر کنیم که امیر المومنین (ع) این دغدغه خاطر پیامبر (ص) را نداشت، یا کمتر داشت.

به نظر این قلم دغدغه خاطر آنحضرت کمتر از پیامبر(ص) نبود که بیشتر هم بود، زیرا:

1 – شخصیت والای آنحضرت به شخصیت پیامبر (ص) خیلی خیلی نزدیک بود، بطوریکه اگر پیامبر از چیزی بدش می آمد آنحضرت تقریبا همانقدر از آن چیز بدش می آمد، و اگر پیامبر (ص) به چیزی تمایل نشان میداد آنحضرت هم همانطور بود.

لذا از این لحاظ درک میکنیم حفظ قرآن (با تمام مشخصات صفاتی اش – از قبیل نور و هدایت و تبیان لکل شی بودن و فرقان بودن -) مهم ترین دغدغه خاطر آنحضرت پس از وفات رسول الله (ص) بود.

2 – آنحضرت علاوه بر دلیل فوق برای مضاعف بودنِ آن دغدغه خاطر، دلیل دیگری هم داشت، و آنهم این بود که آنحضرت «وصی» رسول الله بود. بار امانت رسول الله (ص) اینک بر شانه او قرار گرفته بود.

کسی نمیداند آخرین آیات نازله نسبت به وفات پیامبر اکرم (ص) چقدر فاصله داشت، هرچه باشد آنچه که نزدیک به وفات ایشان نازل شده نمیتوانست بسیار پرحجم باشد، لذا اضافه کردن آن به مجموع آیات و سوره های نازله که در نزد امیر المومنین (ع) بود، نیاز به زمان طولانی نداشت، زیرا، آنحضرت علاوه بر آنکه برجسته ترین کاتب وحی بود، دغدغه های رسول خدا (ص) را نیز داشت، و لذا محافظت و نگهداری نزولات وحی برایش اولویت اول بود.

 

جمع آوری وارائه قرآن اولویت مهم «اصحاب» نبود

برای آن اصحاب که پس از وفات آنحضرت حاضر نبودند به احترام آنحضرت اندکی صبر کنند و به امورِ پس از وفات آنحضرت بپردازند، و فورا به سقیفه رفتند تا به موضوع جانشینیِ آنحضرت بپردازند، جمع آوری قرآن چه اهمیتی برایشان داشت؟

این علی ابن ابیطالب (ع) بود که به کارهای پس از وفاتِ آنحضرت پرداخت و بلا فاصله قرآنِ جمع آوریِ خویش را عرضه کرد.

 

علی (ع) قرآن جمع آوریِ خویش را عرضه کرد

چنانکه عرض کردیم، حساسیت آنحضرت در باره قرآن مانند حساسیت رسول خدا (ص) بود و ایشان حتی قبل از وفات وفات آنحضرت نیز آن مقدار را که نازل میشد مطابق حساسیت های خود پیامبر (ص) ثبت و ضبط میکرد، و پس از وفات ایشان فقط کافی بود آن مقداری را که نزدیک به وفاتشان نازل شده بود، به مجموعه نزدِ خویش اضافه کند.

لذا مدت کمی پس از وفات آنحضرت قرآنِ جمع آوری خویش را عرضه کرد، اما، استقبالی ندید.

 

استقبال و پذیرشِ قرآنِ جمع آوریِ علی (ع) برای مقام خلافت مشکل بود

بیائید خودمان را جای خلیفه بگذاریم، او ادعا میکند جانشین پیامبر است و در همان حال یکنفر دیگر میراث بزرگ و حاصل عمر همان پیامبر را به مسلمانان بدهد، آن خلیفه این دغدغه خاطر را پیدا نمیکند که مردم راجع به سزاواری اش برای خلافت به چه تردیدهائی خواهند افتاد؟

در آن روزها که پایه های خلافت بسیار نا استوار بود، و هنوز خاطره حجه الوداع و توصیه پیامبر (ص) مبنی بر جانشینیِ علی (ع) در یادِ عده زیادی از مردم بود، (و این موضوع هم در منابع شیعه و هم سنی به وفور هست)، از علی (ع) یک آلترناتیو جدی برای خلافت میساخت، که طبعا مانع استقبال از قرآنِ جمع آوریِ آنحضرت میشد.

لذا طوری صحنه آرائی شد که نسبت به قرآن ارائه شده توسط آنحضرت، عدم استقبال و بی میلی نشان داده شود، و لذا آنحضرت هم اصراری نکرد و سکوت پیشه نمود.

پس از اینکه مدتی گذشت و موضوع خلافت برای مردم عادت شد، آنگاه یک صحنه آرائی جدیدی صورت گرفت که ای خلیفة پیامبرِ خدا!، مردم نگران این امر هستند که مبادا حافظان قرآن بمیرند و میراث عظیم پیامبر (ص) از بین برود، فکری کن!

اینک که دیگر توجه نشان دادن به این امر به سود خلافت بود، خلیفه هم تایید کرد و دستوراتی داد و چیزی نگذشت که از دنیا رفت.

خلیفه اول در اوان فوت خویش وصیتی دال بر خلافت کسی کرد که بعدا خلیفه دوم شد.

خلیفه دوم وصیت نکرد که کسی که بعدا خلیفه سوم شود، بلکه به تشکیل شورائی وصیت کرد که لاجرم از آن چنان شورائی کسی جز کسی که بعدا خلیفه سوم شد، در نمی آمد.

در هرحال در زمان خلیفه سوم کارِ جمع آوری قرآن به اتمام رسید و به همین علت است که نام قرآنِ رایج در نزد ما مسلمانان «قرآن عثمانی» است!

 

علی ابن ابیطالب (ع)، و پس از او ائمه شیعه (ع)، سکوت کردند

سکوت آنحضرت و ائمه پس از او، از باب تحسین مجموعه جمع آوری شده نبود.

 

علت سکوت علی ابن ابیطالب (ع) و پس از او امامان شیعه(ع) چه بود؟

هرچه باشد، علیرغم این اوضاع و احوال سیاسی، حکومتی که به نام اسلام شکل گرفته بود، حکومتی بود مقتدر و جغرافیائی داشت بسیار پهناور، و برخی تاریخ شناسانِ نامدار گفته اند از لحاظ گستره قلمرو از حکومت های باستانیِ ایران یا حکومت باستانیِ رُم پهناورتر بود، و در آن نژاد های مختلف و متفاوت تحت نام اسلام متحد بودند و چیزی که مانند نخِ تسبیح سبب اتحادشان میشد، قرآن بود.

علت سکوت آنحضرت راجع به قرآن عثمانی همین بود که آنحضرت و پس از او ائمه شیعه (ع) میدانستند که اگر درباره عامل اصلیِ وحدت مسلمانان، یعنی قرآن سخنی بگویند که اندکی بوی مخالفت از آن استشمام شود، تجزیه جهان اسلام و رقابت ها و جنگ های مداوم و خونریزی های فجیعِ تمام نشدنی را به دنبال خواهد داشت.

اما، آیا علت سکوت آنحضرت، یا توصیه امامانِ پس از ایشان، که «قرآن را آنطور بخوانید که مردم (یعنی سنیان) میخوانند»، فقط همین بود؟

در آن روزها بله!

 

 

در آن روزها اکثر مردم فقیر و جاهل بودند و همان جمع آوریِ عثمان هم کفایت میکرد

اگر علی ابیطالب (ع) در آن روزها سکوت نمیکرد، میخواست چه بگوید؟

میخواست بگوید که در قرآنِ جمع آوریِ خودش فلان و بهمان امتیازات است که در جمع آوریِ عثمان نیست؟

خوب اگر این فرمایش را میکرد، که البته صحیح هم بود، چه کسانی می فهمیدند؟

اکثر مردم بسیار فقیر و بسیار جاهل و دور از علم و تمدن و زندگی شایسته بودند، و اصلا دغدغه خاطر شان «اولیه ترین های نیازهای زندگی» بود، و دائره فهم و دغدغه های خواطرشان خیلی ابتدائی و اصلا در حدِ این نوع مفاهیمی که می باید هزار و چند صد سال بگذرد تا قابل طرح باشد، نبود.

اکثریت مطلق مردم آن روزها چنین بودند و لذا قرآنِ جمع آوری عثمان مناسبِ شان بود (ضرب المثل کوچه بازاری: خلائق هرچه لایق)

 

اما اگر (فرضا) آنحضرت امروز حضور میداشت، باز هم سکوت میکرد؟

مثالی لازم است:

اگر قرآن را به ترتیب نزول بخوانیم متوجه واقعیت هایی میشویم که در غیر اینصورت متوجه نمیشویم.

مثلا اگر شخصی قرآن را به ترتیب نزول بخواند متوجه یک امر بدیهی – و در عین حال بسیار مهم - می شود که پیامبر(ص) در ابتدای رسالت نوعاً به «اسم ربّ» ارجاع داده می شد نه به «خود ربّ»

مثلاً در ابتدای وحی داریم : اقرا باسم ربک ... و اذکر اسم ربک و تبتل الیه ... سبح اسم ربک الاعلی ... و ... (که ازاین مثال ها زیاد هم هست)

اما کم کم که پیامبر در راه رسالت پیش می رود و ظرفیت هایش زیادتر می شود آنگاه به «خود رب» ارجاع داده می شود مثلاً گفته می شود و اذکر ربک اذا نسیت ... و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین ... و ... که این ها هم خیلی زیاد است.

یعنی پیامبر (ص) در راه رسالتش، روز اولش با روز آخرش فرق داشت، و مَثَلِ او مانند مثلِ پستچیی بود که روز اولِ کارش با روزِ قبل از بازنشستگیِ او فرق فاحش دارد.

یعنی آنحضرت، پس از اینکه از سوی «آسمان» برای امر خطیر رسالت برگزیده شد، یک «نوپیامبر» بود، که لازم بود ضمن انجام وظیفه، دائما آموزش هم ببیند و دائما و دائما، ضمن انجام امور رسالتی اش، در همان حوزه، پیشرفت هم بکند، تا به حد مطلوب (مطلوب از نظر صاحب وحی و با توجه به استعدادهایش) برسد.

این واقعیت که از متن صریح قرآن نشئت میگیرد را مقایسه کنید با «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین»

چیزی که از قرآن (اگر به ترتیب نزول بخوانیم) می فهمیم، مغایر است با آنچه به عنوان علم کلام در بین ما رایج است.

برای اینکه موضوع را بهتر بفهمیم سناریو های ممکنِ جمله فوق را در نظر میگیریم:

1 – وقتیکه «آدم بین الماء والطین» بود، من (محمد ابن عبدالله) نبی بودم.

2 – وقتیکه (در علم خدا) آدم بین الماء و الطین بود، (من (در علم خدا) نبی بودم.

خوب، همانطور که می بینید،

گزینه دوم چیز جدیدی ندارد (زیرا در علم خدا زود و دیر و زودتر و دیرتر معنی ندارد)،

و گزینه اول خلاف منطق و خلاف واقعیت ها است.

اگر قرآن به ترتیب نزول (یعنی به ترتیبی که «قرآن علی (ع) بود، خوانده میشد، اساسا روایت فوق الذکر ساخته نمیشد.

خلاصه اینکه قرآنِ جمع آوریِ عثمان اشکال های عظیمی داشت، اما، مردمِ آن زمانه لایق و قابلِ این نبودند که دغدغه های امیرالمومنین علی(ع) را درک کنند و لذا سکوت آنحضرت موجه بود.

اما اگر آنحضرت (بفرض) امروز تشریف داشتند، حدس معقول این است که: کاملا بجا و حتی لازم و واجب میدانستند که علم خویش را آشکار کنند و اگر قرآنِ جمع آوری خویش را عرضه میکردند با استقبال جدی و گسترده جامعه مسلمانان روبرو میشد.

 

قرآنی که خدا فرستاده، و قرآنی که عثمان ارائه نموده

قرآنی که خدا فرستاده، خیلی خواص و فواید قابل توجهی داشته، از قبیل اینکه نور، بیان، تبیان کلشئ، فرقان، و . . . بوده، اما قرآنی که بدست پدران ما در حدود 30 سال پس از وفات رسول الله رسیده یک چیز تقریبا سر وته شده ای است، که سوره های اوائلِ آن در اواخرِ این است.

از این قرآن موجود، در این 1400 سال، کسی متفطن به این نکته معرفتیِ مهم نشده که پیامبر (ص) در اصل پیامبری اش تکامل پذیر است، و بلکه روایاتی که در علم کلام وارد شده و جزء اعتقادات اکثریِ مردم است این است که پیامبری چیزی است مانند آجر، در ابتدا و انتهایش یکجور است (انا نبی و آدم بین الماء والطین)

 

چه مطالب معرفتیِ دیگر در قرآن موجود از دسترس خواننده بیرون افتاده؟

خدا میداند!

این قلم با حدود 50 سال اُنس با قرآن، و سالهای بسیار زیاد قرآن پژوهی، و سال های قابل توجه مفسریِ قرآن، فعلا این یکی را عرض کرده ام (تکامل پذیریِ انبیاء در اصل ماده نبوت شان) و طبیعی است که این یک فتح باب است، و بعید نیست در آینده، کسانی، مواردی را بیابند که این قلم نیافته است.

 

این قلم قرآن عثمانی را چگونه توصیف میکند؟

توصیف این قلم از قرآن عثمانی این است که نسبت به قرآن علی (ع) سر وته است، و عقیده مسلطِ 1300 سالهء توقیفی بودنِ ترتیب سوره هایش در حال زوال است، و عقیده مسلطِ تا زمان معاصر ما در رابطه با توقیفی بودنِ آیاتش در داخل سوره ها، توسط مرحوم علامه طباطبائی (در تفسیر المیزان ذیل آیه 9 سوره حجر – انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) خدشه ای برداشته، و مقادیری از خواص قرآن علی (ص) که متضمن صفاتی مانند نور و هدایت و تبیان کل شئ و فرقان و . . . باشد را فاقد است، و گرچه به علت سکوت امیرالمومنین علی (ع) چیزی خارج از وحی داخلش نیست و چیز خیلی مهمی از وحی نیز از آن اسقاط نشده، معهذا، نسبت قرآنِ عثمانی به قرآن علی(ع)، مانند گونیی است که قطعات منفصله (S.K.D.) انسان را در آن ریخته باشند، و بعد بگویند انسان این است.

 

سه گروه روایت

بنا بر یک روایت منقول از رسول خدا (ص): اگر قرآن به همانطوری که نازل شده خوانده شود، دو نفر در باره مطالبش به اختلاف نمی افتند، (این مطلب، با واسطهء آقای مهندس فرهنگ، از سخنرانیِ آقای الهی زاده -درجلسه رونمائی از کتاب ایشان- نقل شده است)

و بنا بر روایت دیگری، ظاهرا از ائمه هدی (ع)، اگر قرآنی که امیرالمومنین جمع آوری کرده بود در بین مردم رایج میشد، هیچ دونفری در باره مطلبی از مطالب قرآن اختلاف پیدا نمیکردند (این مطلب گرچه «مشهور» است، سندش را ندارم)

و بنا بر روایاتی که هم در نزد شیعیان و هم در نزد سنیان هست، وقتیکه قائم آل محمد (عج) ظهور کند، ظهورش طوری خواهد بود که: «یات بدین جدید و قرآن جدید» یعنی پس از اینکه ظهور کرد، احساس اولیه ای که مردم پیدا خواهند کرد این است که مطالبی که این آقا میگوید از اسلام (آنطور که ما اسلام را شناخته ایم) نیست، یا اینکه خواهند گفت مطالبی که این آقا میگوید با قرآن (آنطور که ما فهمیده ایم) خیلی تفاوت دارد، و . . . (این مطلب را از ترجمه جلد 13 بحار الانوار -ترجمه علی دوانی- نقل کرده ام)

محتوای این سه گروه روایات، برای این قلم که (چنانکه در سطور قبل دیده اید) یک موارد از «اُفت»های کیفیتیِ قرآن عثمانی را برشمرده، بسیار جالب است.

با توجه به سه گروه روایتی که فوقا ذکر کرده ایم، مطالعه و تفسیر قرآن بر حسب ترتیب نزول، به قرآنِ جمع آوریِ امیرالمومنین علی (ع) نزدیکتر است، و طبعا، برحسب اینکه کدام لیستِ کدام مولف به قرآنِ جمع آوریِ آن بزرگوار نزدیکتر باشد، به همان مقدار از «اختلاف زائیِ» تفاسیر و احکام کم و کمتر خواهد شد.

 ضرر عظیمی که عدم ترتیب نزول در قرآن عثمانی به فهم قرآن زد غیر قابل جبران است.

 

اهمیتِ  پرداختن به این موضوع

البته در همین کتاب، در بخشِ «اهمیتِ ترتیب نزولِ سوره ها» (در فصل «آموزش روشِ این تفسیر» بحثی کرده ایم، اما ناچاریم در اینجا نیز به قسمتی از ادامه همان بحث بپردازیم:

چنانکه فوقا دیده اید، بیشترین اهمیتِ علم به ترتیب نزول سوره ها، نزدیک شدن به قرآنِ جمع آوریِ امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) است، که چنانکه فوقا دیدیم، در جهتِ کم کردنِ اختلاف ها بین علماء مسلمان است.

از طرفی در 1300 سال اولیه هجری نظر غالب در بین علماء در جهان اسلام این بوده که ترتیب قرار گرفتن سوره ها در قرآن عثمانی توقیفی است (یعنی به توصیه مستقیم خدا یا رسول او (ص) است)، فقط در این 140 سال (قمریِ) اخیر [اینک سال 1398 شمسی و 1440 قمری است] طرفدارانش تقلیل قابل ملاحظه ای یافت، و حتی آقای مجمدعلی ایازی که روحانی بلندپایه تفسیر شناس و صاحب تالیفات پرشمار است، و در دانشگاه در سطح دکترا تدریس میکنند، و در حوزه قم عضو مجمع مدرسان میباشند، نام کسانی را ذکر کرده که تفسیر قرآن نوشته اند و ترتیب کار آنها، نه بر اساس ترتیب قرآن عثمانی، بلکه بر حسب جدول ترتیب نزولی بوده که مورد تاییدشان بوده است.

یعنی در 1300سال اولیه هجری، نظرِ «توقیفی بودنِ ترتیب سوره ها درقرآن عثمانی»، آنقدر قرص و محکم و غیر قابل خدشه بود که تفسیری جز به همان ترتیب نگاشته نشد، و در این 140 سال (هجری) اخیر، نه تنها آن گفتمان بسیار ضعیف شده، بلکه حتی چهار مفسر (که توسط استاد ایازی فوق الذکر نام برده شده اند) تفسیرشان را بر اساس جدولی ترتیب داده اند که با جدول اسامی سوره ها در قرآن عثمانی تفاوت اساسی دارد.

البته هنوز هم گفتمان غالب علماء، در خصوصِ ترتیب آیات در داخل هر سوره، مبنی بر «توقیفی» بودن آنهاست، غیر از مرحوم علامه طباطبائی (چنانکه در صفحات قبل گفته ایم)، و قول ایشان، دالّ بر موضوع مذکور، در ذیل آیه 9 سوره حِجر (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) در تفسیرشان به نام «المیزان» آمده است.

البته ما در بخش قبلی (جمع آوری قرآن) گفته ایم که در نحوه جمع آوری عثمانی عناصری از ماهیت اصلی قرآن (نور و بیان و تبیان کل شئ و فرقان و . . . بودنِ قرآن) یا ازبین رفته یا تقلیل معتنابهی یافته است، و در همین بخش جا دارد که به بعضی از وجوه آن که این قلم به آن پی برده، اشاره ای بشود، بدیهی است که آنچه ما فهمیده ایم کمی است از بسیار و مشتی است از خروار، و بقیه را آیندگان خواهند فهمید.

 

این قلم این مقدار از اُفت کیفیت را متوجه شد

آیا اُفت کیفیتِ ذکر شده، فقط محدود به همین است؟

بعید به نظر می آید، و بلکه می باید متوقع بود، آیندگان، هم حوزه های جدیدی بیابند که اُفت کیفیت در آن حوزه ها را نیز بیان کنند،

سه گروه روایت

ذیل تیتر فوق، کمی بالاتر، مطالبی گفته ایم،

در اینجا قصد تکرار آنها را نداریم،

فقط قصد داریم با تکرار تیتر، به اهمیت آن قسمت توجه دهیم و اضافه کنیم که:

با توجه به سه گروه روایتی که فوقا ذکر کرده ایم، مطالعه و تفسیر قرآن بر حسب ترتیب نزول به قرآنِ جمع آوریِ امیرالمومنین علی (ع) نزدیکتر است، و طبعا، برحسب اینکه کدام لیست کدام مولف به قرآنِ جمع آوریِ آن بزرگوار نزدیکتر باشد، به همان مقدار از «اختلاف زائیِ» تفاسیر و احکام کم و کمتر خواهد شد.

 

 

اعجاز قرآن

اعتقاد به اعجاز قرآن یعنی چه؟

اعتقاد به اعجاز قرآن یعنی اینکه شخص معتقد باشد قرآن کلام خداست، و «همانند آوریِ مانندِ قرآن»، از سوی بشر (بلکه حتی از سوی هر موجودی غیر از خداوند متعال-جلّ جلالُه)، محال است. زیرا برای همانند آوریِ مذکور، علمی همتراز علم خداوند لازم است (انزله بعلمه- 166 سوره نساء) که موجود بودنِ آن نزد هر مخلوق (و بلکه کلیه مخلوقات) محال است.

مبنای قرآنیِ موضوع فوق کم نیست، و آیات ذیل گوشه ای از آن است:

در آیه 88 سوره اسراء چنین گفته شده که اگر تمام جن و انس اجتماع کنند که مانند قرآن را بیاورند نخواهند توانست، در آیه های 12 تا 14سوره هود، همین مطلب را با تخفیف مطلب به ده سوره، در خطاب به تکذیبگران، مجددا، خاطرنشان نموده است، در آیه 38 سوره یونس همین پیشگوئی را بازهم تخفیف داده و به یک سوره موکول کرده است، در آیه 23 سوره بقره، باز هم بر همان تخفیف پای فشرده و آن را علاوه بر اینکه به یک سوره رسانده، اضافه کرده: «اگر این کار را نکردید»، واضافه کرده که «هرگز هم نخواهید کرد»، پس، (از قیامت برحذر باشید) . . . »

اینها آیاتی است که صریحا به مبارز طلبی پرداخته، ولی، آیاتی که تلویحا به همین امر پرداخته، (مثلا همان آیه 166 نساء که فوقا ذکر شده)، بیشتر است از آیاتی که فوقا ذکر شده،

خوب، قرآن هزار و چند صد سال است که هست، و معتقدانِ به قرآن، و همچنین مخالفان قرآن، نیز، به همین مدت بوده اند، و ما تا امروز به چیزی که شاهد بر نقضِ موضوعِ مبارز طلبیِ مذکور باشد، برنخورده ایم.

خوب، حالا ممکن است بگوئیم معنیِ اعجاز قرآن را فهمیدیم ولی قرآن «از چه لحاظی» معجره است؟

 

تطور موضوعیِ اعجاز قرآن، از آغاز تاکنون

بطور کلی، منشاء اعتقاد به اعجاز قرآن در متنِ خود قرآن هست، ولی بطور مشخص معلوم نیست مسلمانان در باره آن، (به خصوص در باره «مبارز طلبی»هایی که فوقا بر اساس آیاتی که از سوره های اسراء وهود و یونس و بقره به عنوان شاهد اشاره کرده ایم)، چه عناصری را به عنوان «عنصر های اعجازی» می شناخته و قبول کرده بودند.

«سید رضی» مولف «نهج البلاغه» در مقدمه این کتاب گفته که من از سخنان مولای متقیان قسمت هایی را که بارِ بلاغتیِ بالا و والائی داشته اند جمع آوری کرده ام (اسم کتاب هم موید همین سخن است [نهج البلاغه یعنی روشِ به بلاغت سخن گفتن])

یعنی، هدف سید رضی از تالیف نهج البلاغه، ارزش های ادبیِ موجود در خطبه ها و نامه ها وسایر محتویات آن کتاب بوده است، نه سایر ارزش هایی که امروز برای این کتاب سترگ شناخته و شناسانده میشود!

سید رضی از برادرش معروف تر است، و علتش هم تالیف نهج البلاغه است که کتابی ماندگار شده است.

برادر سید رضی، سید مرتضی (355-436 هجری قمری – ویکی پدیا) است، که در زمانِ حیاتشان، از سید رضی، به علم و «خیلی عالِم» بودن، شناخته شده تر بوده، و در نظرِ مردم معاصرشان، سید مرتضی سرآمد علماء بوده و سید رضی از او به «مقامِ علمیِ نازل تر» شناخته شده بوده،

این سید مرتضی، در باب تحدی های قرآن (یعنی همان چیزی که در اندکی بالاتر آیاتی را ذکر کرده ایم که خداوند در قرآن از باب «مبارز طلبی» (همان رجزخوانی) قرآن را معجزه داسته) مطلبی گفته که خداوند در مورد قرآن از «صرفه» استفاده نموده است.

 

«صرفه» چیست؟

صرفه (اگر بخواهیم خلاصه کنیم) به معنیِ منصرف کردن است، یعنی خداوند رای کسانی را که بخواهند  همانندی مانند یک سوره از قرآن را بیاورند، منصرف میکند و لذا آنها به آن کار موفق نمیشوند،

به عبارت دیگر، آوردن سوره ای مانند یکی از سوره های قرآن، محال و غیر ممکن نیست، بلکه چون موقوف است به اذن الهی، و خداوند هم به این کار اذن نمیدهد، لذا تا کنون این کار انجام نشده است!

البته این سخن خیلی ایراد ها دارد که ما مایل به پرداختن به آنها نیستیم، زیرا در آنصورت این مقال خیلی به درازا میکشد، اما ناگزیر از ذکر بزرکترین ایرادش میباشیم و آنهم این است که:

اگر این سخن را قبول کنیم بزرگترین توهین را (معاذالله) به خداوند متعال کرده ایم، و او را به جایگاه یک متقلب و یک کلک باز تقلیل داده ایم،

یعنی او (جل جلاله) در متن قرآنش نه یکبار بلکه چند بار صراحتا، و بیش از آن تلویحا، معارضان را به انجام کاری دعوت کرده، در حالیکه این دعوتش حقیقی نبوده و در آن (معاذالله) کلک بوده، بطوریکه مسابقه ای را که واقعی نبوده، واقعی جلوه داده، و این چیست جز (معاذالله) دروغ؟ دیگر اینکه در قرآنش گفته که این قرآن «انزله بعلمه» است، یعنی مانند آوریِ آن محال است، در حالیکه محال نیست، بلکه خداوند (معاذالله) کلک میزند بطوریکه از قوای الهیِ خویش سوء استفاده میکند و نمیگذارد جریانِ همانند آوری بطور سالم پیش برود. لذا اینکه تاکنون ندیده ایم چنین همانندآوریی صورت گرفته باشد، معلولِ غیرقابلِ همانند آوری نبوده، بلکه معلولِ جلوگیری خداوند بوده، (به عبارت دیگر، اگر فرضیه «صرفه» منسوب به سید مرتضی را قبول کنیم، تلویحا این را قبول کرده ایم که قرآن یک چیزی است که آوردنِ مانند آن ممکن است)

چرا یک «عالمِ برجسته» می باید چنین چیزی در باره اعجاز قرآن بگوید؟

بله، البته، او یک «عالم برجسته» بود، ولی فضایش محدود به قرن چهارم بود!

توضیح بیشتر

نقشه ای که ذیلا می بینید مربوط به قرن پنجم است:

شکل (1): نقشه دریاها آن گونه که در کتاب «التفهیم» بیرونی (تألیف 420) آمده است. موزه بریتانیا، 8349، برگ 58

 

یعنی ترسیم کننده باصطلاح «نقشه» فوق، معاصر سید مرتضی بوده است، و این، یعنی که در زمان سید مرتضی میزانِ علومِ رایج در حدی بوده که نقشه جغرافیائیِ آن زمان، در حدِ چنین چیزی (کاملا کودکانه، و در حد «چشم چشم دو ابرو» برای نقاشی کودکان امروز) بوده است!

سید مرتضی چه علومی را فاقد بوده؟

سید مرتضی نجوم نمیدانسته، ممکن است نجوم متدوال آن روزها (یعنی نجوم بطلمیوسی) را میدانسته، ولی، چنانکه میدانیم، آن نجوم، بیش از مشتی اباطیل نیست، و هنوز تا تولد واضع علم نجوم درست و حسابی (یعنی خواجه نصیر طوسی) چند قرن باقی بوده است!

سید مرتضی طب نمیدانسته، زیرا درست است که ابن سینا معاصر او بوده، اما، پیش فرضهایی مانند «العلم علمان: علم الابدان و علم الادیان» مانعِ کسی بوده که خود را صاحبِ علم برتر میدانسته، که برود نزد کسی که مدعی دارا بودن علمِ پائین تر است و تلمذ کند، بعلاوه، آنروزها اینطور نبوده که انتشار علم به سهولتِ امروز باشد، علاوه برآن، ابن سینا برای اینکه دست سلطان سلجوقی به او نرسد هر بُرهه ای در جائی بوده، وقتی که دست سلطان سلجوقی به او نمیرسد، سید مرتضی چطور میتوانسته به او دسترسی پیداکند؟

سید مرتضی جغرافیا نمیدانسته، نقشه ای که فوقا نشان داده ایم، کار ابوریحان بیرونی است که او هم معاصر سید مرتضی بوده و میزان جغرافی دانیِ قرن پنجم از نقشه فوق پیداست! بعلاوه اینکه به دلایلی که در باره عدم احتمال اخذ طب از ابن سینا گفته ایم، تقریبا محال بوده که سید مرتضی همان مقدارِ قلیل از جغرافیا را از ابوریحان بیرونی اخذ کرده باشد.

سید مرتضی ریاضیات نمیدانسته، اخترع عدد صفر متاخر بر زمان اوست، بعلاوه خواجه نصیر هنوز متولد نشده بوده، و عمر خیام هم مانند ابوریحان بیرونی و ابن سینا در دسترس او نبوده اند.

سید مرتضی چه میدانسته؟ ایشان در ادبیات عرب و علم کلام استاد بوده، همین!

فرض کنید (فرض محال که محال نیست!) در زمان ما مرحوم سید مرتضی بیاید سر جلسه امتحان نهائیِ کسانی که میخواهند دیپلم دبیرستان را بگیرند، نمره ایشان چه خواهد بود؟

ایشان از ادبیات عرب  نمره20، و از جغرافیا و نجوم و ریاضیات و فیزیک و زبان و امثالهم صفر خواهد گرفت و در نتیجه مردود خواهد شد!

ایشان عالم بزرگواری بوده، ولی فقط در ادبیات عرب و علم کلام، آنهم فقط در آنچه در نیمه اول قرن چهارم تا نیمه اول قرن پنجم بوده است.

آیا این مطالب وهن و توهینِ سیدمرتضی است؟

خیر!

ایشان در زمانه ای میزیسته که علوم در آن زمانه این مقدار بوده، واینکه گفته میشود (مثلا) ابن سینا در ده سالگی، یا خواجه نصیر در دوازده سالگی «سرآمد» علماء زمان خویش بوده اند، از این طریق مفهوم میشود که به یاد داشته باشیم که «زمان» آنها کوچک و بشدت محدود بوده، و کسی که غم آب و نان نداشته و علاقه و استعداد هم داشته، میتوانسته در مدت زمان کوتاه «جامعیت» و «سرآمدی» پیداکند.

برای اینکه موضوع به ذهن نزدیک شود باید اشاره شود به این حقیقت که (لا اقل در ایران خودمان) 100 سال قبل، به هزاران سال قبل شبیه تر بوده تا به سی سال بعدِ خودش،

 (یعنی زندگی در سال 1300 هجری بسیار شبیه تر بوده به زندگی در سال 1 هجری، و دور بوده نسبت به 30 سال بعد، یعنی سال 1330 نسبت به آن خیلی پیشرفته و دارای تحولات بسیار در همه شئون ارزیابی میشده است.

روزنامه، رادیو، ارتش، ژاندارمری، شهربانی، شهرداری، اتومبیل، قطار، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، جاده های شوسه، دادگستری، چاپخانه، کارخانه های صنعتی، و و و و، همه اش، در آن سی سال (1300 تا 1330) به منصه ظهور رسیده، و «جدید» بوده است)

«علم» هم همینطور

در سال 1300 چه «علم»ی در ایران بوده؟

سال 1300 آخر عمر قاجاریه و اوائل عمر دوره جدید بود، به عبارت دیگر یک «نقطه عطف» در تاریخ ایران محسوب میشود.

در بین خانواده های ثروتمندِ قاجاری، یا منتسب به آنها، اشخاص فرهیخته ای وجود داشته اند، کسانیکه زبان فرانسوی یا روسی میدانسته اند، نه اینکه فراوان بوده باشند، اما، نادر هم نبوده اند، همچنین کسانیکه به اروپا مسافرت کرده و در آنجا تحصیلات دانشگاهی هم داشته باشند، وجود داشته اند.

یعنی مقداری از نوعی از علوم (مانند پزشکی و مهندسی و ادبیات و زبان فرانسوی و روسی)، در زمان قاجاریه، در بین ثروتمندانِ مرتبط یا نزدیک به حکومت، در ایرانِ سال 1300، بوده، اما در بین مردم عادی کاملا ناموجود بوده،

اما، آیا مردم عادی کاملا عاری و خالی از هر نوع علمی بوده اند؟ نمیتوان چنین گفت، زیرا مردم عادی بشدت مذهبی بوده اند، و گرچه در اصل دین و مذهب بشدت قشری و سطحی بوده اند و دین و مذهب خویش را از ملّاهای بیسواد و یا کم سواد اخذ میکرده اند، اما، با چاشنی تعصبات قوی و مناسک و مراسم مفصل که جزء جزء اجزاء آنها رنگ تقدس یافته بود، نوعی فرهنگ ایجاد شده بود که در نزد مردم کارکرد علم را یافته بود.

یعنی در بین 2-3 درصد از مردم که فوق مرفه و ثروتمند بوده اند، چیز رقیقی از پزشکی و مهندسی و ادبیات و هنر اروپائی وجود داشت، اما در بین 97-98 درصد بقیه، این چیز ها بکلی ناموجود بود، و بجای آن، عقاید دینی-مذهبیِ قشریِ بشدت آلوده به قشر ضخیمی از خرافات که با مناسک و مراسم و تعصبات قوی تحکیم و تقویت میشد، رواج داشت.

این وضعیتِ سال 1300 بود، حالا تصور کنید هزار سال قبل از آن (که مردم کم تمدن تر و فقیر بوده اند) چگونه بوده است!

قرن چهارم نیز همینطورها بوده است

شکوفائی تمدن اسلامی، از قرن چهارم بطور جدی در همه ابعاد زندگی، کلید خورد، و در قرن هفتم به اوج رسید، اما، خود جهان اسلام، در اثر فسادهای حکومتی از درون پوسید، تا اینکه هجوم یک قوم وحشی بی تمدن گرسنه (یعنی مغول ها)، نصف جهان اسلام را به ویرانه ای تبدیل کرد.

علم هم توسط کسانی پیگیری میشد که یک طوری به منابع ثروت و قدرت وصل بودند، مثلا «تحقیق ما للهند»، توسط ابوریحان بیرونی آفریده شد که در دربار سلطان سلجوقی بود، و مسافرت های ابوریحان به هند (که منجر به تولید آن شاهکار شد) در جنب لشکرکشی های شاه سلجوقی به هند به وجود آمد، ابوعلی سینا نیز که همیشه از سلطان مذکور فراری بود، دائما در ذیل یک قدرتِ حکومتیِ دیگر بود، که هم در مقابل سلطان سلجوقی حفظش کند و هم بتواند حداقل های پیشنیاز امور علمی را (که نوعا «هزینه بر» بود) برایش فراهم کند.

قرن چهارم قرن «ظهور غول های علم» بود، ابن سینا، بیرونی، ابن هیثم، و بسیاری دیگر از این «غول های علم» تقریبا معاصر بودند، و قرن چهارم از این حیث، شبیه قرن هجده و نوزده میلادی در اروپا بود، اما یک چیز در مقایسه اروپای قرن هجده و نوزده میلادی با قرن چهارم هجری فرق داشت، و آنهم این بود که در قرون شکوفائیِ علمی اروپا، به دلیل رفتار حکومت ها که کار تحصیل علم را ارزان تر و ممکن تر کرده بودند، علوم و تکنولژی، بیشتر در میان طبقات متوسط و از آنهم پائین تر، امکان نفوذ و رسوخ داشت، اما، در قرن چهارم هجری، علوم (به معنیِ ابن سینائی و ابوریحانی و این هیثمی و . . .ی) فقط در جاهایی که ثروت و قدرت موجود بود، وجود می یافت، و این نوع از علم در میان مردم راهی نداشت.

اما علومی که به آنها علم دین گفته میشود، برعکس، در میان مردم راه داشت، زیرا علمای دین در مسجدی پیشنماز بودند، و به مناسبت هایی منبر میرفتند و مردم عادی پای خطابت آنها حاضر میشدند.

یعنی مثل همان مثالی که فوقا در باره سال 1300 زده شد، قلیلی بودند که از علومی مانند پزشکی و ریاضیات و زبانهای یونانی و رومی و سریانی باخبر بودند و از نوشت افزارها و ادوات گرانقیمت (مثلا اسطرلاب و امثال آن) استفاده میکردند و غم غذا و مسکن و هزینه ها را نداشتند، و اکثریتی که هیچ سر و کاری با این چیزها نداشتند، و بشدت غم غذا و لباس و هزینه ها راداشتند،

اما، همین اکثریت، مسجد میرفتند و هر از گاهی خطابت یک عالم بزرگ را استماع میکردند،

لذا، علم (به معنی چیزهائی که امروز از این کلمه اراده میکنیم)، در میان زندگیِ مردم نفوذی نداشت، اما، علمِ دین در میان مردم نفوذ داشت!

گرچه عالمِ مورد بحث با مثلا ابن سینا و ابوریحان و امثال آنها معاصر بودند، به دو دلیل صاحب این نوع علم، از صاحبان آن نوع علم دوری میکردند:

1 – یک دلیل مهم، مشکلاتِ حاصل از محدودیت های زمانه بود، به این معنی که آن روزها وسایلی نبود که خبر یک پدیده مهم را به همگان بدهد، مثلا ابوریحان با لشکر سلطان به اینجا و آنجا میرفته، پس از بازگشت کتابی می نوشته، اما اکثریت قاطع مردم از کل این واقعه، از ابتدا تا انتهایش، اساسا مطلع نمیشدند، و کتاب او هم قاعدتا در کتابخانه سلطنتی میماند.

2 – اما دلیل مهمتر این بود که علوم دینی که در نزد مردم نفوذی داشت، اساسا (به علت: العلم علمان علم الابدان و علم الادیان) اهمیتی به این نوع علمی که ما امروز آن را علم محسوب میکنیم نمیدادند، و و واجدش را اصلا «عالِم» حساب نمیکردند، بلکه حداکثر او را «فاضل» مینامیدند.

اگر هم لطفی میکردند و تواضعی بخرج میدادند و حالا یکجوری با غمض عین و لیت و لعل هم که شده او را «عالم» حساب میکردند، اما این اعتماد به نفس را داشتند که «علم عالی» نزد خودشان است، آنچه نزد آنان است «علم دانی» است، و این علاوه بر مسجد و منبر که داشتند مانع میشد که علاقه ای نشان دهند یا اقتباسی کنند یا فضایی برای ترویج یا تدریس برای «آن علم های ناضرور» باز کنند.

خلاصه اینکه علم، به آن معنی که امروز از کلمه اش اراده میکنیم، در قرن چهارم امکان مردمی شدن را نیافت، و علم، در نزد مردم، مترادف بود به چیزی که امروز به آن «الاهیات» میگوئیم. 

کمی عقب تر برویم

چنانکه عرض کردیم، علم، در نزد مردم، مترادف بود به چیزی که امروز به آن «الاهیات» میگوئیم.

منشاء الاهیات چیست؟

منشاء الاهیات فقط دو چیز است: قرآن و حدیث.

قرآن، تحویل میشود به تفاسیرِقرآن که تا قرن چهارم بر مبنای احادیث بوده،

لذا منشاء الاهیات تا پایان قرن سوم (و آغاز قرن چهارم) روایات بوده است.

بنابراین، در آغاز قرن چهارم کسی که نزد مردم «عالِم» نامیده میشد، با «روایت دان» مترادف بوده است!

لذا، اینکه سید مرتضی، عالِمِ بزرگی بوده، به این معنی است که او روایت دانِ بزرگی بوده است.

اینک میتوانیم سوالی را که در ابتدای این فصل مطرح کرده بودیم، دوباره مطرح کنیم، و آن این است:

چرا یک «عالمِ برجسته» می باید چنین چیزی در باره اعجاز قرآن بگوید؟

زیرا، آن عالِم برجسته موردنظر، که سید مرتضی باشد، فقط یک روایت دانِ برجسته ای بوده!

و در روایات، اعجاز قرآن، تا آن زمان، به ارزش های بلاغتی و فصاحتی پرداخته شده بوده، و مرحوم سید مرتضی نیز تحت تاثیر آن روایات قرار داشته، و وجه اعجازیِ دیگری نمی شناخته، و ضمنا چون «فصیح و بلیغ نوشتن» را امر ممکنی میدانسته (که درست هم هست)، برای خروج از پارادوکس دوگانه ذیل الذکر موضوع «صرفه» را  راه حل تلقی کرده، و آن را اظهار هم نموده است.

پارادوکسی که سید مرتضی در آن گیر افتاده بود این بود:

1 – خداوند گفته کسی نخواهد توانست مانند قرآن را بیاورد

2 – وجه بارزِ ارزشیِ سخنِ قرآنی فصاحت و بلاغت است که ضمنا ممکن الاکتساب هم هست

خطای سید مرتضی این بود که فصاحت و بلاغت را مهم ترین وجه بارزِ ارزشیِ کلام قرآنی دانسته بود،

در حالیکه امروز (تقریبا هزار سال پس از او) مولفه های متنوع و متعددی از وجوهِ بارزِ ارزشیِ کلام قرآنی شناخته شده است.

مولفه هایِ اعجاز قرآن که تاکنون شناخته شده است:

1

کثرتِ عجیبِ پیشگوئی های تحقق یافته تاریخی،

این قسمت که با نقطه چین در زیر متن مشخص شده، به نقل از کتاب دیگرمان به نام «صدها پیشگوئی های تحقق یافته قرآنی» است:

 

هر قدر که به قوانین حاکم بر جهان آشناتر باشیم، می توانیم پیش بینی های درست تری از حوادث آینده داشته باشیم.

مثلاً با تکیه بر دستاوردهای علمیِ نجومی می توانیم با دقت خیلی زیاد خسوف و کسوفِ از حالا تا حتی ده هزار سال آینده را با دقتی در حد ثانیهء زمانِ وقوع، پیشگوئی کنیم و درست هم در بیاید.

هر قدر که علم ما دقیق تر باشد، پیش بینی ما نیز دقیق تر خواهد بود.

در مورد حوادث اجتماعی و سیاسی و تاریخی نیز همینطور است.

جامعه بشری هم قوانینی دارد،

هر چند که علم ما نسبت به آن بهتر و دقیق تر باشد، می توانیم پیشگوئی های درست تری داشته باشیم.

البته کشف قوانین مکانیک و نجوم از قوانینِ مربوط به چیزی که موضوعِ علوم انسانی نامیده میشود، بسیار  آسان تر است.

مثلا میتوانیم با دقت زیاد حتمیت وقوع برخی حوادث نجومی را پیشگوئی کنیم، اما، نمیتوانیم با همان درجهء دقت، حتمیت وقوع یک حادثه اجتماعی و یا سیاسی را قبل از وقوع آن پیشگوئی بنمائیم.

پیشگوئیِ ظهور و یا سقوط حکومت ها و تعیین طرف پیروزِ یک جنگ–اگر نگوئیم ناممکن-لا اقل میتوانیم بگوئیم بسیار مشکل است.

در زمان ما دو واقعه مهم اتفاق افتاد. یکی وقوع انقلاب در ایران (1357) و دیگری فروپاشی ابرقدرت شوروی (1990) بود.

این دو واقعه خیلی به این زمان (1394) نزدیک است. یکی حدود سی و هفت سال قبل از آن است و دیگری حدود بیست و شش سال. این دو واقعه آنقدر به زمان ما نزدیک است که میلیون ها نفر می توانند حوادث و اظهارنظرهای مربوط به ماه ها و حتی روزهای قبل از وقوع قطعیِ آن ها را به یاد بیاورند. اشخاص هستند و از آن مهم تر، روزنامه های آن روزها و نیز نوارها و لوح های فشره اخبار رادیو-تلویزیونیِ آن روزها هم موجود است.

اگر به خاطرات اشخاص یا روزنامه ها مراجعه شود، به وضوح معلوم خواهد شد حتی اعقل عقلا نیز پیشگوئیِ صریحی نکرده اند که این دو واقعه وقوع خواهد یافت.

البته اظهارنظرهای کلی و پیشگوئی های غیردقیق وجود داشت. مثلاً اینکه حکومت شاه به این صورت که هست نمی تواند ادامه یابد و در آینده شاهد تغییراتی خواهد بود. یا اینکه حکومت شوروی برای ادامه حیات خود نیاز به اصلاحات جدی دارد و به این صورت که هست، نمی تواند بعنوان یک ابرقدرت در صحنه جهانی وجود داشته باشد.

اما کسی یک سال قبل از وقوع انقلاب در ایران پیشگوئی وقوع آن را (که یکسال دیگر حکومت شاه ساقط خواهد شد) نکرده و همچنین است راجع به فروپاشی شوروی.

اگر کسی پیدا بشود و این قبیل پیشگوئی هایی کند و پیشگوئی هایش درست هم در بیاید، او باید به یک منبع علمی غیر از علومی که بشر در دست دارد دسترسی داشته باشد.

همچنین پیشگوئی های کلیِ بلندمدت در مورد جوامع بشری آسان تر است از پیشگوئی های کوتاه مدت. بطوری که حتی می توان گفت پیشگوئی های کوتاه مدت یعنی پیشگوئی های حوادثی که ظرف چند روز و یا چند هفته و یا چند ماه و یا چند سال آینده رخ خواهد داد فعلاً غیرممکن است.

و آدم عاقل در صورتیکه بخواهد راجع به حوادث کوتاه مدت آینده صحبت کند، کلماتی مانند «احتمالاً» و «شاید» و «ممکن است» را بکار خواهد برد و پیشگوئی قطعی و حتمی نخواهد کرد.

در قرآن پیشگوئی های زیادی راجع به حوادث آینده وجود دارد که در آن، چه حوادث بلند مدت و چه حوادث کوتاه مدت پیشگوئی شده و همه هم درست در آمده و حتی یک مورد هم خطا نداشته است.

از آن مشکلتر، «پیشگوئی های کِشدار» است.

مثلاً اینکه پیشگوئی شود فلان جریان یا فلان مکتب از بین نخواهد رفت.

آن جریان و آن مکتب در بین مردم وجود دارد و مخالفانِ کسی که این پیشگوئی را کرده نیز وجود دارند و هر روز مترصد این هستند که ببینند آن جریان و آن مکتب کی از بین می رود و هر روز و هر هفته و هر ماه و هر سال که بگذرد و آن جریان و یا آن مکتب هنوز از بین نرفته باشد، دلیل تازه ای است بر صدق ادعای آن پیشگو.

خلاصه اینکه سخت ترین پیشگوئی ها آنهائی است که در حوزه مسائل اجتماعی و تاریخی صورت گیرد و از میان آنها، سخت ترینِ آنها، «پیشگوئی های کِشدار» است و پس از آن، سخت ترین پیشگوئی ها، پیشگوئی های بسیار کوتاه مدت (در حد چند ماه) است و پس از آن، سخت ترین پیشگوئی ها، آنهائی است که بخواهد وقایع آینده را در حد چند سال آینده پیشگوئی کند.

جالب است بدانیم که قرآن کریم در همه این سطوح پیشگوئی هائی نموده و همگی آنها درست در آمده است.

ذیلاً پیشگوئی های مربوط به جوامع انسانی را به ترتیبِ مشکل بودن لیست
می نماییم، ضمن اینکه مقدمتا نمونه هائی از این انواع متنوع را بطور اشاره نقل خواهیم کرد.

در هر حال ذکر این نکته لازم است که هیچ کتابی که توسط بشر نگاشته شده باشد، وجود ندارد که در آن، اینهمه انواع متنوعِ پیشگوئی شده باشد و همه اش هم درست در آمده باشد، و از این لحاظ، هیچ کتابی با قرآن کریم حتی با فاصله بسیار زیاد نیز قابل مقایسه نمی باشد. و این ، یکی از قویترین دلایل اعجاز قرآن است.

نمونه های اشاره ایِ برخی از انواعِ پیشگوئی های تحقق یافته:

1 – پیشگوئی های کِشدار

2 – پیشگوئی هایی که پس از مدت خیلی کوتاهی به تحقق پیوست

3 – پیشگوئی هائی که پس از هزار و چند صد سال به تحقق رسید

 

اینک شرح مختصری راجع به هریک:

پیشگوئی های کِشدار (سخت ترین نوع پیشگوئی)

تحدی های قرآنی :

در آیه 88 سوره اسراء چنین گفته شده که اگر تمام جن و انس اجتماع کنند که مانند قرآن را بیاورند نخواهند توانست، در آیه های 12 تا 14سوره هود، همین مطلب را با تخفیف مطلب به ده سوره، در خطاب به تکذیبگران، مجددا، خاطرنشان نموده است، در آیه 38 سوره یونس همین پیشگوئی را بازهم تخفیف داده و به یک سوره موکول کرده است، در آیه 23 سوره بقره، باز هم بر همان تخفیف پای فشرده و آن را علاوه بر اینکه به یک سوره رسانده، اضافه کرده که «اگر این کار را نکردید، که هرگز هم نخواهید کرد، پس، (از قیامت و نتیجه تکذیب این رسول برحذر باشید) . . . »

اسلام همیشه دشمنان قویّ داشته، و جنگهای تحمیلیِ سهمگینی را با آنان تجربه کرده، که به عنوان نمونه میتوان از جنگهای صلیبی نام برد. هم اکنون نیز یهودیان به نمایندگی اسرائیل در همه ابعاد با مسلمانان در جنگ است بطوریکه سرزمین شان را اشغال کرده و در جنگ های متعددی با آنان رویاروئی دارد و جوانان و پیران و زنان و کودکان آنها را میکشد و برای اینکه آنان را با خودهاشان درگیر و مشغول داشته باشد امثال داعش و . . را میسازد و در سایت های اینترنتی بطور مستمر مطالب ضد قرآنی تولید و منتشر میکند و . . .

علی الظاهر چنین به نظر می آید که تولید یک سوره، ولو کوتاه، مانند سوره های قرآن، خیلی آسان تر باشد از خرجِ هزینه های سنگینِ راه اندازی چنان جنگ های سهمگینی که بالاخره برای خودِ راه اندازان آنها نیز خسارات جبران ناپذیر نیروی انسانی و مالی و اجتماعی و سیاسی در بر دارد، اما، همینکه این کار در این بیش از چهارده قرن انجام نشده، دلیلی است بر اینکه نشدنی است.

این پیشگوئیِ قرآن از نوعِ پیشگوئی های کشدار است که بیش از 1400 سال است که درستیِ آن کِش آمده و هنوز هم ادامه دارد.

 این میدان هنوز باز است، و دشمنان اسلام نیز هستند، و بسیار قوی هم میباشند، و قرآن هم گفته «ولن تفعلوا . . » (هرگز نخواهید توانست انجامش دهید) لذا، هر روز که بگذرد و دشمنانِ قویِ اسلام نتوانند به آوردن یک سوره که با سوره های قرآن برابری کند اقدام کنند، عملا اعتراف دارند که قرآن پیشگوئیی نموده که از وراء 1400سال تاکنون به تحقق پیوسته، و از این لحاظ، از هر تولید فکری بشری بالاتر بوده و معجزه ای الهی است.

حفاظت از قرآن:

در آیه  9 سوره حِجر پیشگوئی نموده که خداوند قرآن را حفظ خواهد کرد.

فعلا که بیش از 1400 سال است این پیشگوئی درست در آمده، و تا وقتی که قرآن وجود دارد، هر روزی که بگذرد و قرآن وجود و اعتبار خویش را همچنان داشته باشد، و به آن ادامه دهد، تحققِ پیشگوئیِ موجود در آیه فوق نیز ، دائماً تازه  و تازه تر می گردد. این پیشگوئی نیز از نوع پیشگوئی های کشدار است و هر روز که بگذرد و این پیشگوئی کماکان درست در بیاید برگی به کتاب پربرگ معجزه های قرآنی افزوده خواهد شد و فاصله قرآن از تولیدات بشری بیشتر شده و الهی بودن قرآن بیشتر آشکار خواهد گردید.

وضع یهودیان در مقابل مسیحیان :

در آیه 55 سوره آل عمران پیشگوئی فرموده که مسیحیان تا روز قیامت بر یهودیان غالب خواهند بود، این هم از نوعِ پیشگوئیهای کشدار است، و میدانیم تا کنون چنین بوده، و پیش بینی عقلاء نیز این است که از این پس نیز چنین خواهد بود.

 

 

پیشگوئی هایی مربوط به بازه زمانیِ خیلی کوتاه، (سخت ترین پیشگوئی، بعد از پیشگوئی های کِشدار)

 

پیشگوئی در حد چند روز :

در آیه 67 سوره مائده پیشگوئی نموده که خداوند پیامبر (ص) را از توطئه های منافقان حفظ خواهد کرد،

آیه فوق بسیار معروف است و همان آیه ای است که برحسب قوی ترین روایات اعم از شیعه و سنی، موضوع آن مربوط به نصب امیرالمؤمنین(ع) به خلافت پس از پیامبر(ص) می باشد. اما در اینجا تکیه ما روی جمله «... و خداوند تو را از مردم حفظ می کند ...» (والله یعصمک من الناس) است.

از متن جمله فهمیده می شود که پیامبر (ص) در معرض سوء قصد بوده، تا آنجا که مصمم به کشتن او هم شده بودند.

بالاخره روز غدیر خم فرا رسید و پیامبر(ص) امیرالمؤمنین را به دستور خداوند نصب کرد و اتفاقی هم نیفتاد و این پیشگوئی قرآنی ظرف چند روز تحقق یافت.

 

پیشگوئی در حد دو-سه هفته :

در سوره نصر پیشگوئی نموده که مردم فوج فوج داخل دین اسلام خواهند شد، و درست مدت کوتاهی پس از نزول این سوره واقعه فتح مکه اتفاق افتاد که طی آن کل اهالی مکه به اسلام داخل شده و عبادت بت ها را ترک کردند.

 

 

 

پیشگوئیِ در حد دو-سه ماه :

در آیه 3 سوره فتح میفرماید : و به ياريي که از آن بالاتر نباشد ياريت کند.

چنانکه میدانیم ظهور این پیشگوئی در روز فتح مکه بود که هنوز زمان زیادی از نزول این سوره نگذشته بود.

در آیه 27 میفرماید : البته خداوند خواب رسولش را راست آورد که اگر خدا بخواهد با ايمني وارد مسجد الحرام خواهيد شد بدون اينکه ترسي داشته باشيد، سرتان را خواهيد تراشيد و موهايتان را کوتاه خواهيد كرد ...

مسلمانان در سال های طولانی از سوی مشرکان مکه ممنوع الحج بودند و در حالیکه کفار و مشرکین از همه جای نقاط دور و نزدیک از شام و یمن گرفته تا عراق و طائف و کجا و کجا به عادتی که داشتند به زیارت کعبه و مسجدالحرام می رفتند، مسلمانان که پیغمبر خدا نیز در میانشان بود به علت منع مشرکان مکه نمی توانستند حج کنند.

تصور بفرمائید که نزول این آیات چه شور و شوقی در میان آنان افکند! همچنین تصور بفرمائید چه صبر و انتظاری در میان دشمنان اسلام ایجاد کرد. منافقان که در صفوف مسلمانان بودند و یهودیان نیز که همسایه آنها بودند چگونه مترصد بودند که آیا واقعاً این ادعا به حقیقت خواهد پیوست؟

البته آنچه بعداً اتفاق افتاد معلوم است. و ما باید این مورد را هم به پیشگوئی های تحقق یافته قرآن، در مدتی بسیار کوتاه (که با توجه به ادلّه تاریخی بیش از چند ماه نبود) اضافه کنیم.

 

 

پیشگوئیِ چهار ماه :

در آیه 2 سوره توبه خطاب به مشرکان فرموده پس چهار ماه در زمين بگرديد و بدانيد که نميتوانيد خدا را عاجز کنيد و خداوند خوار کننده کافران است.

موضوع فوق مربوط به فتح مکه و «اعلامیه بیزاری» در سوره توبه است. و منظور ما از آیه 2 عبارت «چهار ماه» است که پس از فتح مکه صادر و «چهار ماه» برای مشرکان مهلت قائل شد.

از آنجا که این ضرب الاجل درست در آمد و نهضت اسلام در خلال آن مدت مضمحل نگردید و از بین نرفت و برعکس، مشرکان دست از شرک کشیدند، این آیه نیز در عداد معجزات و وعده های تحقق یافته بسیار کوتاه مدت قرآنی قرار گرفت.

 

پیشگوئیِ کمتر از یکسال :

در آیه های 1 و 7 سوره ممتحنه پیشگوئیی هست که نشان میدهد برخی از مسلمانان مهاجر برای اینکه ضرری متوجه خانواده هایشان که هنوز موفق به هجرت نشده بودند نشود، روابط صمیمانه ای را با مخالفان آنحضرت حفظ کرده بودند که در این آیه بشدت منع میشوند و در این منع این پیشگوئی هست که بزودی اوضاع در جهت مطلوبتان عوض خواهد شد، تحقق یافتن این پیشگوئی نیز در حد چند ماه بود.

 

پیشگوئیِ سه سال بعد :

در آیه 11 سوره عنکبوت با ذکر کلمه منافقین بطور روشن به مسلمانان وعده پیروزی داده، و این (با توجه به ترتیب نزول سوره ها) اولین بار است که این کلمه در قرآن استفاده میشود و معنی آن این است که در تاریخ نزول این سوره (که سال دومِ قبل از هجرت باشد) عده ای بدون اینکه معتقد به پیامهای آنحضرت باشند به آن گرویدند، و این به این علت بود که آنها در این نهضت «آینده»ای میدیدند و برای خویش از نمد این آینده کلاهی میخواستند، و چنین نیز شد .

 

پیشگوئیِ کمتر از ده سال :

1 - در آیات 2 تا 4 سوره روم : اعلام پیروزی رم بر ایرانیان را نموده و سپس پیشگوئی نموده که آنها «فی بضع سنین» (در سالهائی اندک) بر خصم خویش پیروز میگردند، و البته چنین هم شد.

2 - در آیه 9 سوره صف میفرماید: اوست که رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه دين ها غالب گرداند، گرچه مشرکان بدشان بيايد.

هنوز پیامبر(ص) وفات نیافته بود که تمام مناطق مشرک نشین جغرافیای آن روزِ اعراب، به اسلام گرویدند و آن حضرت خودشان تحقق فاز اول این پیشگوئی را دیدند.

 

پیشگوئی های تحقق یافته پس از هزار و چند صد سال

1 - در آیه های 144 و 145 سوره بقره حکم تغییر قبله نازل شده است ، بطوریکه آنحضرت که در نماز بودند به دستور وحی تقریبا 180 درجه تغییر جهت دادند و از بطرف بیت المقدس به طرف کعبه قرار گرفتند.

طبیعی است مسلمانان این خط را از وحی میدانستند و تبعیت میکردند، اما ریاضی دانان مسلمان این خط را از لحاظ ریاضیاتی که فراگرفته بودند درست نمیدانستند و میگفتند ما به امر وحی عمل میکنیم  اما به استناد ریاضی ای که میدانیم  به اندازه چند دقیقه در درستی آن اشکال داریم.

تا اینکه در اوایل قرن بیستم یک ریاضی دان مسلمان بنام سردار کابلی طی محاسباتی که کرد درستیِ خط کشیده شده از مسجد ذوقبلتین را اثبات کرد که جریان این امر در روزنامه های آن روزها درج و خودش هم جایزه ای از پادشاه عربستان گرفت، و کسانی که طالب جزئیات هستند میتوانند با این سرنخی که عرض کرده ایم با جستجوی اینترنتی کم و کیف مطلب را دریابند.

البته امروز که عکسبرداری هوائی نیز وجود دارد ادعای سردار کابلی عملا اثبات شده است.

وحی چیزی را در بیش از چهارده قرن پیش گفته، و درستی آن نزدیک به سیزده قرن بعد به اثبات قطعی رسیده است!

2 – در آیه 5 سوره قصص فرموده «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه . . .» (و چنین اراده کرده ایم که بر کسانی که در روی زمین ضعیف نگه داشته شده اند برکت داده و آنها را پیشوایان قرار دهیم . . .)

بدون تردید و تمجمج «کسانی که در روی زمین ضعیف نگهداشته شده اند» کسانی میباشند که ما آنها را «مردم عادی» مینامیم و جادارد وضع امروزیِ آنها را بررسی کنیم :

امروز چنین است که صاحبانِ سرمایه های بزرگ مالی سعی زیاد میکنند که توجه مردم عادی را به تولیدات خویش جلب نموده و آنها را در زمره خریداران محصولات خویش درآورند، و در این راه به همه نوع ترفندی، حتی دروغ و تقلب و وعده پوچ و توخالی و چه و چه متوسل میشوند، و همزمان احزاب سیاسی بزرگ سعی میکنند آنها را در زمره هواداران خویش، و صاحبان افکار و اندیشه سعی میکنند آنها را در زمره پیروان خویش و صاحبان کمپانی های فیلمسازی سعی میکنند آنها در ردیف تماشاچی های خویش، و صاحبان . . سعی میکنند آنها را در زمره . . خویش درآورند و همه آنها در رقابت با یکدیگر به همه آن روش های ناسالم از قبیل دروغ و کلک و وعده توخالی و کلاهبرداری و چه و چه می پردازند .

هرچه از امروز به عقب برویم این پدیده را کمرنگ تر می بینیم، بطوری که از دوقرن به قبل، این جریان را – هرچه در زمان به عقب تر برویم - کمرنگ و کمرنگتر  می یابیم.

این جریان، اکنون، بجائی رسیده که یکی با استفاده از انواع رسانه های بیشمار سعی میکند به شخص عادی دروغ بگوید و رای سیاسی اورا بدست آورد و دیگری تلاش میکند با انواع تبلیغات خرید اورا و دیگری و دیگری و دیگری کوشش میکند به او دروغ بگوید و پیروی اورا و علاقه و توجه او را و تحسین او را کسب کنند.

این چیزی است که هرکس تجربه ای از آن دارد و ماحصل مجموع این تلاش ها از سوی نخبگان جوامع این است که مذعن و معترف به «ارباب»یِ شخص عادی شده اند .

کل این جریان که روز بروز قوی تر میشود ، «جدید» است و تاریخی کمتر از دویست سال دارد، و پیشگوئیی که قرآن از این امر نموده مسبوق به هزار و چهار صد سال قبل است.

3 – قرآن در آیه 13 سوره حجرات میفرماید: اي مردم! شما را از يک مرد و يک زن آفريديم، و به صورت تيره هاي بزرگ و تيره هاي کوچک قرارتان داديم تا از یکدیگر شناخته شويد. البته گراميترين شما از نظر خداوند با تقواترين شماست.

به عبارت دیگر این آیه میگوید ملاک برتریِ هرکس بر دیگری چیزی است که در قیامت ارزیابی میشود و اینکه در حیاتِ این دنیا کسی برکسی دیگر برتریی ندارد.

امروز، ما، چنان به دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زن و حقوق کودک و سایر «حقوق»ها عادت کرده ایم که تصورِ زندگی در این دنیا بدون آنها مشکل است.

این چیزی که اینقدر در زندگی همگان رسوخ دارد که تصورِ نبودِ آن آسان نیست، چیزی است که در تاریخ بشر «جدید» است، و هر چه در زمان به عقب برویم آن را کمرنگ و گمرنگ تر می بابیم.

قرآن این پدیده جاافتاده و عادت شده را در آیه ای که فوقا ذکر کرده ایم در چارده قرن قبل پیشگوئی نموده است.

 

 

4 – سایرپیشگوئی ها

این پیشگوئی هایی که تا اینجا دیده اید «از باب نمونه» بوده و در متن کتاب موارد زیادی از هریک از نمونه ها را خواهید دید، و اگر احتراز از زیاده گوئی مانع نبود، این مقدمه میتوانست بسیار طولانی گردد.

(پایان نقل قول)

2

کثرتِ زیادِ پیشگوئی های علمیِ قرآنی،

[این قسمت که با نقطه چین در زیر متن مشخص شده، به نقل از کتاب دیگرمان به نام «ردیه ای بر شبهه های جدید حول قرآن» است:]

سوره لیل

علم مخاطبان اولیه به موضوع آیه 3 نمیرسید، زیرا کشف قوانین توارث سابقه ای بیش از سه قرن ندارد، گرچه هنوز هم، بشر قرن بیست و یکمی هنوز به آنجا نرسیده که به همه پرسش های مربوط به عوامل تعیین کننده جنسیت پاسخ روشن و صحیح بدهد.

 

 

سوره شمس

آیه 2 از این لحاظ که علم مخاطبان اولیه هنوز خیلی مانده بود که به این حقیقت برسد که نور ماه فرع بر نور خورشید است، فوق ذهنیات مخاطبان اولیه است.

 

سوره واقعه

آیه 75 با توجه به علم مردمِ قرن هفتم میلادی (و طبعا عرب 1400 سال قبل) در باره نجوم، مختصات ستارگان خیلی خیلی خیلی دور از ذهن و فهم و علم آن مردم بوده است، و خود آیه 76 نیز آن را عظیم دانسته و موکول به علم نموده و چنین علمی در قرن هفتم میلادی در هیچ جای عالم موجود نبوده، چه رسد به نزد اعراب که کم تمدن و بی علم بوده اند.

 

سوره دهر (انسان)

آیه 1 از لحاظ منطقی فوق ذهنیات مردم معاصر نزول بود، که چطور ممکن است چیزی هم باشد و هم نباشد.

آیه 2 از لحاظ بی علمیِ مردم معاصر نزول این آیات، بالاتر از ذهنیات آنان بود.

 

سوره نوح

آیه 16 از آن لحاظ که شمس منیر، و قمر مستنیر، است، بالاتر از ذهنیات مردم معاصر نزول بود و تقریبا هزار سال طول کشید تا مفهوم شود.

 

سوره معارج

آیه 40 از این لحاظ که به «مشرق ها و مغرب ها» اشاره دارد، و میتوان:

1 – از آن، کرویت زمین را استنباط کرد، تا زمان گالیله معهود مردم نبود، چه رسد به  عرب 1400 سال قبل.

2 – از آن، وجود کرات دیگر در این کهکشان، یا بینهایت کهکشانِ دیگر را استنباط کرد، حتی معهود ما نیست، چه رسد به عرب 1400 سال قبل.

 

بطور قطع موضوع آیات 47 تا 49 از حیطه دانش قرن هفتم میلادی در کل جهانِ آن روزها بیرون بوده، چه رسد به قبایل عرب 1400 سال قبل.

 

سوره يس 

مطابق شرحی که در آیه 38 (والشمس تجری لمستقر لها) در جلد5 تفسیر خویش (به نام «سخن نو در تفسیر قرآن») عرض کرده ایم، آیه مذکور از نوع آیاتی است که حتی تا هزار سال پس از نزولش بالاتر از ذهنیات کل مردم جهان بود، چه رسد به معاصران نزول آیات.

سوره مومنون

موضوعِ ثابت بودن تقریبیِ مقدار نزولات آسمانی (ماء بقدر-آیه18) چیزی نیست که تا قبل از قرن 18 میلادی مکشوف بشر بوده باشد، و لذا این نیز بطور قطع فوق ذهنیات آنان بوده است.

سوره يونس

آیه 92 نیز چنین موقعیتی دارد. زیرا بدن فرعون مذکور (قابل فهم است که) می باید جستجو شده و از آب بیرون آورده شده و سپس مومیائی گردیده و در مقبره مخصوص قرار داده شده باشد، اما، تازمان ناپلئون که به عناصر باستانی مصر تعرض شده و اقلامی از آن به اروپا انتقال یافته و اکنون در موزه های اروپائی وغیره قرار گرفته، بررسی های کارشناسی روی آنها صورت نگرفته بود، و اینک که میدانیم جسد او با توجه به تشخیص وجود آب و نمک در آن مشخص میکند که این جسد با مشخصات مغروق (همانکه در آیه مذکور تصریح شده) مطابق است، بین این علمی که نسبت به این آیه داریم، نسبت به ذهنیات اعراب 1400 سال قبل مدت های مدید و حوادث عظیمی فاصله است که همه آنها (و این نتیجه) از معهودات آن مخاطبان بالاتر است.

سوره انبياء

محتوای آیات 30 تا 33 اشاره به مطالبی دارد که قبل از قرن هجده میلادی (یعنی حدود بیش از هزار سال پس از نزول قرآن) نه تنها برای عربِ معاصرِ نزول قرآن بلکه برای کل بشریت شناخته شده نبود.

سوره فاطر

در آیه 11 جمله «خلقکم من تراب»، از این لحاظ که تا قرن 19 که زمان انتشار کتاب «اصل انواع» باشد هنوز گره گشائی نشده بود، بالاتر از ذهنیات مخاطبان اولیه و چندصد سال بعد بوده است.

 

آیه 41 (. . بغیر عمد ترونها . . ) فوقِ علم و فهم مخاطبان اولیه بوده، وتا ظهور نظریه جاذبه عمومی هنوز خیلی مانده بود که به فهم مردم حتی نزدیک هم بشود، و فهم کامل آن، حتی برای بشر قرن حاضر نیز حاصل نشده است.

 

سوره روم

آیه 41 از آنجا که تا قرن 19 برای هیچکس معهود نبود، و فقط در قرن 20 نمونه هایی از مطلبش در دریاها دیده شد، طبیعتا برای عرب 1400 سال قبل نیز معهود نبوده است.

 

 

 

سوره رعد

آیه های 2 و 3 حاوی مطالبی است که در ایام نزول آنها نه تنها خارج از ذهنیات مخاطبان اولیه بلکه کل نوع بشر در آن روزها بوده و بیش از حدود 1000 سال طول کشید که دانشمندان اروپائی به آنها پی ببرند (مثلا بغیر عمدا ترونها و مدالارض و جعل فیها رواسی و زوجین اثنین)

آیه های مذکور هنوز هم حاوی مطالبی است که بالاتر از ذهنیات بشر قرن حاضر نیز هست، چه رسد بشر 1400 سال قبل (مانند ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر و کل یجری لاجل مسمی و یدبر الامر و یفصل الایات)

 

معنیِ بهترِ نیمه اول آیه 34 از سوره لقمان بطور قطع اینک بدست آمده که با سونوگرافی، لااقل مدتها قبل از اینکه نوزاد پا به این جهان بگذارد، جنسیتش معلوم میشود، لذا، همان نیمه اول آیه مذکور بالاتر از ذهنیات مخاطبان اولیه بوده است، اما تعیین جنسیت نوزاد، تمام علمِ راجع به آن نوزاد نیست، لذا، علم کامل در باره نوزاد هنوز دور از دسترس ما است و لذا همان قسمت آیه مذکور بالاتر از ذهنیات ما میباشد و به طریق اولی بالاتر از ذهنیت مخاطبان اولیه نیز.

همچنین است موضوع انشاء سحاب الثقال (انتهای آیه 12)

 

سوره مُلک

آیه های 2 تا 5 بالاتر از ذهنیات عرب 1400 سال قبل بوده و این واضح است، یکی به علت امر وجودی دانستنِ پدیده موت و یکی به علت سبع سماوات و یکی به علت عدم تفاوت در آفرینش و یکی به علت رجوما للشیاطین و یکی به علت عذاب سعیر که اغلب آنها حتی از ذهنیات بشر قرن حاضر نیز بالاتر است چه رسد به مخاطبان اولیه.

سوره حج

آیه 47 از آن لحاظ که به «نسبیت زمان نزد ما و نزد خداوند» اشاره دارد، برای ما هم «بالاتر از ذهنیت» است چه رسد به عرب 1400 سال قبل.

 

آیات 52 تا 54 که به نقش شیاطین و رابطه آنها با انبیاء سخن میگوید، از آنجا که شیطان و کارکردش برای ما مجهول است، بالاتر از ذهنیات ما قرن بیست و یکمی ها است چه رسد به مخاطبان اولیه.

بطور قطع عرب 1400 سال قبل چیزی از کرویت زمین و گردش آن بدور خورشید نمیدانست و لذا مکانیزم فرو نمودن شب در روز و فرو نمودن روز درشب (آیه 61) را نیز نمیدانست و این چیزی است که چندصد سال طول کشید تا مردم این مکانیزم را فهمیدند.

همچنین است بی اطلاعیِ مخاطبان اولیه از مکانیزم تشکیل و بارش باران که در آیه 63 ذکر شده،

و نیز نگهداری آسمان که بر زمین نیفتد که 1000 سال بعد در چارچوب قوانین جاذبه عمومی، مفهوم شد.

سوره بقره

آیه 150 از این لحاظ که ابزار های مهندسی و نیز علم ناویگیشن در آن روزها فوق العاده ضعیف و ابتدائی بود بالاتر از ذهنیات مردم ساکن در قرن 7 میلادی است.

 

 

سوره آل عمران

آیه 6 از این لحاظ که مکانیزمِ آفرینشِ داخل رحم در سده اخیر و با دستیابی بشر به میکروسکوپ های بسیار ریزبین فهمیده شده، برای مخاطب اولیه غیر قابل دسترس بوده و لذا بالاتر از ذهنیات آنان بوده است.

سوره نور

آیه 43 بطور قطع بالاتر از ذهنیات مخاطبان اولیه بوده، آنها برف ندیده بودند چه رسد به تگرگ.

همچنین است آیه 45 که ماء را تا قرنها بعد از نزول این آیه به «منی» تعبیر میکرده اند و آیه مذکور تقریبا هزار سال بعد مفهوم شد.

 

(پایان نقل قول)

 

3

غلط در نیامدنِ حتی یک مطلب قرآنی،

[این قسمت نیز که با نقطه چین در زیر سطور مشخص شده، به نقل از کتاب دیگرمان به نام «صدها پیشگوئی های تحقق یافته قرآنی» است:]

بیش از 1400 سال است که قرآن در جهان وجود دارد. همیشه هم اسلام دشمن داشته. دشمنان اسلام نیز بزرگ، و از همه لحاظ (اعم از مالی و علمی و نظامی و غیره) قدرتمند بوده اند.

با وجود این هیچکس تاکنون نتواسته یک مورد «غلط» به قرآن نسبت دهد و بتواند آنرا اثبات هم بکند.

برای اینکه مطلب به ذهن نزدیک شود ناچاریم مثالی بزنیم.

قرآن ادعای رهبری و هدایت بشر را دارد. «سرمایه» نوشته کارل مارکس نیز همین داعیه را دارد.

«سرمایه»، که در سال 1867 منتشر شده و اینک 149 سال از انتشارش میگذرد از لحاظ مقبولیت چه جایگاهی دارد؟ و قرآن پس از نزدیک به 1500 سال چه جایگاهی دارد؟

هر کتابی را که داعیه رهبری و هدایت بشر و بشریت را دارد، بنظر  آورید و از لحاظ «طول دوره مقبولیت» با قرآن مقایسه کنید، فوراً به نتیجه ای مانند نتیجه مقایسه فوق می رسید.

این دشمنان قدرتمند و ثروتمند منسجم اسلام به جای اینهمه کارهای سخت و هزینه بر در رابطه با ضدیت با اسلام اگر می توانستند یک غلط از قرآن بگیرند، موفق تر بودند، زیرا با درآمدن حتی یک غلط، قرآن از حجیت می افتاد و خیمه اسلام فرومی ریخت.

همینکه تاکنون چنین نشد، این معنی را می دهد که سعی آنان به نتیجه نرسیده و نتوانسته اند چنان کنند. البته ممکن است کسی یک حرفی بزند و به قول خودش غلطی و تناقضی را در قرآن ادعا بکند اما در طول این 1400 و اندی سال چنین بوده که فوراً جواب محکم را دریافت کرده و قضاوت عمومی بشر نیز به سخافت آن ادعا رای داده وگرنه، آن ادعا پررنگ می شد، و می ماند. نه اینکه فوراً از بین برود و فراموش شود.

(پایان نقل قول)

 

 

 

4

عدم اختلاف در قرآن،

[این قسمت نیز که با نقطه چین در زیر سطورمشخص شده، به نقل از کتاب دیگرمان به نام «صدها پیشگوئی های تحقق یافته قرآنی» است:]

سخن شخصی که ضعیف و فقیر است و اطرافیان ضعیف و فقیری نیز دارد و در عین حال دشمنان قوی پنجه ای نیز لحظه به لحظه مترصد او و اطرافیانش هستند و همه گونه توطئه و تعقیب و آزار و فشار علیه او و اطرافیانش اِعمال می شود، با سخن شخصی که غالب است و وضع اطرافیانش نیز چندان بد نیست و آینده روشن و امید بخشی نیز در انتظارشان هست فرق می کند.

شخص فرودست، عدالت طلب و خواستار محدودیت قدرت قدرتمندان است، اما اگر همین شخص فرادست شود، چنانکه در طول تاریخ بشری بسیار مشاهده شده، قدرت را حق موروث خود می شمارد و هیچ محدودیتی را هم در خصوص اِعمال آن خوش نمی دارد و حتی آنرا گسترده  تر هم می  خواهد.

پیغمبر اسلام رهبری امتی را بدست داشت که در ابتدا اندک و اغلب فقیر و ضعیف بودند و در مقابل خود دشمانی با نفوذ و قدرتمند و ثروتمند داشت که از تعقیب و آزار و بلکه قتل پیروان اسلام نیز پروا نمی کردند. بطوریکه عده ای از مسلمین مجبور به جلای وطن شدند، و بقیه مسلمین و خود پیغمبر نیز مهاجرت نمودند. دشمنانشان  به تعقیب آنها پرداختند و جنگ های بزرگِ پر خونریزیی را بر آنها تحمیل کردند و سالیان درازی نیز بر همین منوال گذشت تا اینکه کم کم کفه دشمنان سبک و کفه اسلامیان سنگین شد و بالاخره مسلمانان به کلی غالب شدند و دشمنان، بدون قید و شرط تسلیم آنها گردیدند.

سخن و نوع بیان و حساسیت های قرآن در هر دو این حالات یکی است. پیغمبر اسلام که در حالت دوم علاوه بر موضوع «ابلاغ پیام»، سنگینی وظیفه «اداره» جامعه مسلمین را نیز بر دوش خود یافت و حالا دیگر علاوه بر رساندن وحی باید به فکر آب و نان مردم، چگونگی معاملاتشان، و علاوه بر آن، چگونگی رابطه با حکومت های همسایه و غیرهمسایه و بطور کلی جهان خارج از اسلام، و نیز مرگ و میر مسلمانان و آداب مربوطه و انجام عبادات و مناسک و آداب معاشرت و پایه گذاری سنگ بنای تمدن اسلامی نیز باشد، و اگر قبل از آن، یک فکر داشت و آن هم جا انداختن توحید و معاد و نبوت برای عده ای قلیل بود اینک کلیه امور زندگی پیروان اسلام در ید قدرت او در آمده و او اینک مقتدرترین و گشاده دست ترین حاکم مناطق عرب نشین اطراف خود است، محور سخنان او و حساسیت های او هیچ فرقی نکرد.

قرآن در خلال بیست و سه سال و در خلال شکل یافتن این دگردیسی عظیم  به تدریج نازل شده است. اما این تغییر عظیم در زندگی پیغمبر و نیز زندگی و موقعیت مسلمانان هیچگونه تغییری را در کلام قرآن، اصول آن، و مطالب اصلی آن ایجاد نکرد.

ترساندن گناهکاران از عذاب الهی، نفی کامل شرک، ترغیب مردم به رعایت فقیران و ضعیفان، وعده پاداش اخروی به اعمال نیک، با همان شدت و صراحتی که از اولین روزهای آغاز نزول وحی در قرآن دیده می شود، در روزهای قدرت و ثروت و پیروزی در جنگها و اخذ غنائم نیز با همان شدت و صراحت مشاهده می گردد. و این چیزی است که در هیج مکتب و کتاب بشری دیده نمی شود.

روشن ترین و نزدیک ترین مثالی را که از یک مکتب بشری که آنهم داعیه رهبری همه جانبه حیات بشر را داشت، می توانیم بزنیم، مارکسیسم است که توانست حکومتی تشکیل دهد و بیش از هفتاد سال حکومت نماید که شصت سال آن حکومتی جا افتاده و بلامعارض، مسلط، و در سطح بین المللی نفوذمند و تأثیرگذار بود بطوریکه یکی از دو ابرقدرت مسلط جهان گشت و آنگاه بدون اینکه خون از بینی کسی جاری شود فرو پاشید و از بین رفت و اینک فقط نامی آن در کتابهاست و خاطره ای در موزه ها.

اما می دانیم دگردیسی در این مکتب به طرز حیرت آوری شدید و غلیظ بود. به محض اینکه کمونیست ها، بر مبنای مارکسیسم، حکومت تشکیل دادند، فوراً فهمیدند که نمی شود فقط بر تکیه بر مارکسیسم حکومت کرد لذا اصلاحات پیشنهادی لنین را نیز به آن اضافه کردند و گفتند حکومت ما بر دو مبنا استوار است: مارکسیسم و لنینیسم. (یعنی در مدت بسیار کمی اصول خود را تغییر دادند)

و اصلی ترین اصول حکومتی شان مردمی بودن آن و بی طبقه بودن جامعه بود و همه چیزشان بر «شورا»ها تکیه داشت و حتی نام حکومتشان نیز «شوروی» بود. اما آنچه در واقعیت انجام شد، شدیدترین و عریان ترین، و ظالمانه ترین شکل دیکتاتوری بود که هرگز تاریخ بشر، آنرا با این شدت، در این گستردگی و به این صراحت ندیده بود. و هر چند یکبار کنگره ای تشکیل می شد و اصول اصلی مارکسیسم – لنینیسم مجدداً مورد تعبیر و تفسیر و تجدیدنظر قرار می گرفت تا اینکه در زمان آخرین رئیس جمهورشان، اصول کمونیسم، بطور کلی، هم در حوزه نظری هم در حوزه عملی، مورد طرد و انکار قرار گرفت تا اینکه اصل و اساس حکومت فرو پاشید. و همه این اتفاقات در زمان ما اتفاق افتاد. از 1917 تا 1990.

و اگر کسی بخواهد اختلاف های واقع شده در اصول کمونیسم را از 1917 تا 1990 از داخل مصوبات کنگره و مصوبات «پولیت بورو» و تفسیرهای دفتر سیاسی حزب کمونیسم از اصول مارکسیسم؛ و قوانین مجلس ملی (دوما) تدوین کند، چنان اختلاف های حیرت انگیز پرحجمی بدست می آید که بیش از هفتادها من کاغذ خواهد خواست.

اما در مورد قرآن، که منشور و مانیفست اسلام و مسلمانان است، از ابتدا که دوره ضعف و آزار و تعقیب و شکنجه است تا شکوفائی که استقرار و دفاع و پیروزی و غلبه و حکومت است، هیچ اختلافی در اصول و حتی شدید و رقیق شدن آنها را نمی بینیم.

پیغمبر در حالی که ضعیف و فقیر و مغلوب بود، از قول خدا حرفی می زند. در روزهای قوت و ثروت و غلبه و حاکمیت نیز درست همان حرف را می زند.

اینجاست که این آیه را بهتر می فهمیم که می فرماید:

«آیا در قرآن تدبر نمی کنند که اگر از نزد غیر خدا بود، هر آینه اختلافات زیادی در آن می یافتید». (سوره نساء / آیه 82)

بنابراین «عدم اختلاف» در پیام های قرآنی را [که در طول بیست و سه سال و در شرایط مختلف زندگی و فراز و نشیب های سنگین، به تدریج و متناسب با موقعیتها نازل شده] می توانیم یکی از خصوصیت های کلی آن بدانیم که در هیچ کتاب دیگر بشری وجود ندارد و از این لحاظ منحصر به فرد بوده است.

این «عدم اختلاف» نیز چندین محور دارد که یکی از واضح ترین آنها همان «اصول ثابت آن علیرغم حدوث تغییرات شدید در شرایط بیرونی» است اما هر چه زمان می گذرد محورهای جدیدی شناخته می شود.

یک مثال :

در سوره نجم که «لمم» را معفوّ دانسته ، اوائل نزول وحی و هنگام ضعف موقعیت آنحضرت بود که گناهان صغیره را معفوّ اعلام کرد.

در سوره نساء که سیئات را معفوّ دانسته، اواخر نزول وحی و هنگام قوت کامل موقعیت آنحضرت بود که باز هم گناهان صغیره را معفوّ اعلام کرد.

این یک مثال خوب است و از این مثالها (بخصوص در اصول تعالیم قرآن) فراوان است.

(پایان نقل قول)

5

قدرت قرآن در ارائه دائمیِ رهنمود به انسان متناسب با تکاملش

[این قسمت نیز که با نقطه چین در زیر سطور مشخص شده، به نقل از کتاب دیگرمان به نام «صدها پیشگوئی های تحقق یافته قرآنی» است:]

 

وظیفه اصلی قرآن، هدایت بشر است. در جایی می فرماید: ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم: «البته این قرآن به طریقی که از همه طریق ها درست تر است هدایت می کند» (سوره اسراء، آیه 9)

کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور: «کتابی به سوی تو فرستاده ایم که مردم را از تاریکیها خارج کرده بسوی نور ببری» (سوره ابراهیم آیه 1)

البته این درست است که:

قرآن فصیح و بلیغ است، آنهم در سطحی اعجازی و غیرقابل معارض، و بطور اعجازآمیزی دارای ابعاد متعدد معانی است، و بطور معجزه آسائی زیباست، اختلافی در آن نیست، اعجاز عددی حیرت انگیزی دارد، پیشگوئی های تحقق یافته کوتاه مدت تاریخی دارد، پیشگوئی های تحقق یافته کوتاه مدت کشدار دارد، پیشگوئی های تحقق یافته ای دارد که تا زمان ما ادامه یافته و هنوز هم درست است، پیشگوئی های علمی دارد که امروز درستی آن محقق شده، در بیان خود صریح و مطمئن و قاطع است، و ... و هیچیک از صفات فوق در کتاب های محصول فکر بشر یافت نمی شود و لذا قرآن از هر یک از نقطه نظرهای فوق معجزه است.

همه اینها درست است.

اما:

کار اصلی قرآن ارائه سبک ادبی و هنری و انجام پیشگوئی نیست بلکه کار اصلی قرآن هدایت انسانها، نجات و آزاد کردن آنها از ظلمات جهل و خرافات و سنت های غلط ناشی از جهالت است. کار اصلی قرآن رساندن بشر از ذلت به عزت و از بندگی هوا و هوس و خرافات به پیروی حق و حقیقت و ارزشها و رساندن او به آزادی و سرافرازی است.

و البته قرآن در این زمینه کاملاً موفق بوده و آنقدر موفق بوده که هیچ رقیبی ندارد. و هیچ کتابی هرگز موفق نشده است اینقدر در این زمینه توفیق یابد.

قرآن موفق شده اعراب جاهل وحشی بد دین را در مدتی کمتر از عمر یک نسل متمدنِ نیک دین کند. قرآن بعداً موفق شده به تمدن اسلامی هویت خاص آن را ببخشد و آن را از گمراهی های تمدن یونان و رُم نجات دهد. قرآن موفق شده پیروان خود را به این خودآگاهی برساند که آنچه دارند بهتر از چیزی است که دیگران دارند و آنها را در پیروی خود استوار بدارد.

قرآن هم اکنون نیز دارد همان نقش هدایت کنندگی را برای کل جهان بشریت امروز انجام می دهد و این نقش هدایت کنندگی، هم اکنون نیز ادامه دارد.

و چون این بحث اهمیت خاصی دارد آنرا در فصل های جداگانه ای عرضه
می  کنیم:

 

 

1

نمونه ای از هدایت کنندگی

قرآن در جامعه ای نامتمدن ظهور کرد اما همه عناصر اصلی یک جامعه متمدن عالی را در خود داشت.

جامعه ای که قرآن در آن طلوع کرد، جامعه ای بود با مشخصات ذیل:

1- حکومت نداشتند و بصورت قبایلی اداره می شد.

2- غیر از یکی دو تا آبادی متمرکز مانند مکه و طائف و یثرب که به اصطلاح امروز می توان آنها را شهرَ بدون شهردار نامید، بقیه مردم آن محدوده قبایل متفرق چادرنشین اسکان نیافته بی تمدنی بودند که زندگی خویش را از شکار و کرایه دادن شتر و راهزنی و غارت دیگران می گذراندند.

3- خط و سواد و پزشکی و علوم و صنعت نداشتند.

4- ضروری ترین احتیاجات مادی خود را از طریق دو بار تجارت زمستانه و تابستانه در سال تأمین می کردند. و این تجارت نیز به همسایه نزدیکشان یعنی شام محدود می شد.

قرآن در چنین جامعه ای طلوع کرد اما در آن هیچ آیه ای نیست که از ارزش های بدوی و چادرنشینی و خانه بدوشی و کولی گری و کوچ گرایی حمایت شده باشد اما آیاتی که در آنها از ارزش های جوامع متمدن حمایت شده باشد زیاد است.

عناصر اصلی تمدن های بشری عبارت است از:

1- از لحاظ افراد (یعنی شهروندان آن تمدن) اعتماد به نفس و احترام به خویش.

2- از لحاظ خانواده، محترم دانستن کانون خانوادگی، علاقه و دوستی داخلی بین اعضاء خانواده، اهمیت دادن و دقت در مقررات مربوط به ازدواج، طلاق، ارث و غیره.

3- از لحاظ اجتماعی، اهمیت دادن به آداب معاشرت و وضع مقررات لازم و اهمیت دادن به اجرای شایسته آن و اصلاحات مداوم در جهت بهبود وضع فردی و اجتماعی مردم.

4- از لحاظ اقتصادی، اهمیت دادن به کشاورزی، صنعت، تجارت، و وضع مقررات عادلانه راجع به آنها.

5- از لحاظ حکومتی، مشخص کردن حق حکومت نسبت به مردم، تعیین دقیق مالیات و مشخص کردن چگونگی خرج آن، وضع قوانین مشخص راجع به دفاع و پرداختن به امور نیروی انسانی و نیز جنگ افزار و سایر مقررات مربوطه.

6- از لحاظ فرهنگی، توجه نشان دادن به علوم و مبارزه با بی سوادی و نیز توجه نشان دادن به هنرها.

در قرآن کریم به همه این عناصر، و جزئیات مربوط به آن، توجه شده و به آنها پرداخته و آنها را مورد اهمیت قرار داده و تشویق شده است.

نتیجه اش هم که مشاهده شد! عده ای آدم های وحشی، غارتگر، بی فرهنگ، زنده بگور کننده دختران، سوسمارخوار، در مدتی کمتر از یک نسل به چنان موقعیتی رسیدند که رشک سایر جوامع شده و الهام بخش آنان و تأثیرگذار بر آنان گردیدند. و تمدنی آفریدند که باید تاریخ تمدن ویل دورانت را خواند تا به گوشه هائی از عظمت آن پی برد.

2

اصلاح عقاید دینی کل بشریت

چنانکه می دانیم قرآن در زمانی نازل شده که بدون تعارف کل بشریت دچار واضح ترین و علنی ترین نوع شرک بود.

در شاخه غربی جهان متمدن آن روز یعنی رُم عملاً سیستم چند خدائی روم باستان به داخل عقاید رسمی مسیحیت نفوذ کرده و توحید مورد تبلیغ حضرت عیسی(ع) را بصورت تثلیث در آورده بود و در شاخه شرقی نیز که ایران دوره ساسانی باشد توحید مورد تبلیغ زرتشت را به سیستم دو خدائی دوره ساسانی تنزل داده بود.

از بقیه جوامع نیز که بهتر است دیگر چیزی نگوئیم. زیرا در هندوستان حتی در همین زمان معاصرمان یعنی همین الان هم آشکارترین نوع شرک بطور وضوح دیده می شود و دیدن آن فقط یک مسافرت می خواهد. سایر ممالک شبه قاره هند نیز به همچنین. شرک آشکار هزاران خدائیِ اقوام سرخپوستی و قبایل شمال اروپا نیز معروف تر از آن است که نیاز به شرح و توضیح داشته باشد. همگان اسم «اودین» (خدای خدایان) و «والهالا» (مقر خدایان اقوام شمال اروپا در آسمان ها) را شنیده اند و این مختصر جای شرح و بحث آن نیست.

یعنی اینکه شرک علنی و آشکار چیزی نیست که لازم باشد بگردیم و جستجو کنیم و آثارش را بیابیم بلکه خودش و پیروانش را می توانیم همین الان هم به آسانی پیدا کنیم.

اما همین امروز، همین مشرکان، شرک خود را «توجیه توحیدی» می کنند.

مسیحیان می گویند درست است که ما سه «اقنوم» را مؤثر می دانیم اما آنها مانند سه ضلع یک مثلث از یکدیگر تفکیک ناپذیرند، و لذا آنها سعی می کنند با «توجیه توحیدیِ» تثلیث، آنرا معقول و منطقی کنند.

تقریباً همه ادیان دیگر نیز همین طرز بیان را دارند.

زرتشتیان نیز بجای «دو مبدأ مؤثر جداگانه»، امروز به «دو وجه مختلف از یک حقیقت» تأکید می کنند.

و سایرین نیز همچنین. گرچه در بحث و اثبات سخن خویش در می  مانند اما حرفشان همین است. «یک حقیقت که به وجوه مختلف جلوه گری می کند» را تبلیغ می کنند.

خلاصه اینکه امروز مشرکان عالم، نوعی «شرک اصلاح شده» را تبلیغ می کنند که شباهتی به توحید اسلامی پیدا کرده است.

خلاصه اینکه قرآن سبب شده است عقاید کل مردم جهان اصلاح شود ولو اینکه اسم اسلام را نپذیرند.

3

سایــر

 دو موردی که قبلاً اشاره شد «کلی» بود و مربوط به «مجموعه تعالیم قرآنی»
می شد که روی کلیت فکر و ذهن افراد تأثیر می گذاشت و سبب تغییر اصولی و ذاتی آنها می شد و این نه فقط سبب اصلاح خودشان می گردید بلکه جوامع آنها و بالاخره کل جهان انسانی را نیز تحت تأثیر قرار می داد.

اما اگر بخواهیم دنبال موارد جزئی و این آیه و آن جمله و این عبارت و آن مفهوم قرآنی که حتی همین امروز هم چنین نقشی دارند بگردیم، موارد بسیار زیاد است و تحقیق بسیار گسترده ای را می طلبد که از توان افراد خارج است بلکه مؤسسات علمی و تحقیقی خاصی باید در این جهت سامان یابند تا بتوانند بطور مستمر چنین مأموریتی را پیگیری کنند زیرا به میزان رشد و توسعه جوامع بشری، آیات بیشتری از قرآن فهمیده می شود و پیشگوئی های تاریخی و علمیِ جدیدتری به تحقق می پیوندد و به همین نسبت پیشگوئی های جدیدی که تا آن موقع مورد غفلت قرار گرفته، مورد توجه قرار می گیردِ و به ذهن بشر و بشریت «خط» می دهد و «ارائه طریق» می کند.

مثلاً «امر هم شوری بینهم» که اساس حکومت های دموکراسی است در آن روزهای اولیه نزول قرآن تا دو قرن قبل فقط یک «دستور اخلاقی برای زبدگان مؤمنان» تلقی میشد، اما اینک بعنوان یک «روش زندگی» جا افتاده است و امروز دیگر «اصل آن» بعنوان یک «خواسته» مطرح نیست بلکه امروز «اجرای کامل آن» بعنوان یک «خواسته» مطرح است.

چنین مواردی در قرآن کریم بسیار زیاد است و گرچه نمی توان همه آنها را ذکر کرد اما ذکر تعدادی از آنها بعنوان نمونه برای جلب توجه محققان و فرهیختگان  لازم و مفید است.

لذا در صفحات آینده، بعضی آیاتی را که در آنها چنین حالتی بطور وضوح دیده می شود مطرح، و شرح مختصری نیز در رابطه با نوع «هدایت کنندگی» آنها عرض
می  شود:

مثال1 :

 آینده اسرائیل

در سوره اسراء چنین میفرماید :

و درباره بني اسرائيل در آن کتاب مقرر کرديم که شما حتمأ در زمين دوبار فساد مي کنيد و سركشي بزرگي خواهيد كرد (4) و وقتيکه موعد اولتان سر رسيد، بنده اي از بندگان خويش را عليه شما برگماشتيم که بسيار نيرومند بود تا اينکه درون شهرهايتان را نيز جستجو کردند و اين وعده (قبلاً) انجام شده است (5) سپس شما را مجددأ بر آنها برگردانديم و به اموال و فرزندان مددتان داديم و شما را از آنان بيشتر نموديم (6) اگر احسان کرديد بنفع خودتان است و اگر هم بدي کرديد به ضرر خودتان کرده ايد و وقتيکه موعد دوم بيايد چهره هايتان اندوه بار خواهد شد و آنها حتمأ داخل آن مسجد ميشوند همانطور که بار اول داخلش شدند و آنچه را که برآن مسلط شدند نابود خواهند کرد (7)

 

با توجه به آیات قبل معلوم می شود منظور از کلمه «مسجد» در آیه 7 همان «مسجدالاقصی» است.

این آیات، یعنی آیات 4 تا 7 و سوره اسراء به وضوح آینده سخت و نامطلوبی را برای اهالی کشوری به نام اسرائیل پیشگوئی می کند. و جمله «همانطور که بار اول داخلش شدند» در آیه 7 این معنی را می دهد که یهودیان لااقل یکبار بشدت دچار پراکندگی شده اند بطوریکه اساس اجتماعشان در هم پیچیده شده و به شدت تحت تعقیب قرار گرفته و به حالت فرار به همه جا سرازیر شده اند.

این جریان همان است که در زمان نبوت حضرت الیاس(ع) که مقارن پادشاهی «بخت النصر» (نبوکد رزار) بود که توسط همو اتفاق افتاد که صحنه های مختلف آن را باید در تواریخ جستجو کرد و آنها آواره، و مدتها بعد و در زمان (زنده یاد) کورش هخامنشی، و بدست همو، دوباره به مأمن خویش باز گردانده شدند.

در تاریخ یهود غیر از این واقعه چیز دیگری نمی یابیم که تأویل قسمت آخر آیه 5 باشد.

البته این را هم باید بدانیم که یهودیان هرگز به آن آقائی و شوکت و قدرت و حرمت دوره داود و سلیمان(ع) نرسیدند و درست است که کورش کبیر آنها را برگرداند اما آن حکومت ضعیف تحت الحمایگیِ بیگانگان کجا و آن دوره سیادت دوره داود و سلیمان کجا؟

اتفاقی که در سال 1948 افتاد که دولت اسرائیل تشکیل شد و تاکنون حدود شصت و هشت سال از آن می گذرد، و پیدایش این قدرت و شوکت فعلی یهودیان محصول آن است و با مدلول آیه 6 کاملاً همخوانی دارد.

اما حفظ و دوام قدرت و شوکت حکومت مذکور، در آیه، مشروط به «احسان» آنها شده، و چون می دانیم که احسان و بنی اسرائیل مانند جن و بسم الله دو موضوع متنافرند، لذا، طبعاً سرنوشت آنها همان خواهد بود که در انتهای آیه 7 ذکر شده است.

در هر حال از این آیات به وضوح و روشنی کامل چند چیز فهمیده می شود:

1- بنی اسرائیل دو بار در روی زمین فساد می کنند.

2- دفعه اول وعده اش سر آمد و آنها به شدت سرکوب و پراکنده شدند.

3- بعداً دوره ای می آید که وضعشان کم کم روبراه می شود و سری توی سرها در می آورند و بلکه در بعضی جهات شاخص هم می شوند.

4- اما کم کم (در اثر عملکرد خاص ذات بنی اسرائیلی شان) مورد نفرت عمومی واقع می شوند و «آنها» (= دشمنانشان) وارد «آن مسجد» خواهند شد و سپس هرچه را که بر آن استیلا یافتند نابود خواهند کرد و بطور کلی طومار آنها در هم پیچیده خواهد شد.

ضمناً این نکته هم در بطن مطالب فوق هست که این عاقبتی که در انتظار بنی اسرائیل هست، کاملاً منصفانه و عادلانه است زیرا نتیجه افساد آنهاست و می توانست آنطور نباشد و می توانست در صورتیکه آنها بجای افساد، احسان می کردند، از دیگران نیز احسان ببینند. اما چون نمی توانند جلوی خود را بگیرند و جز افساد کار دیگری از آنها بر نمی آید، به چنان عاقبتی دچار خواهند شد.

لذا وجه هدایتی این آیات در دو جهت است یکی از نظر مسلمانان و آن این است که روی این عاقبت اسرائیل سرمایه گذاری کنند و مبارزه را رها نکنند و با اطمینان به پیروزی، در جهت سازماندهی و دفاع و مقاومت فکر و عمل مؤثر کنند.

از جهت دولت های غیراسلامی (مثلاً دولت های اروپائی و ملت آمریکا و غیره) نیز این امر قاعدتاً باید قابل توجه باشد که روی طرف بازنده سرمایه گذاری نکنند. اسرائیلی که طومارش در هم پیچیده خواهد شد قابل و لایق این همه حمایت های مالی و تسلیحاتی و اطلاعاتی و علمی و تبلیغاتی نیست.

این یک نمونه کوچکی است از هدایت های قرآنی که هم اکنون خطاب به همین بشر امروزیِ اوایل قرن بیست و یکم دارد انجام می شود.

اینک که ما این نکات را درباره حکومت فعلی اسرائیل فهمیدیم خود بخود این سئوال برای ما پیدا می شود که این نابود شدن اسرائیل چگونه صورت خواهد گرفت؟

پیدا کردن پاسخ سخت نیست.

اسرائیل حکومتی است بسیار بدرفتار و تنها حامی موثر آن نیز آمریکاست و خود آمریکا نیز مشکلات حاد درونی دارد و در آینده ای نه چندان دور نمی تواند در مقابل مدعیان جدید دنیا مانند چین و اتحادیه اروپا و قدرت های اقتصادی و علمی و تکنولوژیکی جدیدی که در دنیا در حال شکل گیری است (که نوعاً در قاره آسیا متمرکزند) تاب بیاورد و لذا اسرائیل با از دست دادن تنها حامی خویش، در مقابل دریاهای خروشانی از کسانی که مورد نفرت آنهاست و در زمانی طولانی، به آنها ظلم کرده و حقوقشان را غضب نموده و فرزندانشان را کشته و آنها را بی خانمان نموده و غیره، تنها می ماند، و در آن صورت معلوم است چه بر سرش خواهد آمد.

از آیه 104 چنین فهمیده می شود از بین دو حالت ممکن، اسرائیلیان، آن مسیری را انتخاب خواهند کرد که به نابودی آنها منجر می شود و تأکیدی است بر اینکه این امر حتماً اتفاق خواهد افتاد. (بخصوص توجه کنید به دو آیه قبل که به نتیجه دنیائی فرعون توجه می دهد)

نکته:

اما واقعاً خوانندگانی که قبل از سال 1948 میلادی این آیات را می خواندند، این چیزهائی را که ما امروز به وضوح و روشنی از آن می فهمیم می فهمیدند؟

این آیات چنان تر و تازه است که انگار همین الان و برای ما نازل شده است.

ملاحظه فرمودید؟

در این چند آیه، چگونه یک پیشگوئی دقیق از چنین موضوع حساس و مهمی یافتیم و چطور به سهولت «نقشه راه» آن را نیز پیدا کردیم و چگونه در اثر همه این چیزها توانستیم بفهمیم که برخورد ما با پدیده ای بنام اسرائیل چگونه باید باشد؟

این یک نمونه کوچک است از: الهام بخشی، رهنمود دهی، بارور نمودن ذهن مومنان، و هدایت کنندگی دائمی قرآنی.

قرآنی که مسلمانان از این جهت کمتر به اهمیت آن پی برده اند و کمتر از این لحاظ به آن مراجعه کرده اند. بطوریکه می توان گفت چه بسا شکایتی که در روز قیامت از قول پیغمبر(ص) راجع به بی توجهی نسبت به قرآن در آیه 30 سوره فرقان نقل شده است راجع به همین وجه قرآن باشد که چرا مسلمانان برای «چیزی فهمیدن» و برای «فکر جدید یابی» و برای «اصلاح فکر خویش» و برای «رشدیابی» به قرآن کریم مراجعه نمی نموده اند.

 

مثال 2 :

 یک نمونه از بارور نمودن ذهن مومنان در خصوص یک موضوع مربوط به باستان شناسی.

در کتاب خویش به نام «آثار قوم لوط» (ر. ک. سایت) عرضی کرده ایم که خلاصه آن این است که محل شهر لوط در قرآن با دقت زیاد تعیین شده است.

اگر کسی این سرنخ را پیگیری کند و به حفاری بپردازد چنان دستاورد های جالب و جاذبی بدست خواهد آمد که جدّا ارزشمند خواهد بود . مثلا :

1 – زمان حضرت لوط که متعلق به «ما قبل تاریخ» است به «دوره تاریخی» انتقال خواهد یافت .

2 – زمان حضرت ابراهیم نیز که معاصر لوط بوده به «دوره تاریخی» انتقال خواهد یافت .

3 – علم تاریخ بشر بسیار غنی تر خواهد شد.

4- پیشگوئی های تحقق یافته قرآنی بسیار غنی تر خواهد گردید.

5 – توجه جهانیان به قرآن جلب و عده زیادی تقویت ایمان خواهند یافت.

و بعبارت دیگر قرآن مطالبی دارد که به تدریج و در طول زمان و همراه با رشد فکری بشریت مفهوم می گردد.

یعنی اینکه قرآن برای مردم هر عصر «پیام»هائی دارد که مردم اعصار قبل از آنها نمی توانند آن پیام ها را بگیرند زیرا به حد درک و فهم آن پیام ها نرسیده اند. امروز هم همینطور است.

امروز هم قرآن برای مردم زمان ما «پیام»هائی دارد که اگر دقت کنیم شاید بتوانیم آنها را بگیریم. که در مطالب دو فصل قبل دو تا از آن ها را دیدیم.

مثلا پیامهایی که امروز میتوانیم از قرآن دریافت کنیم و بوسیله پیگیری سر نخ های آن مشکلات بشری خویش را حل کنیم چه چیزهایی میتواند باشد؟

 

مهم ترین درد بشرِ امروز

مهم ترین درد بشرِ امروز اضطرابات متنوع و مهمی است که به آنها دچار شده  است.

باندهای پرقدرتِ همه نوع جنایات، جانوران غول شده ژنتیکی، مهاجمان احتمالی از کرات دیگر، تحقیقات مخفی سازمان های پرقدرت نظامی و امنیتی که منجر به تولیداتی میشود که کل حیات را در روی این کره زمین تهدید میکند، گسترش فساد سازمان یافته در ارکان سیستم های حکومتی بطوریکه همه دزد شده اند و هرکس بالاتر است دزد تر است، وجود سلاح های منهدم کنندهء دارای اثر عمیق و وسیع، ازدیاد بی کنترل جمعیت، آلوده شدن روز افزون محیط زیست، کم شدن و بلکه تقریبا از بین رفتن عواطف انسانی بخصوص داخل خانواده ها و حتی از بین رفتن و فروپاشی نظام خانواده و، سرعت عجیب پیشرفت تکنولژی و فورا عقب ماندنِ عده زیادی از آن، زیاد شدن تنوع تخصص ها و در نتیجه بیچارگی بشر عادی که در بین اینهمه گرفتاری گیر میکند که رفع هریک از یک متخصص بر می آید که برای آن مطالبه زیاد دارد، خطراتی که هر لحظه در کمین هر کسی است و صفحه حوادث روزنامه ها گوشه ای از تنوع و کثرت آنها را باز میگوید، سیل ها و طوفان ها و اپیدمی ها و امثال آنها، مسابقه دیوانه واری که همگی در آن شرکت دارند که خود را و زندگی خود را مانند کسانی که به خیالشان از آنها «بالاتر» اند کنند و تحمل هزینه سنگینِ دائما مد عوض کردن که نتیجه اش این است که به محض اینکه چیزی را تهیه کردند فورا باید یک مدل جدیدتر را که به بازار آمده جایگزین آن کنند و از این طریق در رنجِ دائمِ دویدن برای بدست آوردن شوند، گسترش جرم و جنایت های هولناک ، و . . .

نتیجه همه اینها احساس تنهائی و بی پناهی و بی دلخوشی و اضطراب و باز هم اضطراب بشر است که بزرگترین درد امروز است و «افسردگی» آنقدر شایع است که بیماری قرن لقب گرفته است .

بشر به خیال خویش برای تسکین روح افسرده خود  به مخدرها و الکل و سرگرمی ها و خرافات و جادو جنبل و عرفان های کاذب و خلاصه هر کسی که آدرسی برای رهائی از این گرداب ها میدهد روی میکند که البته اکثر آنها هم دروغ و خرافه و اباطیل تحویل میدهند .

امروزه سیستم ها و سازمان هائی وجود دارند ، و دائما ، هم به تعداد، و هم به دامنه فعالیت شان، افزوده میشود که خروجی فعالیت شان چیزی جز پمپاژ پر حجم اضطرابات در روح و روان بشر و تزریق خرافات و اباطیل در ذهن او نیست.

به اینهمه اباطیل و مزخرفات که دائما از برخی موسسات تولیدات سینمائی و نیز برخی کتاب ها و مجلات ، دم به ساعت بیرون می آید، نگاهی بیاندازید : مثلا :

1/2- خرافه «فضائی ها»

مطابق یک ضرب المثل، برای اینکه کسی یک حق را زیر پا بگذارد می باید ده ها باطل را روی چشمش بگذارد .

پذیرفتن خرافه فضائی ها هم همینطور است.

اینک که اواخر سال 1394 باشد این نگارنده تقریبا 70 ساله است و به یاد می آورد که از حدود 15 سالگی خویش ترجمه هائی در یکی از مجلات شِبه علمی آن روزها میخوانده که در روی زمین آثار و علائمی هستند که نشانه موجوداتی پیشرفته تر از انسان است که از کرات دیگر به زمین آمده و مدتی هم در زمین توقف کرده اند و دلایلی هم ارائه میکردند و مثلا میگفتند اهرام مصر از برخی قطعات یکپارچه سنگی تشکیل شده که وزن بعضی از آنها بیش از صد تن است و چگونه ممکن است توسط فراعنه ساخته شده باشد در حالیکه در زمان آنها هنوز چرخ و اهرم اختراع نشده بود و نتیجه میگرفتند که این نوع آثار دلیل بر موجوداتی برتر و پیشرفته است که از کرات دیگر به زمین آمده و این آثار را به عنوان نشانه هائی برای همانندان خویش در زمین گذاشته اند تا آنها بتوانند هنگام سفر به زمین با شناسائی این نشانه ها پایگاه های خود را یافته و ماموریت هایشان را دنبال کنند .

اکنون که چندین دهه از آن روز ها میگذرد جهان در مقابل سیلی از نوشته ها، کارتون ها، فیلم ها، و بازیهای کامپیوتری، و سایر روش های القاء این مطلب بوده، و تاثیری که از این مسیر پذیرفته این است که امروز حتی برای کودکان هم این نکته جا افتاده که نگران «فضائی ها» باشند که روزی عده ای با تکنولژی بالاتر به زمین بیایند و زمینیان را بَرده خویش کنند و ذخایر زمینی را ببرند.

اگر کسی از مبلغانِ این لاطائلات بپرسد «آن موجودات برتر فضائی علم و تکنولژی خود را از کجا گرفته اند؟» حتما خواهند گفت آنها هم از موجودات «برتر»تر گرفته اند، و با این جواب فقط صورت مسئله را یک قدم دیگر به عقب برده اند، نه اینکه جواب مقنعی داده باشند.

قرآن به این دغدغه خاطر بشر ، (که ایجاد آن ، نتیجه کوشش ده ها هزار آدم نخبه از قبیل نویسندگان و روزنامه و مجله داران و فیلمسازان وغیره و غیره و صرف میلیاردها دلار هزینه و زمانی در حدود 70 سال  برای رسیدن به آن منظور باشد) این پاسخ را میدهد که نگران مهاجمان بیرونی نباشید که ما آسمان را مانعی برای نفوذ شریران قرار داده ایم، آنجا که می فرماید : انّا زیّنا السماءالدنیا بزینة الکوکب و حفظا من کل شیطان مارد (آیه های 6 و 7 سوره صافّات)

قرآن با این آیه ها، و آیات دیگر در جاهای دیگر، آن اضطراب حاصل از آن خرافه را باطل و آرامش فکری و روانی شایسته و بایسته را به بشرِ معتقد باز میگرداند.

2/2 – سایر خرافاتِ اضطراب زا

موجودات غول شده ژنتیکی (مثلا گودزیلاها و امثال آن)،

مدت کمی پس از جنگ جهانی دوم و فاجعه انفجار هسته ای در دوشهر ژاپن که به تسلیم آنها منجر شد، اولین فیلم های «گودزیلا»ئی توسط خود ژاپنی ها تولید و مورد استقبال بینندگان قرار گرفت، که خود این استقبال مشوق سازمانهای فیلم سازی هالیودی – که قدرت مالی و هنری بالاتری داشتند – گشت که بطور تولید انبوه از این نوع فیلم ها بسازند و روانه بازار کنند .

خود اصل فیلم های اولیه گودزیلائی بازتاب نگرانی عمیق و گسترده مردم ژاپن بود که نکند دوباره کسی دکمه ای را فشار دهد و فاجعه هائی مانند هیروشیما و ناکازاکی به بار آید، اما، فروش خوب فیلمهای مذکور و مزه کردن شیرینی پول زیر زبان تهیه کنندگان آن نوع فیلمها، مشوق قوی تری برای تولیدات بیشتر فیلم های دیگری در زمینه های دیگری – غیر از گودزیلا اما با همان عنصرِ موجودات خطرناکِ غیر قابل مهار – که کلا به «ژانر وحشت» موسوم است –  گردید که هر روز بر دامنه تنوع و گستردگی آنها افزوده میشود و خود این موضوع یک عامل دائمی برای ایجاد نگرانی در روح و روان کودک و نوجوان و بزرگسال است که چه نشسته اید که در هر لحظه ممکن است یک موجود غول آسای بشدت خطرناک و ویرانگر که کل ارتش های دنیا هم قادر به مقابله اش نیستند پیدا بشود و زندگی شما را نابود کند.

واضح است که کل این نوع موضوعات چیزی جز دروغ و تخیلات بی اساس نبوده و یک برگه تایید علمی هم ندارد، اما، از این موضوع – یعنی ایجاد ترس و نگرانی برای میلیونها مردم – پول های هنگفتی برای سازندگان این قبیل فیلمها حاصل میشود که نمیتوانند از آن بگذرند، و لذا می بینیم روز به روز، هم به تعداد و هم به تنوع آنها افزوده میشود .

 

جادو و شیطان و نفوس شریر و شبح و روح،

وجود جادو - و به عبارت قرآنیِ آن «سحر» - با توجه به آیه 102 سوره بقره، اجمالا مورد پذیرش است، اما، به این بی در وپیکری و وسعت دامنه ای که در داستانها و افسانه های ملل مطرح است البته مورد قبول نیست. داستانهای هزار و یکشب و داستانهای اروپائی، از قبیل سیندرلا و کوتوله ها و سفید برفی و امثال آنها که با وسعت و شدت زیاد وارد اذهان کودکان و نوجوانان ما میشود، البته همه اش خرافات و باطل است.

البته هر قومی افسانه هائی دارد، مثلا ما شاهنامه فردوسی را داریم که جمع آوری افسانه های اقوام آریائی قدیم است که نشاندهنده چگونگی متمدن شدن آنان و خروج از زندگی کوچ نشینی و شکارچیگری و رو نمودن به کشاورزی و استقرار است، و همچنین در غرب ایلیاد را داریم که همان کارکرد شاهنامه را در مورد آنان دارد که توسط هومر تدوین شده که هردو مربوط به زمان های خیلی دور است و نیز هردو پر است از مطالب عجیب و غریب و غیر قابل باور و خدایان که البته عادت کرده ایم آنها را همان «افسانه» بنامیم و چندان جدی نگیریم.

اما افسانه های پیدایش انگلستانِ جدید خیلی به ما نزدیک است و نه تنها به هزار سال هم نمیرسد که بیش از دور و بر پانصد سال هم قدمت ندارد و با داستان «آرتور» شاه شروع میشود و مقارن است با برچیده شدن ملوک الطوایفی و پیدایش قدرت مرکزی و پذیرفته شدن مسیحیت.

پیدایش آرتور شاه – چنانکه بطور خلاصه از افسانه های آنان نقل میشود -  از همان ابتدا بطور جادوئی شکل گرفت بطوریکه مادرش که جادوگر بود از طریقی جادوئی شوهرش را کشت و زن کسی شد که آرتور از نطفه او است.

آرتور از همان بدو کودکی بدستور یک جادوگر از خانواده جداشد و تحت تعلیم «مریلین» که جادوگر و معلم او بود بزرگ شد، تا اینکه در سن جوانی به وجهی جادوئی در جنگی که میرفت بطور کامل باخت را نصیبِ طرف مورد علاقه آرتور کند پیروز شد و حکومت مرکزی تشکیل داد و سپس در اثر جادو های اعمال شده توسط خاله اش بنیان سلطنتش ضعیف شد و در جنگی که در اثر ضعف او در گرفت توسط خواهر زاده اش که ضمنا پسر خودش هم بود – زیرا او به وجهی جادوگرانه بدون اینکه بداند با خواهر خودش مجامعت کرده بود – کشته شد .

این افسانه، بسیار مشهور و موضوع کتابها و داستانها و فیلم های زیادی – از جمله «مِه های آوالون» - است که سی دی آن را دیده ام.

افسانه های جادوگری انگلیسی چنان در سطح وسیع و چنان در عمق زیاد پذیرفته شده که اسامی برخی از شخصیت های آن افسانه ها به عنوان اسم روی بچه ها گذاشته میشود، مثلا اسم «مریلین مونرو» بازیگر مشهور دهه شصت از اسم همان جادوگرِ معلم آرتور گرفته شده است.

بطورکلی موضوعات مربوط به جادو و جادوگری چنان با فرهنگ انگلیسی عجین است که اگر آن را از این جدا کنیم چیزی باقی نمی ماند، مثلا از آثار شکسپیر در صورت خذف عناصر جادوئی و جادو گری، کل «مکبث» حذف میشود و قسمت عمده ای از سایر آثار او نیز حذف میشود.

این عجیب نیست که این مزخرفات هری پاتری اینقدر پرفروش شده و بهمین جهت یک زن معمولی با استعدادهای معمولی را ناگهان سوپر میلیونر کرده، دلیلش این است که این نوع اباطیل با باورهای رسوخ یافته در عمیق ترین لایه های فکرشان قرابت فامیلی دارد.

البته وقتیکه میگوئیم «فرهنگ انگلیسی» ، باید بدانیم که «فرهنگ آمریکائی» نیز همان است زیرا آمریکا تاریخی ندارد و از «سرریز» اروپا به وجود آمده، اما چون بعدا به عللی که جای شرحش نیست آمریکائیان قدرتمند و ثروتمند شدند فرهنگشان هم توسط کشورهای فرودست وارد شد و چون ذات آنها جادوگرپندار بود اول هالیوود مقادیر زیادی فیلمهای جادوگر مآبی (مثلا درزمان جوانی بنده فیلم جک غول کش و امثال آن) ساخت که بعدا سینماهای کشور های دیگر و مخصوصا هندوستان و دیگران و اخیرا چین – که دیگر واقعا آن را به حد بالای ابتذال رسانده – همین نوع فیلم را ساختند و اینطور شد که موضوعات جادو و روح و شبح و جن و شیطان و هیولاها اینقدر در همه جا دیده میشود و طوری شده که اگر کسی بگوید همه اینها دروغ و بی اساس و مهمل و باطل است با تعجب به او خیره میشوند که این معنی را میدهد که آقا سرت به جائی نخورده؟

اما ناگزیریم لا اقل اینقدر به موضوع بپردازیم که بر اساس مندرجات قرآن کریم منشاء سحر، آنطور که در آیه 102 سوره بقره – در داستان هاروت و ماروت - آمده، منحصر به موارد محدودی بوده، و تازه، تاثیرش هم – مانند هر چیز دیگر – مقید به «اذن الله» است، و خود آن بر دو نوع است : واقعی و قلابی.

نوع قلابیِ سحر شعبده بازی است، که در داستان موسی و فرعون آمده، که ساحران مصری چیزهائی را – به تعبیر قرآن «حبالهم و عِصیّهم» (ریسمانهائی و چوبهائی) – را می انداختند و آنها در اثر حقه های فیزیکی – شیمیائی حرکت هائی میکردند و مردم - به تعبیر قرآن «یخیّل انّها تسعی» (تصور میشد که به تندی حرکت میکنند) - چنین تصور میکردند که آنها واقعی هستند.

موضوع فوق ، یعنی اتفاقی که در داستان موسی و فرعون افتاد در حقیقت جادو نیست بلکه فیزیک و شیمی و مکانیک است واسمش هم شعبده است و قابل آموزش دادن و آموزش یافتن است.

اما ، سحر را فقط در قرآن و در داستان هاروت و ماروت (آیه 102 سوره بقره) می یابیم، که البته دامنه بسیار محدودی دارد و ثانیا با پناه بردن به خدا بی اثر است.

اما در همان آیه چیز دیگری راهم مطرح میکند و آن این است که - به تعبیر قرآن:  «ماتتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان» (آنچه که شیطان ها بر فرمانروائی سلیمان خواندند) – است که ممکن است آن را نیز از باب سحر بدانیم که اینطور نیست و آنهم از باب علم است.

البته توضیح این فقره مفصل است ولی چاره ای نیست و شرح مختصری میدهیم:

سلیمان نبی (ع) وقتیکه میخواست تخت پادشاهی ملکه سباء را به تشکیلات خودش منتقل کند – آنطور که قرآن میگوید -  با اعضای ستادش مشورت کرد و یکی گفت من آن را «قبل از اینکه از جایت برخیزی» به نزدت می آورم (که مدت لازم میتواند از چند دقیقه تا چند ساعت باشد – بسته به اینکه «از جایت برخیزی» چه معنیی داشته باشد -) و دیگری گفت من آن را در چشم بهم زدنی نزدت می آورم و این نفر دوم کسی است که قرآن اورا چنین توصیف کرده : کسی که نزد او علمی از آن کتاب بود.

لذا کار او از نوع «علم» بود.

همچنین کار سامری – چنانکه در سوره طه آمده -  که عملی انجام داده بود که آن مجسمه گوساله که بنی اسرائیل به پرستش گرفته بودند صدائی – احتمالا مانند صدای گاو – در می آورد، که البته واضح است این نیز از نوع حقه های شعبده بازان است، یعنی این هم از نوع علم است .

هم کار اعضاء ستاد موسی (ع) در قضیه انتقال تخت ملکه سباء از یمن به فلسطین، و هم کار سامری در قضیه صدا در آوردن از مجسمه گوساله از نوع کار علمی بود.

در دستگاه سلیمان از این نوع علم ها بود.

وقتیکه سلیمان مرد ، شیاطین و جن هائی که در آنجا به بیگاری گرفته شده بوند آزاد و راحت شدند و می باید مقداری از این نوع علم ها توسط آنها به سرقت رفته و مورد سوء استفاده آنها واقع شده باشد. که کار این سارقینِ آن نوع علم ها ممکن است به غلط سحر قلمدادشود که خطا است و در حقیقت از نوع علم است که توسط اشخاص ناصالح مورد سوء استفاده واقع میشود. اما این هم هست که تعداد این قبیل اشخاص آنقدر کم و آنها آنقد نادرند که در حکم «لاموجود» میباشند.

شیطان و نفوس شریر و شبح و روح،

به صراحت قرآن کریم ، شیطان قدرت هیچگونه تصرفی را در فیزیک این جهان ندارد، تنها حوزه عمل که برای او مجاز است حوزه ذهن است که میتواند در آنجا به وسوسه بپردازد – که آنهم محدود است به اذهان گناهگاران و بی ایمانان – و لذا اینهمه فیلم و کتاب و سریال و کارتون راجع به شیطان و ارواح شریر از قبیل کتاب «فاوست» (از گوته آلمانی) که مطابق آن ، شیطان از راه وعده موفقیت دادن به یک جوان نا امید روح اورا میخرد و مدتی یک زندگی موفق برایش تهیه میکند و وقتیکه موعدش تمام شد می آید روح او را ببرد که جوان به او کلک میزند ویک جوری سرش را به طاق میکوبد و داستان آن اسقف در داستان «گوژپشت نتردام» (از ویکتورهوگو  فرانسوی) که عاشق آن دختر زیبا روی کولی میشود و وصل او را میخواهد که جواب مثبت نمی بیند و لذا به این جمع بندی میرسد که آن دختر مامور شیطان است که آمده شاءن روحانی او را خراب کند و تصمیم به قتل دختر میگیرد  و فیلم های «طالع نحس» (که در دو داستانِ سریال مانند و در دو فیلم، یکی با بازی گریگوری پک و دیگری رکس هاریسون) و «جن گیر» و . . همه شان از دم دروغ و باطل و بی اساس است و ذره ای واقعیت ندارد و اصلا جای نگرانی نیست.

از آن جالب تر داستان کشیشی است که در فیلم معجزه سوم مطرح است که او برای اینکه بتواند کارهای خیری مانند شفا دادن مریضان و امثال آن را انجام دهد روحش را به شیطان فروخت و به این ترتیب موفق به انجام معجزاتی شد. خیلی مضحک است که شیطان که ماموریتی جز ایجاد شرور ندارد یکی از پیروان خویش را کمک کند که او به کارهای خیر بپردازد، یعنی شیطان از شیطنت استعفا دهد!

حتی ساده ترین شکل جادو که «چشم زدن» و چشم خوردن باشد به شرحی که در تفسیر خویش (در جلد سوم در ذیل آیه آخر سوره قلم در همان سایت) عرض کرده ایم خرافه است، و اصلی ندارد، و اینهمه تابلو های «وان یکاد» ، از آن لحاظ که کلام خدا است، بالای چشم جا دارد، اما از لحاظ باطل السحر بودن برای چشم زدن ذره ای به آن مربوط نیست و خرافه است، گرچه به این گستردگی در بین مردم شایع باشد.

شبح و روح هم که اینهمه در این فیلم ها و سریال ها مورد داستان سرائی های ترسناک شده و میلیاردها دلار به جیب سازندگان آنها سرازیر کرده است همچنین.

خیلی جالب است که این ارواح و اشباح ملیت اروپائی و امریکائی دارند و اتفاقات مربوط به آنها معمولا در آن خطه ها روی میدهد و از اینهمه داستانهای روح و شبح در شرق اسلامی خبری نیست!

مطابق عقاید آنها کسی که کار «ناتمام»ی داشته باشد پس از مرگش روح او نا آرام است و آنقدر این در و آن در میزند و برای این و آن مزاحمت – های گاهی بسیار خطرناک – پیش می آورد تا بالاخره آن کار ناتمام او انجام شود.

آیات مربوط به برزخ بما میگوید مرگ نقطه قطع کامل ارتباط آدمی با این جهان است، و زندگی در عالم برزخ ادامه می یابد و هیچ ارتباطی با زندگی زمینی ندارد

وغیره

امروزه صدها شرکت و سازمان فیلم و سریال سازی – در همه جای این دنیا - دست اندرکار تولیداتی هستند که مستقیما در ذهن میلیونها بینندگان خویش دلهره و اضطرابی که اساسش واهی و باطل و دروغ است ایجاد میکنند و در بسیاری از موارد این اضطرابات در ذهن مخاطب ثابت و ماندگار میشود، و مطالب آنها عمدتا چیزهایی است که فوقا برشمرده شد یا ذیلا برشمرده میشود:

فعالیت ها و تحقیقات برای خلق ورژن هائی از بشرِ دارای قدرت فوق العاده که کاری جز کشتار و جنایت در مقیاس فوقِ وسیع ندارند (مثلا ترمیناتور و سرباز جهانی و ماتریکس و . . . .) برای تسلط بر امور جهان و برده نمودن همگان،

فعالیت ها و تحقیقات برای تسلط عده ای قلیل بر کل شئونات زندگی بشر،

تولید انبوه ویروس ها و میکرب ها برای کسب قدرت بر آلودن محیط زیست و به خطر انداختن زندگی آحاد انسانی،

و یا سایر موضوعاتی که از آنها نام نبرده ایم ولی خودتان میتوانید حدس بزنید.

اما ، قرآن ، حاوی مطالبی است که «باطل السحر» همه آنها است، و ما، از باب «مشتی از خروار» و «کمی از بسیار»، به عنوان نمونه، ذیلا بعضی از آیات آن را ذکر میکنیم:

ماتسقط من ورقة الا باذنه (هیچ برگی مگر به اذن او نمی افتد) [آیه 59 سوره انعام]

ما کان لنفس ان تموت الا باذنه (هیچ کسی را نمیرسد که بمیرد مگر به اذن او)[آیه 145 سوره آل عمران]

ما کان لنفس ان تومن الا باذنه (کسی را نمیرسد که ایمان بیاورد مگر به اذن او) [آیه 100 سوره یونس]

ما اصاب من مصیبه الا باذن الله (هیچ مصیبتی جز به اذن خداوند نمیرسد) [آیه 11 سوره تغابن]

ما اصاب من مصیبه فی الارض و فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها (هیچ مصیبتی در زمین و در جان هایتان اصابت نمیکند مگر اینکه در کتابی هست – حتی – قبل از اینکه آن را بیافرینیم) [آيه 22 سوره حدید]

من یتوکل علی الله فهو حسبه (هرکه به خداوند توکل کند همو وی را کفایت خواهد کرد) [آیه 3 سوره طلاق]

من یتوکل علی الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب (هرکه به خداوند توکل کند همو برایش گریزگاهی قرار میدهد و از آنجائی که فکرش را هم نمیکند روزیش میدهد) [آیه های 2و3 سوره طلاق]

قد جعل الله لکل شی قدرا (خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است) [آیه 3 سوره طلاق]

ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و مساجد یذکر فیهاالله کثیرا (اگر اینطور نبود که خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع میکند حتما صومعه ها و معابد و مساجدی که خدا در آنها به فراوانی یاد میشود منهدم میشد) [آیه 40 سوره حج]

ولینصرن الله من ینصره (وخداوند کسانی را که به راه او یاری میرسانند یاری میکند) [آیه 40 سوره حج]

ان تنصروا الله ینصرکم (اگر راه خدا را یاری کنید یاریتان میکند) [آیه 7 سوره محمد]

حقا علینا نصر المومنین (یاری مومنان در تعهد ما است) [آیه 47 سوره روم]

انا کل شی خلقناه بقدر(البته همه چیز را به اندازه آفریده ایم) [آیه 49 سوره قمر]

ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم (خداوند اوضاع و احوال مردمانی را تغییر نمیدهد تا اینکه آنها اوضاع و احوال شخصیتیِخویش را تغییر دهند) [آیه 11 سوره رعد]

ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض (و اگر اهل قریه ها ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند حتما برکات مهمی را از آسمان وزمین برآنها میگشاییم) [آیه 96 سوره اعراف]

اینها نمونه هایی از آیاتی است که معتقدین را به کوهی محکم و استوار تبدیل میکند، مانند پیامبرمان (ص) که در آن اوضاع و احوال، با امکاناتی تقریبا در حد صفر، به چنان موفقیتی رسید که میدانید چه ها بود و قرآن پر است از این نوع.

قرآن برای بشر قرن بیست و یکمیِ امروز، که چنان اضطرابات و نگرانی هائی دارد ، چنین آیاتی را به عنوان نسخه شفابخش تجویز میکند.

برخی رهنمودهای قرآنی برای بشر امروز در عرصه سیاسی

اینک که وارد فصل آخر این بحث شده ایم بجا است خلاصه ای از ابتدای این کتاب تا اینجا را به نحو ایجاز مروری کنیم :

قبل از اینکه وارد این بحث بشویم بهتر است ببینیم وضع فعلی بشر چیست؟

فسادِ عریانِ اکثریتِ قریب به اتفاقِ حاکمانِ جهان ، ناتوانی اکثر حاکمان جهان از حل مشکلات مهم، خرافات و بدفهمی های گسترده و عمیق در مفاهیم دینی، ظلم های عظیم و عمیق و گستردهء رو به افزایش، خشونت افسارگسیختهء رو به گسترش تقریبا در همه جا، خرابی وسیع و رو به گسترش محیط زیست، وقوع روزافزون جرائم و جنایات سازمان یافته در حالت کاملا عریان علیرغم وجود نهاد های پلیسیِ مجهز به تکنولوژی های پیشرفته، عادی شدن اخبار مرگ انبوه انسان ها در اثر گرسنگی،  تفاوت زیاد سطح زندگی بطوری که عده کثیری دچار فقر سیاه و عده کمی برخوردار از رفاه های افسانه ای هستند و اکثریت مردم نیز که بین این دو حالت اند درحال دوندگی دائمی برای حفظ وضع موجودِ خویش می باشند، اعتیاد گسترده روزافزون به الکل ومواد مخدر و سایرمخدرهای شیمیائی نوظهور،  انحطاط عمیق و گسترده اخلاقیات و اشاعه گسترده فسادهای جنسی وغیره وغیره.

بله ، این است وضع فعلی بشر!

در قرآن ، در باره آینده سیاسی بشر سه نکته واضح و برجسته گفته شده :

1 :  اینکه خداوند چنین میخواهد که «کسانی که در زمین ضعیف شمرده شده  اند» (الذین استضعفوا فی الارض) ، «نعمت بسیار بزرگ به آنها داده شود» (ان نمنّ علیهم) و «پیشوائی» (نجعلهم الائمة) داشته باشند و  «وارث» (همه چیز) گردند (ونجعلهم الوارثین)،

2 :  اینکه «زمین به بندگان شایسته الهی به ارث رسد» (انّ الارض یرثها عبادی الصالحون)

3 :  اینکه دین مردم پاکسازی و خالص و صحیح شود  (ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله)

البته فعلا یک مقدماتی از وقوع این مژده ها به وقوع پیوسته،

مثلا دموکراسی که شیوه حکومتیی است که بسرعت دارد پذیرفته میشود و با تخمین مقبولی میتوان گفت بزودی (و حد اکثر تا یک نسل دیگر)  کاملا فراگیر خواهد شد یکی از نشانه های تحقق موضوعی است که با شماره 1 مشخص کرده ایم .

از نشانه های دیگر همان موضوع این است که می بینیم زبدگان و نخبه های مدیران اقتصادی و سیاسی و رسانه ای این مطلب را درک کرده اند که تصمیمات مردم عادی  است که جریان های مسلط دنیا را به وجود می آورد و آنها سعی میکنند مردم عادی را در جهت مطلوب های خویش به تصمیم برسانند و در این جهت حتی دروغ های بزرگ هم میگویند .

مثلا می بینیم اهالی رسانه به مردم دروغ میگویند تا به این تصمیم برسانندشان که – مثلا - کانال های تلویزیونی آنها را ترجیح دهند، و احزاب به مردم دروغ میگویند تا تشویقشان کنند که به کاندیدای آنها رای دهند، و عرضه کنندگان کالا و خدمات به مردم دروغ میگویند تا وادارشان کنند تقاضایشان را از بازار آنها تهیه کنند، و با این رفتار خویش «اعتراف عملی» میکنند که پیشوایان جهان مردم و بلکه عادی ترین مردم میباشند.

در مورد اصلاح و محدود کردن و قانونمند کردن و پاسخگو کردن صاحبان قدرت (یعنی موضوع شماره 2 فوق) نیز رفتارهای خوبی دارد در کل جهان مشاهده میشود.

در مورد پالایش ادیان و مذاهب (موضوع شماره 3) نیز امروز حرکات مهمی را به روشنی می بینیم که همگی در جهت زدودن خرافات و سعی در تشخیص اصل و اصول پیام های الهی است.

صرفنظر از اینکه ریشه های این سه جریانِ اصلیِ گرایش های بشری از کجا آب میخورد، سرنخ های سه گانه مذکور بما میگوید این جریان ها و این گرایش های بشری اصیل و صحیح است و در آینده تعمیق و گسترش و پررنگ تر شدن آنها را خواهیم دید.

بله ، حرف در این موضوع زیاد است ، و فعلا بحث ما این است که قرآن برای بشر امروز چه رهنمودهایی دارد و چنانکه قبلا نشان داده ایم رهنمود های قرآن متنوع و هریک کاملا اساسی است و ما «از باب نمونه» و «مشتی از خروار» و «کمی از بسیار» برخی را برشمردیم و در این قسمت  همان سه مطلبی که فوقا با شماره مشخص کرده ایم کافی است که بشرِ ناتوان و مایوسِ امروزی را نوید دهد که به این چنبره های در هم تنیده حصارهای موجود نگاه نکن، دین از حصار خرافات، و تو نیز از حصار بردگیِ مدرن بدر می آیی!

اگر کسی بپرسد مسیر این رهائی ها چیست؟ میگوئیم (مثلا) این آیه :

ولو ان اهل القری امنوا واتقوا لفتحنا علیم برکات من السماء و الارض (اگر اهل قریه ها ایمان و تقوا در پیش گیرند حتما برکت های آسمان و زمین را برآنها میگشائیم) [آیه 96 سوره اعراف]

با توجه به مفهوم قریه، در آیه فوق، که مفهوم جوامع کوچک را در خویش دارد چنین نتیجه میگیریم که علیرغم ظلماتی که کل زندگی بشر را احاطه کرده ( و در ابتدای این بحث شمّه ای از آن را برشمردیم) برای برون رفت از این موقعیت ناپسند، تشکیلِ جمعیت های حتی کوچک  در جهت دفع رذایل و کسب فضایل نیز مورد واکنش مثبت سیستم های جهانی و تعمیق و تقویت آن ها خواهد شد و این است راهی که اهداف سه گانهء بشر (که در آن سرنخ های سه گانه ذکر شده) را متحقق خواهد نمود و این هم چیزی است که شروع آن را در قالب تشکیل NGO ها- که بسرعت دارد گسترش می یابد – ناظریم .

البته در این مورد نیز NGO  های خوب و بد داریم که در طول زمان مانند سایر زمینه های فعالیت های بشری، بدها حذف خواهند شد.

(فاما الزبد فیذهب جفائا واما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض – کف به کنار میرود و آنچه برای مردم مفید است بجا میماند – سوره رعد)

 (پایان نقل قول)

6

فصاحت و بلاغت

جنبه اعجازی داشتنِ فصاحت و بلاغتِ سخن قرآنی، چنان متفق علیه است که گوئی سخن نگفتن در این مورد ترجیح داشته باشد.

در ابتدای این مقال، آنجا که از «صرفه» و سید مرتضی گفته ایم، شرحی عرض کرده ایم که لا اقل تا قرن چهارم هجری، «علم» به آن معنیی که امروز از آن می فهمیم، نبوده، و فقط به «علم دین» علم اطلاق میشده است.

با این وضع، اگر میخواستند برای قرآن، بخصوص آیات تحدی، سخنی بگویند، چون علمی غیر از روایت و ادبیات عرب نداشتند، لاجرم فکرشان یا بطرف روایات میرفت یا بطرف فصاحت و بلاغت، سید مرتضی هم از طرفی میدانست فصاحت و بلاغت میتواند اکتسابی باشد، و از طرف دیگر آیات تحدی را میدید که در آنها گفته شده کسی (حتی با تشریک مساعی) نمیتواند مانند سوره ای از قرآن را بیاورد، لذا راه برون رفت از پارادوکس را در فرضِ «صرفه» دید و توجهی به تالی فاسدش نکرد.

به این علل است که در قرون گذشته مهم ترین مولفه موضوع اعجاز قرآن به  موضوع فصاحت و بلاغت منحصر میشده است.

چون در موضوع فصاحت و بلاغت،  متقدمان به اندازه کافی (بلکه زیاده بر مقدار کافی) سخن گفته اند، و در این فن (یعنی ادبیات عرب و درک نکات فصاحتی و بلاغتی فرآن) از امثال این قلم سر بوده اند، بهتر است این قلم به همین ذکر عنوان اکتفا کند و خواهندگان را به آنهمه منابعی که در یک جستجوی ساده گوگلی در اختیار قرار میگیرد واگذارد.

[مطلب زیر، همانطور که از تغییر حروفش نسبت به حروف بقیه متن پیداست، نقل قول است از یک منبع ایترنتی]

 

7

اعجاز عددی

[نقل قول از منابع اینترنتی]

نمونه هائی از اعجاز عددی قرآن

 

تناسب کلمات با مصداق های آنها

پیدایش بحث اعجاز عددی قرآن

بحث اعجاز قرآن، با ادعاهای رشاد خلیفه آغاز شد. او به مدت سه سال در مورد قرآن با استفاده از رايانه تحقيق كرد و نتيجه اين تحقيقات را در سال 1351 ش به روزنامه‌هاي دنيا داد.

او ادعا کرد که نظمی را در قرآن کشف نموده که ویژگی خاص قرآن بوده و یکی از بزرگترین جنبه‌های اعجازی آن به شمار می‌رود. كتاب او تحت عنوان «معجزة القرآن الكريم» در سال 1983 م در بيروت چاپ شد و به زبان انگليسي نيز در آمريكا چاپ شد.

رشاد خليفه تلاش نمود اثبات نماید كه رابطه نزديكي ميان حروف مذكور با حروف سوره‌اي كه در آغاز آن قرار گرفته‌اند، وجود دارد. او براي محاسبات خود از رايانه كمك گرفت و نسبت اين حروف را در 114 سوره قرآن سنجيد. برخی از نتایجی که بدان رسید عبارتند از:

نسبت حرف «ق» در سوره «ق» از تمام سوره‌هاي قرآن بدون استثناء بيشتر است.

مقدار حرف «ص» در سوره «ص» نيز به تناسب مجموع حروف سوره از هر سوره ديگر بيشتر است.

حروف «ن» در سوره «ن والقلم» بزرگترين رقم نسبي را در 114 سوره قرآن دارد.

رشاد خلیفه عدد 19 را يك عدد اساسي در قرآن مي‌داند كه از « تسعة عشر» اخذ كرده و اعداد برخي آيات و كلمات را بر آنها تطبيق كرده و يك نظام رياضي را ارائه مي‌دهد.

البته نظریات رشاد خلیفه بعداً مورد مناقشه قرار گرفت اما به هر روی نظریات او باعث جلب توجه عده زیادی به بحث اعجاز علمی قرآن گردید.

1 - کلمه یوم (روز) به صورت مفرد 365 مرتبه (دقیقاً به تعداد روزهای سال) و به صورت مثنی و جمع 30 مرتبه (به تعداد روزهای ماه).

2 - کلمه شهر (به معنای ماه) در کل قرآن 12 مرتبه (به تعداد ماه های سال).

3 - کلمه امام به صورت مفرد و جمع 12 مرتبه.

 

تساوی در کلمات متضاد:

دنیا و آخرت؛ 115 مرتبه.

شیطان و ملائکه؛ 68 مرتبه.

حیات و موت؛ 145 مرتبه.

سیّئات (گناهان) و صالحات (کارهای نیک)؛ 167 مرتبه.

کفر و ایمان؛ 25 مرتبه.

نفع و فساد؛ 50 مرتبه.

حرّ (گرما) و برد (سرما)؛ 4 مرتبه.

صیف (تابستان) و شتا (زمستان)؛ 1 مرتبه.

 

تناسب در کلمات مرتبط با هم

این قسمت مثال های متعددی دارد که به منظور رعایت اختصار به ذکر تعدادی از آنها اکتفا می شود:

روایات، لازمه محبت را طاعت دانستند. لذا هر کدام از کلمات محبت و طاعت 83 مرتبه آمده اند.

 -1 زکات برای مال برکت می آورد. هر کدام از کلمات زکات و برکت 32 مرتبه آمده اند.

2 - صلوة برای انسان نجات را دربردارد. این دو کلمه مساوی هم و هر یک 67 مرتبه آمده است.

3 - کافرین در قیامت در نار (آتش) عذاب می شوند، این دو کلمه مساوی هم و هر یک 154 مرتبه آمده است.

4 - مسلمین همواره در جهاد هستند، این دو کلمه مساوی هم و هر یک 41 مرتبه آمده است.

5 - دین با مساجد آمیخته است، این دو کلمه مساوی هم و هر یک 92 مرتبه آمده است.

6 - به تعبیر قرآن، بندگان شکور (یعنی بسیار شکرکننده) قلیل هستند، این دو کلمه مساوی هم و 75 مرتبه آمده است.

7 - در شدت باید صبر کرد، این دو کلمه مساوی هم و 102 بار آمده است.

8 - بخل برای انسان حسرت ابدی را همراه دارد، این دو کلمه مساوی هم و 12 مرتبه آمده است.

9 - در مصیبت هم باید خدا را شکر کرد، این دو کلمه مساوی هم و 75 مرتبه آمده است.

10 - انفاق باید به قصد رضا (یعنی رضایت خداوند) باشد، این دو کلمه مساوی هم و 73 مرتبه آمده است.

11 - انبیاء، بشیر (یعنی بشارت‌دهنده) و نذیر (یعنی بیم دهنده) هستند، کلمه نبی 75 مرتبه آمده است که با مجموع کلمات بشیر (18 مرتبه) و نذیر (57 مرتبه) برابر است. (75=18+57)

12 - حساب خدا با عدل و قسط همراه است، کلمه حساب 29 مرتبه آمده که با مجموع کلمات عدل (14 مرتبه) و قسط (15 مرتبه) برابر است. (29=14+15)

 

چند برابری ها

1 - خداوند در دنیا که کوتاه و گذراست، رحمن است و در دنیا و آخرت رحیم است. کلمه رحیم 114 مرتبه (به تعداد سوره های قرآن) و دو برابر رحمن که 57 مرتبه می باشد، آمده است.

2 - کلمه یسر (آسانی) 36 مرتبه و 3 برابر0 کلمه عسر (سختی) که 12 مرتبه می باشد، آمده است.

با این مقدار کمی که نقل کرده ایم، تا حدود زیادی با اهمیت این مقوله آشنا شده اید.

[پایان نقل قول]

این نیز یک جنبه از اعجاز قرآنی است که نمیتوانسته است قبل از 1400 سالگیِ قرآن فهمیده شود، زیرا نیاز به کامپیوتر، (آنهم کامپیوتر خانگیِ ارزان، که اشخاصِ دارای موقعیت اجتماعی و اقتصادیِ متوسط بتوانند تهیه کنند) داشت.

مطالب خلاصه ای که دیده ایم، چنان مهم است که نمیتوان بی اعتناء به آنها گذشت، و در بطن خویش دو ارزش بسیار مهم دارد:

1 – اینکه به ما می فهماند قرآن کاملا پاک و سالم بدست ما رسیده (مثلا اگر نقصان و اضافه ای آن را مشوب کرده بود، می باید آن مقادیر و نسبت هایی که فوقا برشمرده شد بهم بخورد)

2 – همچنین، این تحقیق و نتیجه گیری (یعنی همین بحث اعجاز عددی)، این ارزش را دارد که سخن کسانی را که قائل به این هستند که قرآن کلام پیامبر است (نه خداوند) باطل میکند، همچنین سخن کسانی را باطل میکند که قائلند قرآن سخن مشترک خدا و رسول است.

 

8

سایر

میتوان از قسمتهای اخیرِ این بحث اینطور فهمید:

هرچه بشر، در جاده علم و فن و پیشرفت و ترقی، جلوتر برود، عناوین جدیدی به مولفه هایِ عنوان کلیِ «اعجازقرآن» افزوده خواهد شد، و به ضخامت پرونده «اعجاز قرآن» دائما افزوده خواهد شد.

حجیت قرآن

این روزها، با این شلوغ پلوغی و این حرج و مرج و این فورانِ مطالب و موضوعات در فضای مجازی، و نیز این موجِ تیزخرامِ روزافزونِ غلط درآمدنِ مطالبی که درست دانسته میشد، و قرنها به عنوان حقیقت مطلق در اذهان جاخوش کرده بود، و نیز این حالتی که عمومیت یافته که کسی سخن دیگری را، هرکس که میخواهد باشد، به راحتی قبول نمیکند، و نیز اینکه اسامی مستعار از بس استفاده میشود که چنان عمومیت یافته که برای کشف اینکه این اسم واقعی یا مستعار است، و اینکه این قولی که به فلان شخصِ مشهور نسبت داده میشود واقعا از او هست یا نه، و نیز اینکه و نیز اینکه و نیز اینکه های دیگر، اهمیت یک سخنِ مطلقا درست و صحیحا منتسب به مرجعی که مطلقا صادق است، را واضح میکند.

برای اینکه تصوری از یک سخن مطلقا درست داشته باشید، معدن ذغال سنگی را تصور کنید که کیلومتر ها طول و کیلومترها عرض دارد و قرن هایی طول میکشد تا در اثر استخراج انبوه و مصرف آن در مرکز عمده مصرف، چنانکه مثلا در قرن نوزدهم مرسوم بود، در لکوموتیوها، و چراغ های خیابانی، و آشپزخانه های منازل، و بخاری ها، و غیره و غیره، استفاده میشد، استخراج شود، که ذخیره ای بالغ بر صدها میلیون تُن دارد، که، ضمنا در آن چند عدد الماس درشت نیز وجود دارد!

امروز یافتن یک سخنِ مطلقا درست، در بین اینهمه سخن باطل، و یا اگر باطل هم نگوئیم لااقل فاقد ارزش، شبیه است به جستجوی یک قطعه الماسِ مثلا چندصد قیراطی در آن معدن ذغال سنگ!

اگر بحث قبلی در باره اعجاز قرآن را پی گرفته و بادقت دیده باشید، قرآن از آن لحاظ که سخن خداوند است، مطلقا صدق و مطلقا صحیح و مطلقا با ارزش است.

 

«قرآن حجت است» یعنی چه؟

چند مثال میزنیم:

وقتیکه می بینیم امروز کسانی مدعی میشوند که مخاطبانِ قرآن منحصرا «مشافهین» اند، یعنی اینکه مخاطبان قرآن فقط کسانی اند که قرآن را بطور شفاهی از آنحضرت شنیده اند، معنیِ دیگرِ این سخن این است که قرآن خطاب به ما نیست، (و طبیعی است که وقتی سخنانی خطاب به ما نیست، اگر به آن توجهی هم نکنیم،-چه رسد به عمل- مذموم نیستیم)

اگر سخن این نوع مدعیان به قرآن عرضه شود، دیده میشود غلط گفته و خطا کرده اند.  زیرا در قرآن عباراتی مانند «نذیرا للبشر» و «ان الانسان . . » و «یا ایهاالانسان» و «یا ایها الذین آمنوا . . » و «یا اهل الکتاب . . » یا «یا ایهاالذین کفروا . . » و امثال آنها هست، که زیاد هم تکرار شده، زیرا «بشر» و «انسان» و «ایمان آوردگان» و «اهل کتاب» و «کفر ورزان» و امثال این نوع خطابات، منحصر در کسانی که معاصر نزول وحی بوده اند نیست، بلکه امروز که 1400 سال از زمان نزول وحی گذشته، نیز، مصادیق بشر و انسان و مومن و کافر و اهل کتاب، فراوان، و بلکه بسیار بسیار فراوان تر از آن روزها است.

یا اینکه وقتی می بینیم در روایتی مطلبی آمده که با قسمتی از قرآن مخالفت دارد، بی تردید حکم به ابطالش میکنیم.

یا اینکه وقتی که می بینیم یک فیلسوفی زحمتی کشیده و فلسفه ای تاسیس کرده که در کل یا جزء آن مطلبی هست که با قرآن تخالف و تناقض دارد بی درنگ آن مطلب را در کل یا در آن جزء ابطال میکنیم.

یا اینکه وقتی که دیدیم یک عقیده ای در قسمتی از جوامع مسلمانی، با قسمتی از قرآن زاویه دارد، در اظهار بطلان آن عقیده درنگ نمی کنیم.

یا اینکه وقتیکه دیدیم در میان اقوامی از انسان ها (اعم از مسلمانان یا غیر شان) نوعی از رفتارها وجود دارد که با قسمتی از قرآن تنافر دارد، آن نوع رفتار را فورا محکوم میکنیم.

 

 

آیا قرآن «برای همیشه» و «برای همه جا» است؟

برای سوال فوق یک جواب کوتاه داریم و یک جواب مفصل

جواب کوتاه این است:

تمام آیاتی که قبل از هجرت نازل شده، تقریبا تماما، شامل «معارف» است، و آنها ماهیتا فرازمانی-فرامکانی بوده و «برای همیشه» و «برای همه جا» است.

تمام آیاتی که پس از هجرت نازل شده، به استثناء احکام، همین خاصیت را دارند.

فقط آیاتِ احکامیِ نازل شدهء پس از هجرت اند که، با تغییراتی که در زندگی بشر حادث شده (که حدوث این تغییر قابل انکار نیست)، برخی از آنها، حالتِ فرازمانی-فرامکانیِ خویش را در شرایطی از دست میدهند.

جواب مفصل این است:

در ابتدا ذکر چند مثال لازم است.

آیاتی در قرآن کریم هست که در اثر تغییر در زندگی بشر، بلاموضوع شده اند، یعنی آیه اش در قرآن هست، اما، موضوعش در روی زمین نیست! مثلا اینک که بردگی از روی زمین ناپدید شده، آیاتش بلاموضوع شده است.

آیاتی هم هست که در جوامع متمدن (تقریبا) بلاموضوع شده، مانند آیه «الرجال قوامون علی النساء» که قوامیت مرد را مشروط به دوشرط کرده: 1 – بما فضل الله بعضهم علی بعض و 2 – بما انفقوا  

در زمان نزول این آیات بما فضل الله بعضهم علی بعض بیشتر به زور بازو و ارزش های چیزهائی که به آنها «مردانگی» میگوئیم منحصر بود، در حالیکه امروز تفضیل بعضی بر بعضی دیگر بر مبناهایی مانند تحصیلات، تخصص ها، مقبولیت های اجتماعی، از قبیل حسن شهرت و نداشتن سوء پیشینه، و . . . استوار است.

اما امروز در بسیاری از جوامع متمدن، زنان اگر از مردان بیش نباشند، کمتر هم نیستند، همانطور که در میان مردان پزشک های متخصص و حقوقدان و خلبان و ادیب و فیلسوف و محقق و کارمند و کارگر و رئیس و وزیر و قاضی هست، در همان حرفه ها نیز زنها هم هستند، ولذا عنقریب شرط اول بلاموضوع خواهد شد،

شرط دوم که «بما انفقوا» باشد، به موازات شرط اول، بلکه زودتر از آن، عنقریب بلاموضوع خواهد شد،

لذا با منتفی شدن دو شرط مذکور قوامیت رجال بر نساء بلاموضوع خواهد گردید.

با بلاموضوع شدن آیه مذکور، آیه بعدی نیز که وابسته به آیه قوامون است، یعنی آیه فاضربوهن نیز بلاموضوع خواهد گردید.

همچنین است موضوع چند همسری که آنهم با متمدن تر شدن بشر بلاموضوع خواهدشد.

آیه دیگری که بلا موضوع شده، «جزیه» است که توسط خلیفه دوم منسوخ شده، و پس از اوهم کسی درصدد احیاء آن بر نیامده است.

همچنین است موضوع «ارزش شهادت دادن زن» (که نصف شهادت مرد حساب میشود)

 آیات دیگری هم در قرآن هست که بد معنی شده، مثلا آیه ارث (للذکر مثل حظ الانثیین)

طبق تلقیِ 1400 ساله از آیه ارث، تاکنون عین ماترک به نسبت دو برای وارث نر و یک برای وارث ماده تقسیم میشده است.

فرض کنید کسی فوت شده و وارث های او فقط یک دختر و یک پسر است و او 600 گوسفند و سه اسب و 300 میلیون تومان از خویش بجا گذاشته باشد، در اینصورت سهم ارث پسر میشود 400 گوسفند و دو اسب و 200 میلیون تومان.

اما آیه این را نمیگوید (آیه نمیگوید «عین» مال به نسبت دو و یک تقسیم شود، بلکه میگوید برای وارث نر مثل   حظ دو وارث ماده است)

حالا اینکه مثل و حظ چیست، یک بحث فنی و تخصصی دارد که از تخصص این قلم بیرون است و این چیزی است که از طریق «امرهم شورا بینهم» باید حل شود.

موضوع دیگری که عنقریب بلاموضوع میشود، موضوع «شِرک» است.

اینک در کل دنیا شِرکِ سنتی منسوخ شده و «شرک اصلاح شده» جای آن را گرفته که پوست توحیدی دارد و شرح آن را قبلا عرض کرده ایم.

اما از تقریبا قرن نوزده میلادی پدیده جدیدی ظاهر شده که بطور روزافزونی گسترش یافته و آن «انکار هر نوع خدائی» است،

طرفداران این نظر خودشان به دو دسته تقسیم میشوند: 1 – مبلغانِ ماده گرائی که سخن شان این است که همه چیز ریشه مادی دارد و علم و هنر و عشق و نفرت و تعقل و . . از تظاهرات ماده است و لاغیر  2 - «لاادری»ها که میگویند ما نمیدانیم خدائی هست یا نیست، یعنی به وجود خدا هنوز دلیلی علمی پیدا نکرده ایم.

جریان اخیر در زیر پوست کسانی که بر حسب شناسنامه هایشان خود را مسیحی یا یهودی یا مسلمان یا هندو یا بودائی اعلام میکنند با سرعت زیاد در هرحال گسترش است.

البته در اینجا جای بحث هایی هست، اما این قلم علاقه به ورود به آن بحث ها را ندارد و فقط به این نکته میپردازد که که «شرک» تقریبا منسوخ شده و عنقریب بطور کامل از جامعه انسانی رخت بر خواهد بست.

موضوع دیگری که عنقریب بلا موضوع خواهد شد موضوع «کفر» است.

کفر در قرآن معانیی دارد که شایع ترینِ آن، «اصرار به نپذیرفتن حق» (یعنی تعصب در باطل) را دارد، این موضوع خیلی بحث بر است، واین قلم خلاصه گو است، و خلاصه نظرش این است که به میزان متمدن تر شدنِ بشر، و تقلیل تعصبات، این فقره هم بزودی بلاموضوع خواهد شد.

اینها مربوط است به آیاتی از قرآن مجید.

اما، چیزهایی در زندگی و عبادات مسلمانان هست که در قرآن ماخذی ندارد، بلکه در روایات ریشه دارد، مثلا نماز و روزه مسافر که نماز قصر است و روزه ملغی است، امروز در اثر تغییر در زندگیِ انسان که سرعت از ساعتی 6 کیلومتر در ساعت (برای مسافرتِ سنگین بار- مثلا شتر و کجاوه و . . .) به 300 کیلومتر در ساعت (قطار) و حتی 3000 کیلومتر (هواپیما)، و بیشتر، رسیده، و دیگر موضوعاتی مانند حد ترخص، و مقداری که به آن سفر اطلاق میشود که 8 فرسخ باشد (که چیزی است حدود 48 کیلومتر در یک روز!) کاملا به بایگانی تاریخ پیوسته است!

همچنین است موضوع دیه که خودش در قرآن ذکر شده آما چند و چونش ذکر نشده ولی در روایات دیه زن نصف مرد است، که در ایران موضوع را اینطور حل کرده اند که سازمان های بیمه در مورد زنان دیه کامل می پردازند اما نصف آن را از دولت میگیرند.

واین یک مثال بسیار جالب است که هم روایات را حفظ میکنند و هم رفتاری شبیه به جهان متمدن در پیش میگیرند (البته از جیب بیت المال که در حقیقت جیب مردم است)

خلاصه اینکه ما در اینجا مواردی را که «قرآنی» است برشمرده ایم و موردِ دیه را هم چون لااقل اسمش در قرآن آمده، ذکر کرده ایم،

اما، مواردی مانند سنگسار و چه و چه را که فقط منشاء روایتی دارد را برنشمارده ایم، و تعداد آنها آنقدر زیاد است که میتوان اصطلاح «لاتُعد» را در باره شان بکار برد و اگر می بینیم طرفدار و تاثیر اجتماعی و سیاسی دارند، ناشی از جهل و عقب ماندگی ذهنیِ مدافعان شان و قدم زدن در گذشته های دور و درک نکردن واقعیت های قرن بیست ویکمی توسط آنها را دارد، و نتیجه اش متاسفانه این است که کثیری گرفتار قلیلی عاری از فکر صحیح و درک معیار های اصلی کلام خالص وحی اند!

قرآن چه راه حلی برای بلاموضوع شدنِ برخی آیات احکامی دارد؟

احکام قرآن بر دو نوع است: احکام، و احکامِ بالاسری.

 چند آیه در قرآن هست که حالتِ «بالاسر»ی نسبت به احکام دیگر دارد، و مَثَل آنها نسبت به سایر احکام مانند مَثَل اصول قانون اساسی است نسبت به قوانین عادی است، (به عنوان نمونه، «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ..» و نیز «ما جعل علیکم فی الدین من حرج» و نیز «امرهم شوری بینهم» و نیز «الا ما اضطررتم» و «الا من اُکره» و . .) این نوع احکام بالاسری، وقتی که زندگی مردم چنان تغییر میکند که برخی احکام با این احکامِ بالاسری تزاحم پیدا میکنند، طبیعی است و معقول است و لازم است که «شوری» تشکیل شود و احکامِ متزاحم با این احکام بالاسری را اصلاح کند.

مثلا، برخی زنان، برای ضرورت هایی، از قبیل تحصیل علوم، یا متابعت از شوهر، یا معالجاتِ تخصصیِ زمانبر، درشرایطی قرار میگیرند که ضد شرایطی است که آیه سوره احزاب که در جمله (. . لیعرفن فلا یوذین . . ) تصریح کرده، قرار میگیرند،

آیه مذکور در شرایطی نازل شده بود که جمله مذکور برای آنها یک حاشیه امن ایجاد میکرد، که آنها به مسلمانی شناخته شوند و منافقان و کفار بدانند آنها «حمایتگر» دارند و از فکر اینکه به آنها آزار و اذیتی برسانند منصرف شوند،

اما، امروز، پس از 1400 سال، موضوع برعکس شده، و زنانی که بنا بر ضرورت های فوق الذکر به کشورهائی مسافرتِ طولانی مدت میکنند، این احتمال را بجان میخرند که ممکن است در معرض مزاحمت و اذیتِ گروه های ضدمهاجرت و ضد مسلمین قرار گیرند، و همان چیزی که در 1400 سال قبل در زمان آنحضرت موجب ایجاد حاشیه امن برایشان میشد، امروز، به علت قرار گرفتن در شرایط پیشگفته، موجبِ قرارگرفتنِ آنها در شرایط خطر میشود.

در این حالت، که وضعیتِ عملِ آیه «ماجعل علیکم فی الدین من حرج» وقوع یافته، دیگر حالتِ تقید به آیه پیشگفته سوره احزاب نه تنها ملغی است، بلکه عمل به عکس آن، در برخی ضرورت ها توجیه پیدا میکند.

از این مثال ها زیاد است و این قلم از پرگوئی احتراز میکند و این نوع مطالب نیز برای مخاطب های خاص نگاشته میشود، که اشاره ای آنها را کافی است.

 

 

نزول قرآن، یکپارچه یا تدریجی؟

برخی از قرآن پژوهان، بر اساس روایاتی، یا بر اساس نقل مفسران سابق، اظهار میدارند که قرآن یکپارچه نازل شده و در هرشب قدر بر رسول خدا (ص) تکرار میشد و تا آخر عمر شریف شان این کار تکرار میشد، ضمنا به مناسبت اتفاقاتی که در مدت تقریبیِ 23 سال، قطعاتی که متناسب با آن اتفاقات بود، جداگانه نازل میشد، و مبنای سخنشان هم بر اساس دو کلمه «انزل» و «نزّل» (و مشتقات مربوط همین دو کلمه) که در مورد نزول قرآن بکار رفته است که «انزل» را به معنیِ نزول یکپارچه و «نزّل» را به معنیِ نزول تدریجی گرفته اند.

این قول خطاست، زیرا:

1 – در باره نزولِ قرآن، ونیز در باره نزول باران، در هر دو مورد، هم کلمه انزل بکار رفته و هم کلمه نزّل، در حالیکه در باره باران می بینیم که بطور تدریج نازل میشود و نه بصورت یکپارچه، بنابراین، بحث لغویِ مذکور خطاست.

2 – در قرآن آیات زیادی هست که بر «آرام کردن» آنحضرت دلالت دارد، این مفهوم که «بر تکذیب این کافران ناراحت نشو و صبر کن»، که در قرآن زیاد است، و نیز این مفهوم که هنگام نزول قرآن آرام باش و خوب گوش کن و نگران فراموش کردن و طبعا از دست رفتنِ قسمتی از وحی مباش» که این مفهوم هم لااقل سه بار در قرآن آمده،

لذا اگر این موضوعِ نزول یکپارچه، آنهم مکررِ سالانه، درست میبود، آنحضرت قبلا میدانست که سر انجام رسالتش با موفقیت قطعی همراه خواهد بود ولذا موجبی برای اضطرابات شان نبود تا نیاز به دلداری باشد، و طبعا لازم نمیبود این نوع آیات از سال دوم بعثت به بعد در قرآن آمده باشد، زیرا علت نزول این نوع آیات قبلا از بین رفته بوده است!

 

 

محکم و متشابه

این بحث را قبلا در دوجا کرده ایم، اما در هر دوجا، به علت نیاز، در ذیل تیترهای اصلیی بوده که این دو مفهوم تحت الشعاع آنها قرار گرفته، اما، چون خود این بحث در مبحث علوم قرآنی یک بحث مهم است هر دوقطعه را مجددا در اینجا می آوریم:

[نقل قول از سرتیتر «قرآن چیست»]

اِعمال یک دقت معمولی در مطالب قرآن به خواننده نشان میدهد که محتوای این کتاب ارجمند، خالی از دو «نوع» سخن نیست. و این قلم ترجیح میدهد بجای ذکر مطالب طولانی در چیستیِ آن دو «نوع» سخن، با ذکر نمونه ای از هریک از دونوع، عملا هریک را تعریف کند:

 

مثالی از آیات دسته 1:

اذ قال موسی لقومه یا قوم لم توذوننی و قد تعلمون انی رسول الله الیکم

آیات این دسته بگونه ای هستند که همگی به سهولت معنی آنها را می فهمند، کسی در معنیِ آنها با دیگری اختلاف پیدا نمیکند. نزد همگان بیش از یک معنی ندارند.

از این نوع مطالب، که فهم آنها کاملا آسان است، و همگان از آنها فهم یکسان دارند، در قرآن زیاد است، و به اینها محکمات گفته میشود.

 

مثالی از آیات دسته2:

الله لا الاه الا هو الحی القیوم لاتاخذه سنه و لا نوم له مافی السماوات و ما فی الارض من ذاالذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و یحیطون بشی من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السماوات والارض و لا یوده حفظهما و هو العلی العظیم

این دسته از آیات بگونه ای هستند که هیچکس با هر مقدار علم نمیتواند درباره آنها ادعا کند که «من این آیه را می فهمم»

نه تنها آنها را نمی فهمد بلکه اساسا نمی تواند بفهمد.

بطورکلی، آیاتی که راجع به ذات و صفات خداوند متعال، و ملائکه، و جنّ، و روح و شیطان، و لوح و قلم و کرسی و قیامت و بهشت و جهنم و . . . وامثال آنها (که بطور کلی بیرون از امکان حس و درک بشر و خارج از جدول مندلیف است) باشد، چنان است که بشر از درک آنها عاجز است، و اگر در آیه ای باشند و کسی بگوید من در فهم این آیه مشکلی ندارم، باید به سفاهتش خندید.

[پایان نقل قول]

[ نقل قول از مطلب تحت سرتیتر تفسیر به رای]

کلمه ای که در همین آیه در مقابل محکمات آمده « متشابهات»  است و لذا از روی همان قرینه می توان فهمید که «محکمات» برخلاف «متشابهات» طوری است که همگان از آنها معنی واحدی می فهمند، مثلاً در جائی که می فرماید «دست خدا بالای دستهایشان است» از آن می توان معانی مختلفی فهمید اما وقتی که می فرماید «هیچ چیزی مثل او نیست» همه از آن یک چیز می فهمند و لذا «لیس کمثله شئی» (هیچ چیزی مثل او نیست) جزء محکمات، و «یدالله فوق ایدیهم» (دست خدا بالای دستهایشان است) جزء متشابهات است.

[پایان نقل قول]

اینک که کلا با این دو مفهوم آشنا شده ایم، با توجه به محتوای قرآن عرض میکنیم:

1 – کل آیات احکامیِ قرآن جزء محکمات است.

2 – کل آیات احکام اخلاقی قرآن جزء محکمات است.

3 – کل داستان های انبیاء سابق جزء محکمات است.

4 – کل داستان های مردم سابق (اعم از مردمِ ما قبلِ تاریخ، و مردمی که در دوره تاریخی زیسته اند) جزء محکمات است.

5 - کل استدلال های قرآنی جزء محکمات است.

 

 

 

 

 

« ناسخ و منسوخ» و «مطلق و مقید»

چهار موضوع فوق هم از آن موضوعاتی است که هر کتاب «علوم قرآن»ی باید به آنها بپردازد (خوب، ما هم می پردازیم!)

در سوره بقره آیه 106 می فرماید: « ما ننسخ من آیه او ننسها نات بخیر منها او مثلها . . »

یعنی: اگر «آیه»ای را از بین ببریم، یا آن را از خاطر مردم بزدائیم، بهتر از آن را، یا لااقل همطرازش را، می آوریم . . »

چند آیه بعد از آیه فوق، آیات مربوط به حکم تغییر قبله آمد، و پیامبر(ص) در حال نماز بود، و بنا بر وحی، آنحضرت در نمازگاهِ خویش تقریبا 180 درجه چرخید و نماز را ادامه داد، و مسلمانان هم چنین کردند و پس از نماز به مردم که تعجب کرده بودند توضیح داد که این عمل را به وحی انجام داده و آیات مربوط به تغییر قبله (که قاعدتا می باید آیات 105 تا 152) باشد، را بر آنها خواند.

خود بخود مسلمانانِ آن روزها که این اتفاق در مقابل چشمان آنها اتفاق افتاده بود، آیه 106 را اینطور می فهمیدند که بیت المقدس که قبله اولشان بود یک «آیه» بود که خداوند آن را «نسخ» کرده، و کعبه را به عنوان قبله، جایگرین آن نموده است. از آن پس، هم خود آنحضرت و هم مسلمانان، بطرف کعبه نماز خواندند که این رفتار تا کنون ادامه یافته است.

اما، آیا موضوع نسخ منحصر به تغییر قبله است؟ البته که نه! مثلا با ظهور پیامبر ما، ادیان سابق، نسخ شده، یا با طلوع خورشید در امروز طلوع دیروز نسخ شده، و احکامِ قرآن نسخ کننده احکام ادیان گذشته شده،

و همچنین تمدن رُم ناسخ تمدن یونان شده، و تمدن مسلمانان ناسخ تمدن رُم شده و همینطور . . . بعضی امور جایگزین بعضی امور دیگر شده، و لذا مفهوم نسخ یک «سنت الهی» را بیان میکند که میلیونها میلیونها مصادیق دارد که موضوع تغییر قبله، نزدیک ترین موضوع است به آن در لحظه نزول آیه فوق.

بحثی که مسلمانان درگیرش بوده اند موضوع «احکام ناسخ و منسوخ» در خود قرآن بوده است، یعنی اینکه در قرآن آیاتی هست که بعدا بوسیله آیات دیگری که بعدا نازل شده نسخ شده، مثلا در باره نوشیدن شراب و انجام قمار در آیه 219 سوره بقره فرموده «بگو در آن دو، گناهی بزرگ است  ولی منافعی هم دارند، ولی گناه آن دو از نفع شان بزرگتر است»  چند سال بعد در سوره مائده (که آخرین سوره نازل شده بر آنحضرت است) در باره شراب و قمار، در آیه 90 چنین فرموده «از عمل شیطان است، از آنها دوری کنید»

ملاحظه میکنید که آیه 219 سوره بقره توسط آیه 90 سوره مائده نسخ شده است. بحث ناسخ و منسوخ منحصر به این دو آیه (که براحتی قابل تشخیص است) نیست. بلکه یک بحث دامنه دار و مفصلی است که این قلم با تحقیق در ترتیب نزول سوره ها (که تحت نام «ترتیب و زمان نزول سوره های قرآن» در سایت هست) موفق شده پرونده آن بحث را ببندد.

اما، آیا بحث نسخ منحصر است در حکم تغییر قبله، یا آیات ناسخ و منسوخ قرآنی؟ خیر! بلکه با مثال هایی که در بالا زدیم، (راجع به ادیان و تمدنها و حتی طلوع های خورشید و بینهایت مثالِ ممکنِ دیگر) بسیار فراتر از آن است و اساسا یک فلسفه و یک جهان بینی است.

این سه - چهار سطر آخر، موضوع مقید و مطلق را هم توضیح داده است.

مثالی لازم است:

وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿14﴾ وَإِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿15﴾

این دو آیه از سوره لقمان است (والبته مشابه های زیادی دارد، نه تنها در مورد والدین بلکه در موارد دیگر بسیار زیاد)

موضوع احسان به والدین یک موضوع مطلق است، و بارها در قرآن توصیه و تاکید شده، صرفنظر از اینکه والدینِ هرکس مومن یا کافر یا صالح یا فاجر باشند، احسان به آنها واجب است (این مثالی است برای مطلق) اما این واجب، (مقید) شده به «فلا تطعهما» در مورد اطاعت از آنها در صورتِ دعوت آنها از اولاد برای پیروی شان در راه شرک و کفر و فسق و ظلم و امثالهم.

جملاتی مانند «ما جعل علیکم فی الدین من حرج» و «الا ما اضطررتم» و «الا من اُکره» و و و مثال های واضحی هستند برای مقیِداتی که مطالب جملات قبل از خویش را قید میزنند و از این نوع موارد در قرآن زیاد است.

 

 

توقیفی و اجتهادی

این قلم در باره تیتر فوق، در همین کتاب، مطلب مختصر ذیل را گفته است:

این قلم قرآن عثمانی را چگونه توصیف میکند؟

توصیف این قلم از قرآن عثمانی این است که نسبت به قرآن علی (ع) سر وته است، و عقیده مسلطِ 1300 سالهء توقیفی بودنِ ترتیب سوره هایش در حال زوال است، و عقیده مسلطِ تا زمان معاصر ما در رابطه با توقیفی بودنِ آیاتش در داخل سوره ها، توسط مرحوم علامه طباطبائی (در تفسیر المیزان ذیل آیه 9 سوره حجر – انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) خدشه ای برداشته، و مقادیری از خواص قرآن علی (ص) که متضمن صفاتی مانند نور و هدایت و تبیان کل شئ و فرقان و . . . باشد را فاقد است، و گرچه به علت سکوت امیرالمومنین علی (ع) میفهمیم چیزی خارج از وحی داخلش نشده، و همچنین چیز خیلی مهمی از وحی نیز از آن اسقاط نشده، معهذا، نسبت قرآنِ عثمانی به قرآن علی(ع)، مانند گونیی است که قطعات منفصله (C.K.D.) انسان را در آن ریخته باشند، و بعد بگویند انسان این است.

[پایان نقل قول]

واضح است که انسان با مجموعِ قطعات منفصله اش مساوی نیست، و بلکه همان قطعات منفصله باید بطوری در ارتباط با یکدیگر قرار گیرند که کارشناسان تصدیق کنند که به «هیئت انسانی» درآمده، و علاوه بر آن، «رفتار انسانی» نیز از آن مشاهده و توسط کارشناسان شناسایی شود.

امروز کسانی یافت میشوند، و تعدادشان هم کم نیست، و حقوق استادی میگیرند، و هم در دانشگاه ها و هم در حوزه «علوم قرآنی» هم تدریس میکنند و در عین حال در سایت شان شبیه به  حرفهای دیده میشود:

 «راجع به ترتیب نزول و اهمیت آن در فهم قرآن اغراق میشود»!

یعنی اینها فکر میکنند که موضوع ترتیب نزول، چندان مهم نیست و بدون رعایت آنهم میتوان به فهم مطلوب از قرآن دست یافت.

در باره اینان بهتر است گفته شود اخوی! این اظهار لحیه رقیق و لاغر شما نیز بزودی کاملا حذف خواهد شد، چنانکه بزرگتر از این نیز، در همین صده حاضر، حذف شده است»

من در سخنرانی یکی از این اساتید، که از ذکر نامش معذورم، بودم که با حرارت میگفت: حالا کاری به توقیفی بودن ترتیب سوره ها نداریم، اما داخل سوره را که متفَق علیه است که توقیفی است!

البته این قلم به سخن ایشان التزامی ندارد، و قبل از من هم مرحوم علامه در ذیل آیه 9 سوره حِجر فرمایش کرده که ناقض این سخن است. قابل ذکر است که مواردِ نقضی که آن مرحوم برشمرده، محدود به همان نیست، و بیشتر است، اما، مواردش خیلی زیاد نیست.

 

 

تحریف قرآن

علیرغم کوشش بسیار زیادی که در باره تقویتِ شُبهه تحریف قرآن میشود، چندان موفق نیستند و سخن شان چندان خریداری ندارد. مثلا سایت هایی مانند (Zeus) (که با دیدن یکی دوتا از انیمیشن هایش میتوان حدس زد که به چه دریاهایی از ثروت وصل است) و نیز «دکتر سُها» (که آنهم [منهای انیمیشن] همینطور)، چندان توفیقی ندارند.

این شُبهه همیشه (مخصوصا از قرن سوم هجری) در جهان اسلام از سوی یهودیان و دیگرانی که در داخل جهان اسلام می زیسته و از مواهب آن استفاده میکرده اند، مطرح میشده، و توسط علما به آنها پاسخ داده میشده، و پاسخ ها بنام پاسخ دهندگان در کتب درج میشده، و همه این حرفها در همان فضای علمی محفوظ میمانده و به داخل جامعه مسلمان راه نمی یافته، تا اینکه:

امروز در جهت استراتژیِ عمومیِ مبارزه با اسلام و با پشتیبانیِ منابعِ پولیِ عظیمی که به برخی از دولت ها وصل اند، سایت هایی مانند آنچه فوقا اشاره کرده ایم، به وجود آمده اند، که گذشته ها را شخم میزنند و شبهه های فوق الذکر را می یابند، و بدون اشاره به جوابی که در همان وقت به آنها داده شده، شبهه پراکنی میکنند!

اما،

چند دلیل واضح در ردّ و بطلان شُبهه مذکور وجود دارد:

1 – فعالیت موسسات تحقیقیی مانند «کوپوس کورا نیکوم» (ر.ک. گوگل) و موسسات دیگری مانند آنها که در کل دنیا پخش اند، و دارند راجع به «اصالت قرآن موجود» کار تحقیقاتی انجام میدهند، که دستاورد هایشان موید اصالت دقیق قرآن های فعلی است.  

2 – میلیونها نسخه از قرآن که در سراسر دنیا، متعلق به قرون مختلف، با ترجمه های متعدد و متنوع، چه با ترجمه (اعم از ترجمه به زبان های زنده دنیا و غیر آن) و خطاطی و صحافی و تذهیب های مختلف و متعدد، موجودند.

3 – ضمانت الهی در آیات 9 سوره حجر، و آیه های 17 و 19 سوره قیامه، که دارای این مفهوم است که قرآن توسط خداوند متعال محفوظ و مصون خواهد ماند، که تاکنون درست در آمده است.

 

 

تأثیر فرهنگ زمانه بر قرآن

«تاثیر فرهنگ زمانه بر قرآن» یعنی چه؟

1 – از فرهنگ زمانه، یعنی زبانِ مردم در زمان نزول قرآن، عقاید مردمِ آن زمان، معیشت شان، اوضاع اجتماعی شان، چیز هایی در قرآن آمده است.

اگر منظور، گزاره فوق باشد، جواب مثبت است.

2 – اما، اگر منظور این باشد که قرآن تایید کنندهء عقاید مردم آن زمان، آداب و رسوم مردم آن زمان، اوضاع معیشتیِ آن زمان، ا اوضاع اجتماعیِ آن زمان است، بی تردید، جواب منفی است.

زیرا مردم آن زمان شراب میخوردند، و زنا در بین شان چندان قبیح نبود، و حج شان چیزی جز «مُکاء و تصدیه» نبود، و اولاد کشی چندان قبحی نداشت، و حتی دخترکشی قبحش کمتر هم بود، ربا خواری قبیح نبود، اوزان و مکیال های درست و مقبولی نداشتند و بطور کلی نسبت به صحت معاملات لاقید بودند، چندهمسری در بین مردان هیچ حدی نداشت، رئیس قبیله اختیار جان و مال اعضاء قبیله را داشت، اکثرا چادر نشین بودند و مسکن ثابتی نداشتند، جنس زن هیچ حقوقی نداشت و با او مانند اموال معامله میشد و پس از مرگ شوهر به ارث میرسید، در طلاق دادن زن هیچ حقی برای او لحاظ نمیشد، و و و . . .

قرآن با همه این وحشیگری ها مخالفت کرد، و از آن جامعه وحشی اشخاصی متمدن بوجود آورد.

چون موضوع واضح است و خواننده نیز فرهیخته است، شرح بیشتری لازم نیست.

محتوای قرآن

اخیرا کتابی را در سایت قرار داده ایم به نام «محور های موضوعات قرآنی»

دراین کتاب کل آیات قرآن در شش محور اصلی (خداوند، پیامبران، پیامبر ما (ص)، انسان، قیامت، احکام) قرار داده شده که هریک «ریز محور» هایی دارد که تاکنون، در بیش از 50 ریز محور سامان یافته، که در همین حالت فعلی برای قرآن پژوهان قابل استفاده است.

این کتاب برای رسیدن به این وضعیت، چهارویرایش به خویش دیده، ولی باید ویرایش های بیشتری را ببیند تا بتواند قابل استفاده بیشتر بشود.

 

تخمین این قلم این است که این کتاب میتواند به جائی برسد که « ریز محور» هایش به حدود 300 مورد برسد و در آنصورت، هم برای عموم قابل استفاد خواهد بود و هم برای «تفسیر موضوعی»، و نیز برای « تفسیر قرآن به قرآن»

این قلم امیدوار است در صورتی که مانعی (ازقبیل عزرائیل و بیماری های صعب العلاج و چه و چه) پیش نیاید، در سال 99 به این مهم اقدام کند.

ولی، فعلا میتواند موضوعات فرعی، هر تیتر اصلی را، علی الحساب، در اینجا فقط نام ببرد:

 

[ نقل از فهرست کتاب فوق الذکر]

موضوع

خداوند

شئون الهی

سنن الهی

آیات الهی

مخلوقات الهی

1 - انسان

2 – جن

3 – ملائکه و روح

4 - شیطان

5 – سایر مخلوقات

آفرینش «به حق»

نقد خدایان شِرک

پیامبر(ص)

ارتقاء روحیه آنحضرت

تقریرات و آمورش الهی

توصیه های رفتاری به آنحضرت

حد و حدود آنحضرت

عتاب به آنحضرت

تبیین رسالت آنحضرت

قرآن

وحی

ماهیت قرآن

نزول قرآن

قسم ها

حروف مقطعه

تحدی

مثل ها

انسان

آفرینش انسان

خصوصیت های کلی انسان

انسان های مطلوب

انسان های نامطلوب

گذشتگان

عقاید و رفتار کفار معاصر نزول

یا ایهاالناس

اهل کتاب

منافقان

یهودیان

ای مومنان

فلسفه تاریخ

پیامبران

ابراهیم (ع)

موسی (ع)

هارون (ع)

عیسی (ع)

نوح (ع)

هود (ع) (قوم عاد)

صالح (ع) (قوم ثمود)

لوط (ع)

شعیب (ع)

زکریا (ع)

داود (ع)

سلیمان (ع)

یوسف (ع)

ایوب (ع)

یونس (ع)

الیاس (ع)

ذکر چند پیامبر (ع)

اشخاص برگزیده نزدیک به پیامبری

قیامت

احتضار

برزخ

حوادث پیشا قیامت

گردشِ کارِ در روز قیامت

تمثیل برای قیامت

حتمیت وقوع قیامت

درباره عذاب

در باره نعیم

بگومگوی معذبین

فلسفه عذاب و نعیم

احکام

احکام اخلاقی

احکام خاص آنحضرت

احکام

فلسفه احکام

 

 

 

 

 

چند موضوع دیگر

(1) پیشگوئی های تحقق یافته قرآنی،

(2) تاریخ 23 ساله نزول وحی،

(3) در قرآن، کدام فقرات، فوق ذهنیات معاصران نزول است؟  

(4) قرآن و علوم روز  

(5) آیات برجسته قرآنی 

(6)آیات مشکل

(7) معاصران نزول از مطالب قرآنی چه تلقیی داشتند؟

(8) چه عناصر فرا زمانی و فرا مکانی در قرآن هست؟

در باره (1) و (2) و (3)، کتاب های مستقلی نگاشته ایم که تحت عناوین «صدها پیشکوئی تحقق یافته قرآنی» و «تاریخ 23 ساله نزول وحی» و «ردیه ای بر شبهات جدید» در سایت موجود است.

راجع به ردیف (4) در ذیل سرتیتر اعجاز قرآن بحثی تحت عنوان «کثرتِ زیادِ پیشگوئی های علمیِ قرآنی» داشته ایم که جستجوگران را به همانجا ارجاع میدهیم.

درباره سایر ردیف ها، از (5) تا (8) در فایل های تفسیری خویش به تناسب محتوای پاراگراف های مورد تفسیر بحث کرده، ولی آنها را بصورتِ یک کتاب، تجمیع ننموده ایم، و امیدواریم صاحب قرآن توفیقی دهد و روزی این کار را کنیم.

 

دی ان ان