X

سیر و سلوک قرآنی

Print

دفتراول :

سیر و سلوکِ قــرآنی

انسان از آنجا كه گوهری الهی با خویش دارد همواره دغدغه خاطر «تعالی‌طلبی» هم دارد .

 تا بشر هست این دغدغه خاطر هم با او هست .

 موضوع «سیر و سلوك» طبعا و به دلیل فوق سابقه‌ای به قدمت تاریخ بشر دارد .

 به موازات توجه اكثریت نوع بشر به امور مادی و محور و مركز قراردادن آن ، بعضی از اهل معنا نیز صرفا به امور معنوی و تزكیه نفس پرداخته و با در پیش گرفتن رویه‌های زاهدانه و معناگرایانه ، قدم در راهی كاملا متفاوت با اكثریت مذكور گذاشته و در مجموع چیزی را بوجود آورده‌اند كه نام «سیر و سلوك» تداعی‌گر مجموعه‌ای از آن رویكردها است .

 در این دفتر قصد نداریم وارد تفصیل و جزئیات موضوع سیر و سلوك شده و آن را تشریح یا تمجید یا نكوهش یا توصیه و یا تحذیر كنیم ، بلكه در این دفتر می‌خواهیم اولین قدم‌ها را در طرح و معرفی نوعی از سیر و سلوك كه آن را «سیر و سلوك قرآنی» می‌نامیم برداریم.

 هر چه باشد اصل «سیر و سلوك» یك نیاز عمیق انسانی است و تا بشر بر روی این زمین هست این نیاز هم هست و تا این نیاز هست  پاسخ خویش را هم می‌طلبد .

 و چون قرآن بیش از چهارده قرن است كه صلای «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» را سرداده ، بالطبع ، بهترین و پایا و ماناترین سیرسلوك ، آن نوع از سیر و سلوك است كه قرآن پیشنهاد می‌كند .

 لذا در این دفتر باید انتظار داشته باشید لااقل این چیزها را بیابید :

  1. مخاطب دعوت قرآن به سیر و سلوك در درجه اول ، چه دسته‌ای ازانسان ها
  2. قرآن به عنوان نتیجه سیر و سلوك چه منظره و تابلویی را نشان می‌دهد؟

سوال اول

در درجه اول قرآن چه كسانی را به سیر و سلوك دعوت می‌كند؟

اگر بتوانیم جواب سوال فوق را پیدا كنیم می‌توانیم بفهمیم خداوند متعال موضوعِ وارد شدن به پروسه «سیر و سلوك » را برای چه كسانی بیشتر مورد تاكید قرار داده است .

چگونه می‌توانیم جواب سوال فوق را پیدا كنیم؟

اگر بتوانیم بسامدهای خطاب‌های خداوند را نسبت به گروه ‌های مختلف مردم پیدا كرده و زیادترین بسامد را كشف كنیم جواب سوال را پیدا كرده‌ایم .

 «كلید واژه» ای كه می‌تواند ما را به جواب برساند عبارت «یا ایها» است كه اگر به «المعجم » مراجعه كنیم چنین می‌بینیم:

1. یا ایهاالذین آمنوا: 95 بار

2. یا ایهاالناس: 19 بار

3. یا ایهاالنبی: 12 بار

4. یا ایها الرسول: 2بار

5. یا ایها المزمل: 1بار

6. یا ایها المدثر: 1 بار

7. یا ایها المرسلون: 2 بار

8. یا ایها الرسل: 1بار

9. یا ایها الانسان: 1بار

10- پنج مورد متفرقه دیگر، هر كدام: 1بار   

یعنی خطاب خداوند به:

1

مسلمانان

95بار

(ردیف 1)

3/68 %

 

نوع انسان

20بار

(ردیف‌های 2 و 9)

4/14 %

3

پیامبر (ص)

16بار

(ردیف‌های 3و 4و 5 و6)

5/11 %

 

پیامبران (ع)

3 بار

(ردیف‌های 7 و 8)

2/2 %

 

موارد متفرقه

1 بار

(برای هركدام ردیف 10 )

6/3 %

جمع

139

 

100%

 

آمار بسامدهای فوق آنقدر گویا است كه نیازی به شرح و بسط ندارد .

بنابراین بیشترین خطاب‌های خداوندی متوجه «الذین آمنوا» است و سپس با فاصله بسیار زیادی یعنی حدود یك پنجم آن متوجه جهان انسانیت (اعم از مسلمان و غیرمسلمان) و پس از آن یعنی حدود یک ششم خطاب‌ها متوجه پیامبر اكرم (ص) می‌باشد .

«یا ایها الذین آمنوا » یعنی چه؟

«یا ایها الذین آمنوا » دو معنی دارد : لغوی و اصطلاحی.

خطاب ‌های خداوند در قالب فوق متوجه معنی لغوی آن نیست .

زیرا در جایی فرموده : « یا ایها الذین آمنوا آمِنوا ...» اگر منظور خداوند معنی لغوی «یا ایها الذین آمنوا» (= ای كسانی كه ایمان آورده‌اید) باشد معنی جمله فوق اینطور خواهد شد: ای كسانی كه ایمان آورداید! به خدا و ... ایمان بیاورید. كه این اصطلاحا  «تحصیل حاصل » است و لغو می‌باشد و معاذالله كه خداوند متعال مرتكب لغو شود .

لذا منظور خداوند از خطاب «یا ایها الذین آمنوا » معنی اصطلاحی آن است كه به معنی «ای مسلمانان» می‌باشد .

 این نوع سخن گفتن عادی و رایج است ، چنانكه ما نیز به درجه داران «جناب سروان » و به كاركنان امور پزشكی اعم از اینكه دكتر باشند یا نباشند  «آقای / خانم دكتر» میگوئیم .

خداوند با اینطور خطاب كردن مسلمانان آنها را مورد تشریف هم قرارداده و تشویق هم فرموده كه خود را از درجه «مسلم» به درجه «مومن» برسانند.

بنابراین جواب سوال اول این است كه :

 خداوند از آنجا كه «جامعه مسلمانان » رامورد بیشترین خطاب قرارداده ، بیشترین تاكید را برای ورود به پروسه «سیر و سلوك» متوجه آحاد مسلمین معمولی نموده است .

سوال دوم

قرآن به عنوان «نتیجه سیر و سلوك» چه منظره ای را نشان می‌دهد؟

از بسیاری از آیات قرآنی چنین می‌فهمیم كه قرآن از آن لحاظ كه  در درجه اول مسلمانان عادی را موضوع سیر و سلوك می‌داند مفهوم «تجارت» را تمثیل فرموده است .          

قرآن كریم در سه جا «تهیه موقعیت خوب اخروی» را به تجارت مثال زده است :

یرجون تجاره لن تبور (تجارتی را امید دارند که هرگز از بین نرود - آیه 29 سوره فاطر)

هل ادلكم علی تجاره تنجیكم من عذاب الیم (آیا شما را به تجارتی راهنمائی بنمایم که از عذابی دردناک نجاتتان دهد؟ -  آیه 10 سوره صف)

... فما ربحت تجارتهم ... ( ... تجارتشان سودی نداد ... - آیه 16 سوره بقره)

«تجارت»ی كه خداوند برای ما (مردم عادی ) پسندیده چیست؟

در ابتدا باید بدانیم که خداوند در قرآن مردم را به سه دسته بزرگ تقسیم کرده است :

بد ، خوب ، عالی

مثلا در سوره واقعه ،

اشخاص بد را «اصحاب المشئمه» و «مکذبون الضالّون» و «اصحاب الشمال» نامیده ، و اوضاع آخرتی آنها را در آیه های 41 تا 44 مطرح و رفتار های آنها در این جهان را در آیات 45 تا48 توضیح داده است .

و اشخاص خوب را «اصحاب المیمنه» و «اصحاب الیمین» نامیده ، و اوضاع آخرتی شان را در آیات 27 تا 38 نشان داده ، و در باره رفتارهای آنها در این جهان چیزی نگفته ، اما در باره کثرت آنها ، تعدادشان را در هر دوره ای زیاد قلمداد نموده است .

و اشخاص عالی را «سابقون» و «مقربون» و «مقربین» نامیده ، و اوضاع آخرتی آنها را در آیات 12 تا 26 شرح داده ، و در باره رفتارشان در این جهان چیزی نگفته ، اما در باره کثرت آنها چیزی گفته گه این معنی را میدهد که کثرت آنها در صدر اسلام قابل توجه بوده اما در ادوار بعدی تعدادشان اندک است .

و در سوره رحمان ،

اشخاص بد را اسم گذاری خاصی ننموده ، و اوضاع آخرتی آنها را در آیه های 43 تا 45 مطرح و رفتار های آنها در این جهان را در آیه 9 توضیح داده است .

و اشخاص خوب را اسم گذاری خاصی ننموده ، و اوضاع آخرتی شان را در آیات 62 تا 77 نشان داده ،

و اشخاص عالی را اسم گذاری خاصی ننموده ، و اوضاع آخرتی آنها را در آیات 46 تا 61 شرح داده ،

و در سوره دهر ،

اشخاص بد را «کافرین» و «آثم» و «کفور» نامیده ، و اوضاع آخرتی آنها را در آیه 4 مطرح و رفتار های آنها در این جهان را در آیه های 3 و 4 و 24  توضیح داده است .

و اشخاص خوب را «ابرار» نامیده ، و اوضاع آخرتی شان را در آیات 5 و 11 تا 22 نشان داده ، و در باره رفتارهای آنها در این جهان در آیات 7تا 10 شرح داده ،

و اشخاص عالی را «عبادالله» نامیده ، و اوضاع آخرتی آنها را در آیه 6  شرح داده ، و ضمنا این را هم گفته که در آخرت چیزی را که ابرار به عنوان «چاشنی» و «مزه» استفاده میکنند آنها به وفور در اختیار دارند و اصلا نوشابه شان همان است و اساسا اختیار آن را دارند و هر جا و هرطور که بخواهند آن را جاری میکنند .

و در سوره مطففین ،

اشخاص بد را «مکذّب» و «فاجر» و «مجرم» و «مطفّف» نامیده ، و اوضاع آخرتی آنها را در آیه های 7 تا 17 مطرح و رفتار های آنها در این جهان را در آیات 2 و 3و 11 و 12 و 13 و 29 تا32 توضیح داده است .

و اشخاص خوب را «ابرار» نامیده ، و اوضاع آخرتی شان را در آیات 18 تا 27 و 34 و 35 نشان داده ، و در باره رفتارهای آنها در این جهان چیزی نگفته ،

و اشخاص عالی را «مقربون» نامیده ، و اوضاع آخرتی آنها را در آیه های 21 و 28 شرح داده ، و در باره رفتارشان در این جهان چیزی نگفته ، اما در باره اوضاع آخرتی شان در باره نوشابه شان شبیه به همان مطلب سوره دهر را گفته اما این را اضافه کرده که تایید استوار نامه ابرار نیز برعهده آنها است .

از این جمع بندی چیزهای جالبی فهمیده می‌شود. مثلا:

1 - برای اشخاص مطلوب (كه همان آدم‌های خوب معمولی هستند) توصیف رفتاریِ این جهانیِ جدیدی (غیر از آنچه در سوره های قبل ارائه نموده) ارائه نكرده ، غیر از «مقدم داشتن دیگران بر خویش» ، که این چیزی است که از این پس نیز در سوره هائی که بعدا نازل شده ، خواهیم دید ، مثلا (و یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه) و امثال آن .

لذا اگر بخواهیم از لحاظ رفتاری آنها را معرفی كنیم چنین تعریفی بدست می‌آید:

«آدم‌های خوب ، آدم‌هایی هستند كه رفتارهای آدم‌های بد را مرتكب نمی‌شوند و رفتار هائی در حد آنچه در سوره های قبلی ذکر شد مانند حمایت از فقرا و محرومان از خود بروز میدهند ، بطوریکه گاهی اطعام آنها را بر خویش مقدم میدارند»

چنانكه ملاحظه می‌شودتعریف فوق طیف وسیعی ازمردم را درهر قطعه تاریخی و جغرافیایی در بر می‌گیرد و هر كس می‌تواند با كوشش خیلی جزئی و كوچك در این طیف وسیع جای گیرد.

 شاید به همین خاطر باشد كه درباره «پخش شدگی » آنها در طول زمان در سوره واقعه فرموده «ثلّه من الاولین وثلّه من الاخرین»

 دركتاب لغتِ قرآنیِ «المفردات» (راغب اصفهانی قرن چهارم) درباره «ثلّه» چنین گفته شده :

الثلة قطعه مجتمعه من الصوف ولذلك قیل للمقیم ثلة ولاعتبار الاجتماع قیل: ثله من الاولین و قلیل من الاخرین

كه با تعریف فوق ترجمه مناسب «ثلّه» ، «عِدّه» می‌شود و ترجمه آیه اینطور خواهد شد كه «عده‌ای جزو اولین‌ها و عده‌ای نیز جزء آخرین ‌ها می‌باشند» و بطوری كه در تفسیر سوره واقعه می بینید منظور از «اولین» و «آخرین » مسلمانان صدر اسلام و مسلمانان متاخر می‌باشند.

 یعنی اینكه عده‌ای از مردم زمان ما نیز جزء آدم‌های مطلوب هستند و معنی دیگر آن نیز این است كه همین امروز آدم‌های مطلوب قرآنی در متن جامعه امروزی كم نیستند اما آدم های عالی کم میباشند .

2- نكته دیگری كه از مقایسه فوق فهمیده می‌شود این است كه برای آدم‌های مطلوب معمولی اسم «ابرار» دو بار تكرار شده است .

یعنی آدم‌های معمولی خوب دو بار «ابرار» نامیده شده‌اند و دو بار آدم‌های خوش یمن (اصحاب الیمین - اصحاب المیمنه)

و چون در سوره‌های بعدی كلمه «ابرار» را تكرار فرموده لذا ما نیز اینطور تلقی میکنیم که منظور از اصحاب یمین و اصحاب میمنه نیز همان ابرار است.

 بنابراین می‌توانیم بگوییم خداوند آدم‌های مقبولِ مطلوبِ متوسطِ معمولی را «ابرار » (= نیكان) نامیده ، و ابرار در هر دوره زمانی به تعداد معتنابه وجود دارند .

«چِك لیست»ها

سوره‌های واقعه و رحمان و دهر و مطففین در «مرحله سوم» نزول قرآن كه شرح مفصل نعمت‌های بهشتی و عذاب‌های جهنمی در آنها آمده واقع است و چه بسا منظور خداوند این بوده كه توجه اشخاص مستعد را به عاقبت خویش جلب كند و آنها را بر سر دو راهی قراردهد كه تصمیم خویش را بگیرند كه می‌خواهند خود را در جرگه سعادتمندان اخروی قرار دهند یا نه .

طبعا عده‌ای جذب این «تشویق و هشدار»ها شدند و گرایش پیدا كردند و لذا پس از این نوع سوره‌ها ، از «مرحله چهارم» به بعد ، اشخاص خوب را با توجه به رفتارهای عملی‌شان بطور نسبتا واضح توصیف كرده است.

 این توصیف‌ها آنقدر واضح و شفاف است كه می‌توان انها را «چِك لیست» نامید . یعنی لیست اعمالی كه هر كس خود را با آن «چِك» كند و كم و كسری‌های خود را از روی آن بفهمد .

از واضح‌ترین این «چك لیست» ها چهار تا را می‌توان نام برد :

1. «چك لیست» مربوط به سوره معارج

2. «چك لیست» مربوط به سوره مومنون

3. «چك لیست» مربوط به سوره فرقان

4. «چك لیست» مربوط به «ابرار» در سوره بقره

چنانكه ملاحظه می‌فرمایید پس از این مدت طولانی (یعنی از «مرحله» سوم تا سوره بقره كه «مرحله نهم» است و فاصله‌ای حدود ده سال بین زمان نزول آنها هست) خداوند آن اشخاص خوب معمولی را از لحاظ رفتار مطلوب بصورت واضح و شفاف تعریف كرده است و تعریفات قبلی (در سوره معارج، سوره مومنون و غیره) رابه كمال رسانده است .

ذیلا چك لیست های مذكور را عینا نقل می‌كنیم:

1. چك لیست سوره معارج

إِلَّا الْمُصَلِّینَ (22)‏ الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ ‏(23) وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ (24)‏‏ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ‏(25)‏ وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (26)‏ وَالَّذِینَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (28)‏ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (29)‏ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ(30) ‏فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ (31) وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ (32) ‏وَالَّذِینَ هُم بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ (33) ‏وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ‏(34) أُوْلَئِكَ فِی جَنَّاتٍ مُّكْرَمُونَ (35)

کسانی که نمازهایشان دائمی است (23)وکسانی که دراموالشان سهم معیّنی قرار میدهند(24)براى سائل و محروم (25) و كسانى روز جزا را همواره تصدیق مى كنند (26) و كسانى كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند (27) چون هیچ كس از عذاب پروردگارش ایمن نیست (28) و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند (29) مگر در مورد همسران و كنیزان خود كه به خاطر به كار بردن نیروى شهوت در آن موارد ملامت نمى‌شوند (30) پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غیر آنچه یاد شد باشد چنین كسانى تجاوزگرند (31) و كسانى كه امانتها و پیمان خود را محترم مى شمارند (32) و كسانى كه پاى شهادتهاى خود مى ایستند (33) و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند (34) چنین كسانند كه در باغهاى بهشت مورد احترامند (35)

از آیات فوق این مطالب فهمیده می‌شود:

1. از میان پیروان پیامبر اكرم (ص) عده‌ای بودند كه راجع به نمازهایشان مقید بودند و آنها راترك نمی‌كردند.

و از همین جا معلوم می‌شود كه در زمان نزول سوره معارج، نماز درمیان مسلمین آن روزها هنوز جانیفتاده بود و اغلب مسلمانان آن روزها اینطور بودند كه گاهی نماز می‌خواندند و گاهی هم نمی‌خواندند و سخت‌گیریی در این مورد نبود و برای تشویق همه مسلمانان به نماز خواندنٍ دائمی چنین مشوق‌هایی نازل شده بود.

2. ارتكاب زنا نیز در میان مسلمانان معاصر نزول سوره معارج امر نادری نبود و بعضا آن را چندان ناپسند نمی‌دانستند.

3. از آیه 26 فهمیده می‌شود، عده‌ای از مسلمانان آن روزها هنوز عقیده به قیامت و آخرت برایشان كاملا جانیفتاده بود.

4. از آیه 27 فهمیده می‌شود حتی اگر هم به آخرت اعتقادی پیدا كرده بودند فكر نمی‌كردند در قیامت با آنان (كه مسلمان هم شده‌اند) برخوردی بشود.

5. همچنین از این آیات فهمیده می‌شود مسلمانان آن روزها (مانند اكثر مسلمانان امروز) به عهد و امانت چندان پای بند نبودند و این گرفتاری اخلاقی، تاكنون نیز درمان نشده است.

6. البته از همین آیات معلوم می‌شود در بین مسلمانان آن روزها عده كمی بودند كه همه این صفات حسنه را داشتند ، یعنی:

1/6: نمازهای‌شان ترك نمی‌شد و مواظب صحت و شرایط نمازهای خویش بودند.

2/6: اهل دستگیری (مالی) از دیگران بودند.

3/6: راجع به قیامت و آخرت باور عمیق قلبی داشتند.

3/6: درباره وضع قیامتی خویش نگران بودند.

4/6: از لحاظ جنسی كاملا عفیف بودند.

5/6: رفتارشان را طوری تنظیم می‌كردند كه با مقتضای «شهادتین» شان جور در بیاید و اگر هم در موردی مشكلی پیش می‌آمد از ادای عمل شهادت دادن دریغ نمی‌كردند.

اما هر چه باشد تعداد آنها در میان «جامعه مسلمانی» آن روزها كم بود و این آیات آنها را الگو قرار داده و دیگر مسلمانان را تشویق می‌كند كه خود را مانند آنها كنند.

2. چك لیست سوره مومنون

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿9﴾ أُوْلَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿11﴾

البته مومنان رستگار شدند (1) همان‌ها که در نمازشان فروتن‌اند (2) و همان‌ها که از چیزهای بیهوده روبر می‌گردانند (3) و همانها که انجام دهنده زکاة اند(4) و همانها که راجع به آمیزش جنسی خویشتندارند (5) مگر در خصوص همسرانشان یا مملوکانشان که درخور سرزنشی نیستند (6) و اگر کسی بیش از این بخواهد تجاوز کار است (7) و همانها که عهد و امانت را رعایت می کنند (8) و همانها که مواظب نمازهای خویش می‌باشند (9) آنها همان وارثانند (10) که فردوس را ارث می‌برند و در آن جاودانند (11)

در فاصله زمانی بین نزول سوره معارج تا سوره مومنون كه قاعدتا باید حدود سه سال باشد، عده زیادی از مسلمانان از لحاظ شخصیتی چندان تغییری نكرده بودند و اكثرشان (مانند حال) بدقول و بد امانت و از لحاظ عفت جنسی بی ملاحظه ماندند اما نمازشان از حالت «گاهگاهی» به «دائم» ارتقاء یافت و در این مرحله دارند به ارتقاء كیفیت آن تشویق می‌شوند.

از همین آیات معلوم می‌شود اكثر مسلمانانٍ آن روزها (كه قاعدتا در آن دوره فشار شدید نباید تعدادشان افزایش چشمگیری كرده باشد) در نمازهایشان رفتارهایی مانند این طرف و آن طرف نگاه كردن، سر و تن خود را خاراندن و امثال آن داشتند كه طی آیه 1 تشویق می‌شده‌اند این نوع رفتارها را ترك كنند و در طی مدت نمازگزاری «حالت شایسته» به خود بگیرند.

ضمنا با توجه به آیه 4 انفاقات مستحبی مذكور در سوره معارج به انواعی از انفاقات واجب ارتقاء یافته بود.

معلوم نیست «لغو» مورد اشاره در آیه 3 به حركات لغو درنمازها اشاره دارد یا بطور كلی به اعمال لغو در كل زندگی (كه بعید است اشاره مذكور به گزینه اخیر باشد زیرا چنان تغییر ماهیتی لازم است كه تقریبا می‌توان گفت با توجه به كیفیت اكثر مسلمانان آن روزها غیر ممكن بوده است زیرا اكثرا از طبقات محروم و تربیت نایافته آن روزگار بوده‌اند و از آیات زیادی در سوره‌های دیگر فهمیده می‌شود كه صاحب رفتارهایی بوده‌اند كه سبب طعن مخالفان به پیامبر عزیز اسلام (ص) می‌شده است)

هرچه باشد ، در فاصله زمانی مذكور ، اكثر مسلمانان درباره نمازهایشان این ارتقاء را یافته بودند كه نمازهایشان از حالت «گاهگاهی» به حالت «دائمی» ارتقاء یافته بود اما برخی ازسایر مشكلات شخصیتی‌شان همچنان موجود بود و تا امروز نیز امتداد یافته است.

3. چك لیست سوره فرقان

َوعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿63﴾ وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا ﴿64﴾ وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا ﴿65﴾ إِنَّهَا سَاءتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا ﴿66﴾ وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكَانَ بَیْنَ ذَلِكَ قَوَامًا ﴿67﴾ وَالَّذِینَ لَا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ وَلَا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَا یَزْنُونَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِكَ یَلْقَ أَثَامًا ﴿68﴾ یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَانًا ﴿69﴾ إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئِكَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا ﴿70﴾ وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَابًا ﴿71﴾ وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا ﴿72﴾ وَالَّذِینَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانًا ﴿73﴾ وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا ﴿74﴾ أُوْلَئِكَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلَامًا ﴿75﴾ خَالِدِینَ فِیهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا ﴿76﴾

 و بندگان خداوند رحمان همان کسانی هستند که در روی زمین متواضعانه راه میروند و اگر جاهلان خطابشان کنند سخنی ملایم میگویند. (63) و همانها که برای پروردگارشان شب را به سجده و قیام به روز می آورند. (64) و همانها که میگویند پروردگارا عذاب جهنم را از ما برطرف فرما زیرا که عذاب آن دست بردار نیست. (65) و بد قرارگاه و بد جایگاهیست. (66) و همانها که وقتی خرج میکنند نه اسراف میکنند و نه سخت میگیرند و بین این دو حالت معتدلند. (67) و کسانی که همراه خداوند معبود دیگری را عبادت نمی کنند و شخصی را که خداوند (كشتنش را) حرام كرده نمی کشند. مگر به حق. و زنا نمیکنند و هر که چنین کند با آن گناه ملاقات خواهد کرد. (68) عذابش در روز قیامت مضاعف خواهد بود و در آن به خواری جاودان خواهد ماند.(69) مگر آنکس که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح کند که خداوند بدیهای آنها را به نیکی بدل می کند و خداوند آمرزشگر مهربان است. (70) و کسی که توبه کند و عمل صالح انجام دهد حتما بسوی خداوند بازگشتی خوب نموده است. (71) و همانها که گواه باطل نمیشوند و هنگامی که از لغو گذر کنند گذری بزرگوارانه می کنند. (72) و همانها که چون به آیات پروردگارشان پندشان دهند کورکورانه نمی پذیرند. (73) و همانها که میگویند پروردگارا از همسرانمان و فرزندانمان روشنی چشمی بما لطف کن و ما را از پیشوایان اهل تقوا قرار ده. (74) آنها آن غرفه (بهشتی) را بخاطر صبری که کردند پاداش میگیرند و در آنجا با خوش آمد و سلام روبرو می گردند. (75) در آن جاودان خواهند بود. چه قرارگاه و موقعیت خوبیست. (76)

در فاصله زمانی نزول سوره معارج تا سوره فرقان كه قاعدتا باید حدود پنج سال بوده ، و خیلی نزدیك به هجرت بزرگ واقع شده باشد ، مسلمانان هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ كیفیت شخصی و شخصیتی ارتقاء قابل ملاحظه‌ای یافته بودند.

با توجه به دسته‌بندیی كه در صفحات قبل دیده‌ایم (كه طی آن مردم در قرآن به سه دسته «آدم‌های بد» و «آدم‌های خوب» و «آدم‌های خیلی خوب» دسته‌بندی شده‌اند) عبارت «عباد الرحمن» آیه 63 اشاره به «آدم‌های خیلی خوب» دارد كه آنها را به عنوان الگوی ارتقاء شخصیتی مسلمانان آن روزها توصیف نموده است.

توصیف آنها در دو شاخه «سلبی» (دوری از افراط و تفریط مالی، دوری از قتل نفس، زنا، شهادت دروغ، شرك، و بی‌توجهی به تذكرات الهی) و «ایجابی» (تواضع ، مقابله به احسن، نماز شب، نگرانی از عذاب اخروی، اعتدال در امور مالی، رفتار متناسب با شخصیت والا و خود سازی دائمی) صورت می‌گیرد و تكلیف «علاقمندان خویشتن سازی» را كاملا روشن كرده كه باید سعی كنند چه صفاتی را از خویش دور و چه صفاتی را احرازنمایند.

 معلوم می‌شود ارتكاب زنا و قتل نفس در میان مسلمانان خیلی كم شده بود كه به اشاره‌ای گذرا بسنده كرده و ضمنا منظور از شرك در آیه 68 شرك صریح نیست بلكه ته مانده رسوبات مشركانه است كه هنوز از ذهن عده‌ای كاملا پاك نشده بود.

به عبارت دیگر «جامعه مسلمانان» در فاصله زمانی بین نزول سوره معارج تا سوره فرقان پالایش قابل توجهی یافته و حائز ارتقاء كیفی قابل ملاحظه‌ای شده بوده است.

4. چك لیست سوره بقره

لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاكِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّآئِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَـئِكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(177)

نیکوکاری آن نیست که روی به جانب مشرق یا مغرب کنید (چه این چیز بی‌اثری است) لیکن نیکوکاری آن است که کسی به خدای عالم و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیغمبران ایمان آرد و دارایی خود را در راه دوستی خدا به خویشان و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان و گدایان بدهد و در آزاد کردن بندگان صرف کند، و نماز به پا دارد و زکات مال (به مستحق) بدهد، و نیز نیکوکار آنانند که با هر که عهد بسته‌اند به موقع خود وفا کنند و در حال تنگدستی و سختی و هنگام کارزار صبور و شکیبا باشند. (کسانی که بدین اوصاف آراسته‌اند) آنها به حقیقت راستگویان و آنها به حقیقت پرهیزکارانند. (177)

در این مرحله شاهد یك «نقطه عطف» هستیم كه در دو محور خود را نشان می‌دهد:

1. در این مرحله «اقلیت»ی در جامعه مسلمین به عنوان الگو مورد اشاره قرار نگرفته بلكه «ابرار» (آدم‌های خوب ، كه اكثریت مسلمانان باشند ، نه  آدم‌های بسیار خوب كه اقلیت آن باشند) مورد اشاره قرار گرفته است.

2. در این مرحله نكات منفی (سلبی) از قبیل زنا و قتل و شرك و امثال آن مورد بحث نیست و از اینجا معلوم می‌شود كه ناپسندی این نوع رفتارها چنان بین مسلمانان جا افتاده بوده كه دیگر به عنوان اتفاقاتی شاذّ و نادر گاهگاهی دیده می‌شده است.

رئوس كلی چك لیست مذكور اینهاست:

1. اعتقادات صحیح (به خداوند، آخرت، ملائكه، كتب آسمانی و پیامبران)

2. انفاقات مستحب

3. به پاداری نماز

4. انفاقات واجب (زكات)

5. خوش عهدی

6. پایداری در مشكلات و در جنگ‌ها

این چك لیست تا آخر نزول وحی ثابت ماند و پس از آن دیگر چیزی كه بتوان آن را «چك لیست» نامید در قرآن كریم نمی‌بینیم.

مثلا یکی ازمسلمانان را تصور کنید که درهنگام نزول این آیه(یعنی آیه 177 )

درحالی که ازلحاظ موارد این چک لیست«قبول»بود فوت کرده باشد .

 واضــح است چنین کسی به صراحت مطالب آخرآیه مذکور بطور قطع اهل بهشت است .

حال تصور کنید چنین کسی درآن مقطع زمانی نمیرد اما همان روحیــــه را

داشته و با همان روحیه ادامه زندگی دهد وتا آخرعمرپربرکت رسول اکرم(ص)

زنده باشد .

چنین کسی به هرآیه احکامی نازل شده مثبت (امری)عمل ، وازموضوع هرآیه نازله منفی (نهیی) دوری خواهد کرد .

مطابق حکم عقل ، چنین کسی هم قطعا اهل بهشت خواهد بود .

بنابراین می‌توان چك لیست مذكور را با توجه به احكامی كه بعدا نازل شد به این ترتیب تكمیل كنیم:

1. داشتن اعتقادات صحیح

2. انفاقات واجب

3. انفاقات مستحب

4. به پاداری نماز

5. انجام دادن سایر واجبات (روزه و حج و ... با توجه به شرایط آن‌ها)

6. دوری از گناهان كبیره (شرك و قتل و زنا و شرب خمر، قمار و غیره)

7. خوش عهدی

8. پایداری در مشكلات و در جنگ‌ها

به عبارت دیگر اگر امروز كسی از این 8 مورد قبول شود به صراحت آخر آیه 177 قطعا و بی‌تردید جزء اهالی بهشت است .

ارزیابی وضع موجود

امروز اكثریت مسلمانان نمره قبولی را در ردیف‌های 1 و 4 و 5 و 6 می‌گیرند.

لنگی اكثریت مذكور در موضوع ردیف‌های 2 و 3 و 7 و 8 است .

به عبارت دیگر نصف اكثریت مسلمانان از لحاظ نصف موارد چك لیست قبول و از لحاظ نصف دیگر مردود می‌باشند .

 بنابراین كسی كه می‌خواهد بطور قطع و یقین اهل بهشت باشد باید در دو محور «عملی» (ردیف‌های 2 و 3) و دو محور «شخصیتی» (ردیف‌های 7 و 8) روی خویشتنِ خویش كار سازندگی بكند ، كه كاری است نه چندان مشكل .

بعدش چه؟

خواننده كه به اینجا رسید ممكن است بگوید «خوب ، بعدش چه؟»

بهترین جواب ، جواب قرآنی است .

قرآن در جواب این پرسش دو پاسخ دارد:

1. ولكم فی رسول الله اسوه حسنه (برای شما در رسول خدا الگوئی بسیار خوب وجود دارد - آیه 21 سوره احزاب)

2. والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (کسانی که در (راه) ما کوشش کنند ما بطور حتم ، البته ، آنها را به راه های خویش هدایت خواهیم کرد - آیه آخر سوره عنكبوت)

بنابر آیه اول به مسلمانان توصیه شده است كه رسول خدا (ص) را به عنوان «الگو» انتخاب كنند و این به این معنی است كه «سالك» سعی همیشگی كند كه خویشتن خویش را هر قدر كه بشود به نمونه‌ای كه از اخلاق و رفتار پیامبر اكرم (ص) می شناسد نزدیك كند.

و بنابر آیه دوم نیز خداوند به همه «سالك» ها قول می‌دهد كه هر چه در این راه پیش بروند ، خداوند بیشتر یاریشان كند.

 بنابراین ، این راه باز است و هر چه «سالك» جلوتر برود ، چشم اندازهای دلكش و چشم نوازتری برای «باز هم جلوتر رفتن» در مقابل او آشكار خواهد شد .

بنابراین جواب سوال «بعدش چه؟» را هر كس باید خودش قدم به قدم و روز بروز با نوع رفتار اخلاقی و عبادی خویش بنویسد و جواب هركس باتوجه به مختصات ژنتیكی و خانوادگی و اجتماعی و تاریخی او- علیرغم «مشابهت كلی» باهمه همگنان خویش- خاص خود اوست ، بطوریكه جواب هیچ دونفری نمی‌تواند صد در صد عین یكدیگر باشد .

بنابراین مخاطب علاقه‌مند به «ساختن خویشتن خویش» پس از اخذ تصمیم، خودش با توجه به آن دو محور كلی (آیه 21 سوره احزاب و آیه 69 سوره عنكبوت) باید اولین قدم‌ها را بردارد.

 او در همان ابتدای راه سوال‌هائی پیدا می‌كند و حركت او از آنجا شروع می‌شود كه برای یافتن جواب‌ها اولین تلاش‌های خود را آغاز كند .

دفتر دوم

نقد و بررسیِ مکاتب معروفِ «سیر و سلوک»یِ رایج

ماءخذهای دفتر دوم

دردفتر اول یک بحث قرآنی کرده ایم .

ماخذ ما نیز قرآن کریم بوده ،که برای همه شناخته شده است .

اینک که میخواهیم مکاتب سیروسلوکی را نقد و بررسی کنیم ، خواننده ارجمند می باید بداند که ما داریم چه چیزی را نقد و بررسی می کنیم و لذا باید در ابتدا ماخذ خویش را تعریف کنیم . البته ماخذ دراین باب زیاد است ، اما دراین دفتر به چند ماخذ ذیل بسنده کرده ایم ، و از بقیه به دلیلی که درجای خویش عرض می کنیم صرفنظر کرده ایم . ماخذهای مورد نظر اینهاست:

1_ اوصاف الاشراف- خواجه نصیر طوسی- 800 هجری شمسی- نشربرگزیده قم-1386 مرکزپخش:ارزشمند-قم خ شهدا-کوی23 پ18- ت 7745081/7744125

شابک8-59-7732 -964-978

2-رساله لب اللباب درسیروسلوک اولی الالباب- تالیف حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی ناشرانتشارات علامه طباطبایی مشهد ص پ35590-91375

تلفن 8543684 شابک2-61-6533-964 چاپ دوازدهم 1424 هجری قمری

1388 هجری شمسی

3-«رساله سیرو سلوک منسوب به سید بحرا العلوم»-ناشرامیرکبیر-1361

4-«صراط سلوک»-علی محیطی- انتشارات قائم ال محمد(ص)-چاپ یازدهم- قم-خ ارم-پاساژ قدس پ84 ت7739525 شابک 1-5-96165-964

ایراد ها

ایرادهائی که به مکاتب سیروسلوک معروف رایج وارد است اینهاست :

   1 - قرآنی نبودن

  2 - سلیقه ای و نظرشخصی  بودن

  3 - نامشخص ونا معلوم  بودن را ه و راهنما و نتیجه

و اینک شرحی مختصر در باره هریک :

1

قرآنی نبودن

برای اینکه تصور روشنی از مفهوم «قرآنی نبودن» داشته باشیم باید اول مفهوم «قرآنی بودن» را تعریف کنیم :

بنا به تعریف ، موضوعی «قرآنی» است که قرآن کریم به صراحت درباره آن سخن گفته باشد .

مثلا اگرکسی خواست درباره یک مفهوم قرآنی بحثی کند ، باید مطالب مرتبط با آن را از خود قرآن کریم جمع آوری نموده ، سپس به روشی معقول و علمی آنها را دسته بندی کرده ، و آنگاه اگر استنباط ونتیجه گیری کند ، می توان گفت که استنباط و نتیجه گیری او می تواند «قرآنی» باشد .

آیا قرآن به موضوع «سیروسلوک» پرداخته؟

بله ، وکرارا ً ، و همچنین با تنوعِ متناسب با پیشرفت کیفیِ جامعه مسلمین .

 نمونه اش هم «چک لیست» هائی است که درسوره های مختلف به وضوح وشفافیت مسلمانان را به قدم گذاشتن در وادی سیروسلوک تشویق عمومی می کند .

و ما در دفتر اول درخصوص چک لیست های سوره های معارج ، مومنون ، فرقان ، و بقره ، مطالبی عرض کرده ایم .

البته باید این را هم عرض کنیم که آنچه را گفتیم کامل نیست و ضمن رعایت اختصار ، به اندازه ای که برای رساندن منظور لازم بود عرض کردیم .

بنابراین ، آن نوع «سیروسلوک»ی که در قرآن هست و ما میتوانیم آنرا استخراج کرده و مدون نموده ، وعرضه کنیم ، می توانیم اسمش را «سیر و سلوک قرآنی» بگذاریم .

و بنا به همین تعریف ، سیر و سلوک های مورد نظرِ مآخذِ مطرح شده (چنانچه از خود آنها فهمیده میشود) – بنا به تعریف فوق- قرآنی نیستند .

یعنی اساس کار و نقشه راه آنها از قرآن اخذ نشده است .

بطوریکه یکی به یک عارف مجهول الهویه منتهی میشود (ماخذ شماره2 ص146تا 149) و یکی به خواجه نصیر طوسی (ماخذ شماره 1) و یکی منسوب به سید بحرالعلوم (ماخذ شماره 3) و یکی به آیه الله حسن زاده آملی (ماخذ شماره 4) ختم میگردد . بقیه هم که نسبتاً زیاد هستند همینطور است.

خلاصه اینکه هیچکدام از آن روشها نه مستقیما از قرآن و نه حتی مستقیما از یکی از معصومین (ع) اخذ نشده است .

البته همه این بزرگواران (و امثال آنان) خودشان ازعلماء اند وطبعا با قرآن کریم و احادیث آشنا می باشند اما هرچه باشد پیشنهادات آنان درباره سیر و سلوک از نوع «نظر شخصی» آنان است و برای دیگران حجت نمی باشد ، بلکه باید چیزی را حجت بدانیم که بلاواسطه به قرآن یا معصومین ختم شود .

البته هیچیک از این بزرگواران هم ادعا نفرموده اند که این روش خویش را مستقیما از قرآن یا عترت اخذ کرده اند بلکه حقیقت این است که از آنجا که «عالم» ، و فی الجمله با قرآن واحادیث آشنا بوده اند ، ازاین آیه این سوره ، و آن آیه آن سوره ، و این روایت این کتاب حدیث ، و آن روایت آن کتاب حدیث ، چیز هائی را پسندیده ، و جمع و مرتب کرده ، و در نهایت یک روش سیر و سلوک ارائه فرموده اند (و چه بسا که در این راه از روش برخی از بزرگواران متقدم نیز الگو برداریی هم کرده اند)

در هر حال ، هر چه باشد ، نتیجه کار که همان روش سیروسلوک پیشنهادی آنان است برای غیرآنان حجت نمی باشد .

البته این را هم باید ذکرکنیم که نقل قول هائی که توسط آن بزرگواران از آیات قرآنی و احادیث معصومان شده ، همگی آنها ، درست وبجا نیست ، بلکه بعضا استنباط های بسیار اشتباهی هم از آنها سرزده است .

مثلا از ماخذ شماره 1 دو مورد ذیل را به عنوان ایراد واضح قرآنی اشاره می کنیم:

درصفحه 22 میگوید:

«و مقابل اخلاص آن بود که غرض دیگر با آن در آمیزد و مانند حب جاه و مال یا طلب نیکنامی یا با طمع ثواب آخرت یا از جهت نجات ورستگاری از عذاب دوزخ و این همه از باب شرک باشد و شرک دو نوع بود جلی و خفی اما شرک جلی ، آن بت پرستی بود و باقی همه شرک خفی باشد»

ایراد واشکال این سخن آن است که خداوند که بارها درقرآن مردم را به تجارت دعوت کرده (مثلا فرموده...تجاره لن تبور...یا....تجاره تنجیکم من عذاب الیم...) ، لابد (معاذلله) مردم را به شرک خفی دعوت کرده است!!

درصفحه74درباب«تسلیم» ، آیه 65 سوره نساء را شاهد آورده ، کـه میفرماید (فلا و ربک لا یومنون......و یسلموا تسلیما)

واین عنوان تسلیم را با مفاهیمی مانند توکل و رضا و توحید و اتحاد و وحدت همسایه قرارداده ،  یعنی این مفهوم تسلیم درآنجا یک صفت بسیار بالا و والائی است که مومنان خیلی عالیرتبه آنرا خواهند داشت .

اما اگرآیه مذکوررا درسوره نساء ببینید و بالا وپائین آن را نیز بخوانید خواهید دانست که موضوع «تسلیم» مذکور با مفاهیمی مانند توکل و رضا و توحید و اتحاد و وحدت اصلا مرتبط نیست بلکه اولا معنی «تسلیم در برابر قانون» و ، ثانیا معنی «رضایت قلبی به وجود چنین قانونی» را میدهد ، نه آن معانی را که مرحوم خواجه نصیرفرموده است .

البته این نوع خطاها نه منحصر به این دو مورد است ونه منحصر به ماخذ1 و ما برای رعایت اختصار ، این دو مورد را بعنوان «نمونه» ذکر کرده ایم و چون خواننده این نوع مطالب ازنوع «یکفیه الاشاره» است به همین مقدار اکتفا می کنیم .

2

سلیقه ای و شخصی بودن

ماخذ شماره 1، جریان سیر و سلوک را در6 باب و هر باب را در6  فصل تشریح میکند.

سلیقه ای بودن این نوع فصل بندی کاملا واضح است .

خواجه نصیرطوسی یک منجم عالیقدر بوده ، واهل نجوم عدد 6 را عدد کامل میدانستند و مبنای این گرایش نیز شش مرحله ای بودن آفرینش آسمانها و زمین است (....فی سته ایام....) و بنا بر سلیقه آنان تعداد ساعات شبانه روز مضرب 6 است و همچنین تعداد درجات یک دایره 360 است که مضرب 6 می باشد و همچنین اجزاء ساعت که به 60  دقیقه تقسیم میشود و خود آن به 60 ثانیه که همگی مضرب 6 است و مثالهای این امرخیلی بیش از این است اما ما خود را به رعایت اختصار وا داشته ایم .

از اینجا فهمیده میشود که چرا ایشان موضوع مورد بحث را در6 باب و هر باب را در6 فصل تنظیم کرده است ، و اگر ایشان ریاضیدان ومنجم نبود ، شک نداریم که با این نوع فصل بندی روبرو نمیشدیم .

نزد شیعیان عددهای12 و14 نوعی تقدس دارد و لذا اگر دیدیم بعضی از علماء فصول و ابواب نگارش های خود را بر این دو عدد منطبق کرده باشند نباید تعجب کنیم . زیرا ائمه (ع) 12 نفر و معصومین (ع) نیز14 نفرند .

همچنین است اگر دیدیم بعضی ها اصرار دارند فصول مقالات خود را با عدد 7 میزان کنند ، باید بیاد بیاوریم که ممکن است عدد 7 نزد آنان نوعی تقدس داشته باشد (.....سبع سموات....)

خلاصه اینکه بطور کلی اگر به سرفصل باب ها و فصل های روش های سیر و سلوکِ ارائه شده نظرکنیم بوضوح خواهیم داد تفاوت هائی با هم دارند که نمیتوانیم آن تفاوت ها را جز با عبارت «سلیقه ای وشخصی» بودن تعلیل کنیم .

ذیلاً چند مورد را بعنوان مثال ذکر می کنیم :

ماخذ شماره1:

 1 - ایمان-2 – ثبات - 3- نیت -  4 – صدق – 5 – انابت – 6 - اخلاص-  [ 7-توبه -  8 – زهد – 9 – فقر - 10- ریاضت – 11 - محاسبت ومراقبت -12- تقوی] 13 – خلوت – 14 – تفکر – 15 - خوف و حزن – 16 - رجاء-17- صبر – 18 – شکر – 19 – ارادت - 20- شوق - 21- محبت - 22-معرفت - 23- یقین - 24- سکون - 25- توکل- 26 –رضا - 27- تسلیم-28- توحید – 29 – اتحاد – 30 – وحدت – 31 – فنا .

توضیح : اقلامی که در [   ] قرار داده ایم از لحاظ مرحوم خواجه نصیر طوسی (ره) ازباب «سلبی» ذکر شده و بقیه ازباب «ایجاب» است .

ماخذ شماره 2 مراحل پیشنهادی را چنین لیست کرده :

1- ترک عادات ورسوم وتعارفات -2 – عزم (و صبر) 3 - رفق و مدارا با خویش – 4 – وفا – 5 - ثبات و دوام – 6 – مراقبه – 7 – محاسبه - 8-مواخذه – 9 – مسارعت – 10 – ارادت - 11- نگهداری ادب - 12- نیت -13- صمت – 14 - جوع وکم خوری – 15 – خلوت – 16 - سهر- 17 - دوام طهارت – 18 - مبالغه درتضرع – 19 – احتراز از لذائذ – 20 - کتمان سرّ- 21- شیخ واستاد – 22 – ورد - 23و24و25 - نفی خواطر و ذکر و فکر

ماخذ شماره 3 مراتب مزبور را  چنین ارائه نموده :

1 - ترک آداب و عادات و رسوم و تعارفات متداول – 2 – عزم 3 - رفق و مدارا  4 – وفاء 5 - ثبات و دوام 6 – مراقبه – 7 – محاسبه – 8 - مواخذه 9- مسارعه - 10- ارادت – 11 - ادب نگهداشتن 12- نیت – 13 - صمت -14- جوع وکم خوری 15- خلوت 16- سهر17- دوام طهارت18- مبالغه درتضرع وذلت وخاکساری ومسالت در درگاه خداوندی - 19- احتراز از مشتبهات -20- کتمان سر 21 - شیخ و استاد 22- ورد - 23و24و25 - نفی خواطر وفکر  و ذکر

ماخذ شماره4 مراحل را چنین پیشنهاد کرده:

1 – قرآن – 2 - دائم الوضو بودن – 3 – پرهیز از پر خوری – 4 - اجتناب از پر حرفی – 5 - محاسبه – 6 – مراقبه – 7 - ادب مع الله – 8 – عزلت - 9-تهجد - 10- تفکر – 11 - به یاد خدا - 12- ریاضت و تهذیب نفس [13-حکایات] 14 – همت – 15 - توبه

توضیح اینکه مورد 13 ذکر چند حکایت است و داخل این زنجیره وجزء پله های این نردبان نیست .

چنانکه ملاحظه میشود لیست ماخذ شماره3 شبیه لیست ماخذ شماره2 است وچون صاحب لیست شماره 2 متاخر برصاحب این لیست 3 است واضح است که چه کسی از چه کسی اقتباس کرده است .

اما لیست های دیگری هم هستند که با این لیست ها تفاوت های عظیم  دارند .

البته ذکر نمونه به همین مقدار کافیست اما خواننده گرامی بداند که اگر میخواستیم این نمونه ها را بطور کامل ذکرکنیم می باید صفحات بسیار زیادی را فقط به این امر اختصاص دهیم اما همین مقدار برای بیان مقصود کافیست و مارعایت اختصار را برگزیده ایم ، زیرا اولا فقط تیترها را نقل کرده ایم ، و ثانیا خود لیست ها مختلف و متفاوت است .

چنانکه ملاحظه میشود علیرغم تفرقی که در این لیست ها مشاهده میشود بعضی از محورها در همه آنها مشترک است و در بعضی لیست ها بعضی سرفصل ها اصلی ، و در بعضی دیگر فرعی است ، و در بعضی لیست ها ، بعضی سرفصل ها خیلی کشدار و توضیح بر و کلّی است ، و بر عکس در بعضی دیگر سرفصل ها دقیق و تعریف شده است و هر لیست با لیست های دیگر تفاوت و مغایرت دارد .

خلاصه اینکه همه این روشها کاملا سلیقه ای و شخصی است و لذا حجیتی جز برای واضع آنها ندارد .

3

راهِ نامشخص و نامعلوم ، بدون راهنمای مشخص و معلوم ، دارای نتیجه نامشخص و نامعلوم

الف- راه نامشخص و نامعلوم

درصفحه 70 ماخذ 3 چنین میخوانیم:

راه هر کس به تفاوت مرض هر شخصی مختلف ، و تقدیر مرض غیر مقدور ، و مقدار دواء غیر مضبوط ، و شناختن مرض هر شخصی مشکل ، و ترتیب علاج صعب ، و عقبات راه بی حد ، و کریوه راه بی نهایت ، و دزدان پنهانی بی غایت ، و شناختن ایشان مستعصب ، چه بسی از ایشان بلباس درویشی ملبس اند .

در حالیکه در «سیر و سلوک قرآنی» چنانکه در دفتر اول دیدیم ، راه سالک مشخص و معلوم است که آن هم چِک کردن خویش با چک لیست های چهارگانه است وبرای «پس ازآن» نیز توصیه های روشن و مشخص و معلومی قابل استخراج و تدوین است که بهتر است شخص مستعدی پیدا شود و این کار را بکند . و اگر هم خداوند عمر و توفیقی مرحمت فرمود ، چه بسا این نگارنده (بعدا) متعرض آن بشود .

ب- راهنمای نامشخص ونامعلوم

درهمان ماخذ درصفحه90 درخصوص تیتر فوق چنین میخوانیم :

واین بر دو گونه است ، استاد خاص و استاد عام . و استاد خاص آن است که بخصوص منصوص به ارشاد وهدایت است که نبی و خلفای خاصه است واستاد عام آن بود که بخصوص مامور بهدایت نباشد و لکن داخل در عموم «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» باشد .

البته بحث در این باب زیاد است و خلاصه مطلب این است که این توصیه ، «تعلیق به محال» است . زیرا استاد خاص مذکور در دسترس نیست و اگر کسی بگوید بسیاری موفق به رویت امام زمان (عج) شده اند در جواب آنها روایت مشهور (ومعقول) «من ادّعا الرویه فکذبوه» (هر کس که ادعاء رویت – امام زمان – را کرد تکذیبش کنید)  را به یادشان می آوریم ، و در مورد استاد عام نیز عرض میکنیم بهتر ازصاحبان این مآخذ چه کسی را میتوان به عنوان استاد عام شناخت؟ وتفرق و تشتت آرائشان هم که ملاحظه شد . (ضمنا شرح بیشتر از این را به صلاح نمیدانیم)

اما در«سیر و سلوک قرآنی» ، چنانکه در دفتر اول ملاحظه کرده اید ، راهنمای خاص ، خود آیات واضح قرآنی است و راهنمای عام ، کلیه کسانی هستند که میتوانند در فهم کلمات وعبارات موضوع چک لیست ها (و سپس برای «بالا تر از آن») کمک کنند .

بعبارت دیگر راهنمای خاص خود قرآن است و راهنمای عام ، علم قرآنی است که سالک باید بدست بیاورد .

ج- نامشخص و نامعلوم بودن نتیجه

درخصوص فوق در صفحه 93 همان ماخذ چنین میخوانیم:

و زینهار ، به ظهور خوارق عادات ، و بیان دقائق نکات ، و اظهار خفایای آفاقیه و خفایای انفسیه ، و تبدیل بعضی از حالات خود به متابعت حالات او ، فریفته نباید شد : چه اشراف بر خواطر و اطلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طی زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال آنها در مرحله مکاشفه روحیه حاصل میشود ، و از این مرحله تا بسر منزل مقصود ، راه بی نهایت است و بسی منازل و مراحل .

و بسی رهروان این مرحله را طی کرده اند ، و از آن پس از راه افتاده و به وادی دزدان و ابالسه داخل شده ، و از این راه بسی کفار را اقتدار بر بسیاری از این امور حاصل [است] بلکه از تجلیات صفاتیه نیز پی به وصول صاحبش به منزل نمی توان برد ، و آنچه مخصوص واصلین است : تجلیات ذاتیه است و آن نیز قسم ربانیه اش نه روحانیه

و در این  خصوص در ماخذ  شماره 2  صفحه 117 چنین میخوانیم :

مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی رضوان الله علیه مقام انبساط و ارداتش غلبه داشت بر خوف ایشان و همچنین مرحوم حاج شیخ محمد بهاری رحمه الله علیه اینطور بود ، در مقابل ، حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی رضوان الله علیه مقام خوف ایشان غلبه داشت بر رجاء و انبساط و این معنی از گوشه و کنار سخنانشان مشهود است .

همانطورکه ملاحظه میشود ، از متن های فوق ، این نکات استنباط میگردد:

1 - معلوم نیست که تغییر حالات سالکانِ این مسیرها (که مآخذ مذکور پیشنهاد میکنند) و ارائه بعضی خوارق عادات از سوی آنها دلیلی بر «رسیدن به نتیجه درست» باشد .

2 - همچنین معلوم نیست که پیدا کردن بعضی صفات مطلوب از سوی سالکان نیز دلیلی بر «رسیدن به نتیجه درست» باشد.

3 - سالکان ممکن است به نتایجی برسند که مغایر و حتی متضاد با نتایج بعضی دیگر از سالکان باشد .

4 – بسیار متحمل است که سالکان پس از مقداری سلوک ، به نتیجه ای مهلک سقوط کنند (که در متن ، کلماتی مانند دزدان و ابلیس ها در مورد آنها بکار رفته)

5 - بعضی از خوارق عاداتی که از سالکان مشاهده میشود از سوی کفار هم ممکن است ارائه شود . (به موضوع «ادگارکیسی» ومرتاضان که درصفحات آینده می آید توجه فرمائید)

اما در «سیروسلوک قرآنی» چنانکه در دفتر اول دیده اید ، سالک از لحاظ معنوی به مقاماتی مانند «مصلّین» و «مومنون» و «متقون» و «عبادالرحمن» میرسد ،  و از لحاظ موقعیت آخرتی نیز به مدارجی مانند «فی جنات مکرمون» و «فردوس» و امثالهم نائل میگردد ، که نتیجه ای است روشن و مشخص .

 لطفا توجه فرمائید که این بحث خیلی کشدار است وخیلی هم محل حساسیت است و ما موضوع را (با توجه به کیفیت خواننده) به اختصار برگزار کرده ایم .

دفتر سوم

نقدوبررسی

چگونگی کسانی که از علماء هم نیستند اما درعین حال مریدانی در بین مردم دارند

و در نزد آنان بعنوان اشخاصی «خارق العاده» یا «نظرکرده» یا  «وارسته» یا «صاحب معجزه» (یا عناوین دیگر همسنگ اینها) جا افتاده اند .

ایرادها

اشخاص مذکور در این مآخذ ، افرادی هستند ، مانند من و شما دارای اسم و آدرس و شهرت وخانه و زندگی مشخص و معلوم .

از آنها «کرامت» هائی نقل میشود ، از قبیل دعاهای مستجاب ، عبادات مفصل و طولانی ، نصیحت دیگران ، دیدن ائمه (ع) ، وامام زمان (ع) ، پیشگوئی  بعضی حوادث ، دخالت در بعضی جریان های عادی طبیعی و امثال آن .

 کم کم این چیزها درمورد یک شخص دربین مردم شایع شده وبعضا یک کلاغ چهل کلاغ هم میشود و عده ای بعنوان «مرید» دور این گونه اشخاص را میگیرند و نوعی «مرجعیت» برای آنها بوجود می آید ، و از آن مهمتر ، عده ای سعی می کنند ببینند آنها چه میکنند تا خودشان هم بتوانند همان کارها را بکنند تا شاید به «مقام »ی مانند«مقام » آنها برسند .

این موضوع ایراد های بزرگی دارد که ذیلا عرض میشود ؛ اما مهمترین ایراد آن این است که آنها ، مستقیم یا غیرمستقیم ، «نشانی غلط» میدهند و پیروانشان به گمراهی می افتند که مولفه های آن اینهاست :

1 - خلط چیزی که منشاء ژنتیک دارد با چیزی که منشاء عبادی دارد ،

  1. وجود خطاهای فاحش درتوصیه های منادیان این قبیل راه ها ،

3 - مشتبه شدن بعضی امور بر خودشان

4 - تخریب و فاسد کردن عقاید صحیح و حق ازطریق بازکردن راهی موازی با مواریث پیامبر (ص) و ائمه(ع) ،

5 - بی اهمیتیِ «کرامت» هائی که به آنان نسبت داده میشود ،

6 – تشویق مردم به تکلّف

                 

ماخذها

ماخذه شماره 5- «آسمانی» انتشارات موسسه فرهنگی- مطالعاتی شمس الشموس چاپ چهارم 1385 شابک6-5-93410-964 پخش:تهران خیابان شریعتی بعد ازایستگاه ملک کوچه شهید احمدیان بن بست آزادگان پ12

ماخذشماره 6- «بهترین کاسب قرن» عابد نهاوندی نشرسبحان-1383-چاپ نهم تهران-میدان امام حسین-ابتدای خواجه نصیرطوسی کوچه شهید داستانپورپلاک2/33 تلفن77539246شابک 3-96-5978-964

ماخذ شماره7- «کیمیای محبت» محمد محمدی ری شهری- سازمان چاپ ونشر دارالحدیث چاپ بیست وپنجم 1387 قم-میدان شهداء-خیابان معلم نبش کوی 12 پلاک125 تلفن 7740523

1

نسبت دادن چیزی که منشاء ژنتیکی دارد به منشاء عبادی

 کسانی بوده اند که نه مسلمان ونه شیعه بوده اند ونه عباداتی به سبک و سیاق ما میکرده اند اما خوارق عادات عجیبی ازآنها سرزده است .

ازجمله اینان ، نوستر آداموس بسیار معروف است که پیشگوئی های تحقق یافته مشهوری  هم دارد . که علاقمندان را به جستجوی آثار او در اینترنت یا مطالعه کتابی که درباره او منتشرشده توصیه میکنیم .

علاوه بر او ، از این نوع اشخاص ، شخصی است بنام «ادگارکیسی» که معاصرما میباشد که تاریخ تولد وفوت او به ترتیب1877و 1945 است .

طفولیت او با اطفال دیگر فرق داشت بطوریکه درجنگل می نشست وانجیل میخواند و با خوابیدن روی کتابها مطالب آنها را حفظ میکرد .

در سی سالگی به التهاب حنجره دچارشد ، و برای معالجه آن ، خودش به هیپنوتیزم خویش پرداخت ، و در خواب درمان خود را به دیگران آموخت .

در1911 سرطان همسرش را به همین روش معالجه کرد .

از جمله حالات او این بود که به خلسه میرفت و در آن حالت چیزهائی میگفت که پس از برگشت به حالت عادی چیزی از آن گفته ها را به یاد نمی آورد .

ادیسون مخترع معروف ، و ویلسون رئیس جمهور آمریکا و راکفلر ثروتمند مشهور از کسانی بودند که بسیار با او به مشورت پرداخته و از حالت عجیب او بهره ها برده اند .

در سال 1925(چهارسال قبل ازشروع رکود اقتصادی مشهور امریکا) به عده ای توصیه کرد «سهام خود را بفروشید»

در 1935 جنگ جهانی دوم را پیشگوئی کرد (زمان شروع ، زمان ختم ، و برخی حوادث مهم مقارن آن را نیز گفت)

در 1945 پیش بینی «کشته شدن یک رئیس جمهور» را کرد .

او هرگز این قدرت (پیشگوئی) خود را از دست نداد .

چیزهائی در باره زمین شناسی (و بطورخاص رود نیل) گفت که بعدا درست در آمد .

همچنین درباره تغییرات شدید آب و هوا ، تغییر محور زمین ، و افزایش فعالیت آتش فشان ها ، چیزهائی گفت که همگی درست در آمد .

[ مطالب فوق به نقل از شبکه 4 سیمای جمهوری اسلامی در مهر ماه سال 1388]

کودکی مرحوم رجبعلی خیاط و مرشد چلوئی که خوارق عاداتی از آنها نقل می شود شباهت هائی با کودکی ادگارکیسی دارند .

اما قبل از ورود به این مطلب بهتر است داستانی بخوانید :

خورنده سیب بی صاحبی که دنبال حلالیت بود

مشهور است که کسی دریکی از دهات اردبیل به کارگری مشغول بود و در یکی از روزها پس از پایان کار روزانه که راهی منزلش بود در راه کنارجوئی نشست و برای رفع خستگی مقداری آب  به سر و صورت خود زد و درهمین حین یک عدد سیب از روبرو به چشمش خورد و او هم دست دراز کرد و سیب را از آب گرفت و خورد .

پس از خوردن سیب ، ناگهان این سوال را ازخویش کرد که این سیب مال چه کسی بود و چرا خوردم و اگر صاحبش راضی نباشد چه؟ و در آخرت جواب خدا را چه بدهم؟ و غیره و غیره.

ناگهان دنیا درمقابل چشمش تیره شد و خود را بدبخت ترین شخص پنداشت و هراسان دنبال ریشه یابی جواب سوال های خود شد.

در پرس و جوی اولیه فهمید که آن جویِ آب به فلان باغ سیب وارد و از آن خارج میشود وآن سیب ازدرخت های آن باغ به داخل آن جوی افتاده یا انداخته شده و لاغیر .

او به درب آن باغ رفت و خواهان ملاقات مالک آن شد که حلالیت بخواهد .

به او گفته شد که مالک در محل نیست بلکه در فلان شهراست .

او مصمم میشود مالک را ببیند و لذا نشانی هائی میگیرد و برای تهیه خرج سفر خویش مقداری کارگری میکند تا بتواند کرایه و هزینه خورد وخوارک خود را جور کند و بالاخره مالک را می بیند و قصه را میگوید و حلالیت میخواهد .

مالک بسیار تعجب میکند که یکنفر برا ی چنین مطلبی اینهمه زحمت کشیده و خرج کرده و معطل شده ، و آمده او را ملاقات کند ولذا چند سوال جانبی از آن جوان میکند و بالاخره به او میگوید من حلالت نمیکنم مگراینکه با دخترم که کور و فلج  و پیس است عروسی کنی .

آن جوان میگوید ازدواج با چنین دختری خودش یک عذاب دردناک است و خوردن یک سیب که چنین جریمه ای ندارد و خیلی سعی میکند مالک باغ را راضی کند که مدتی بدون دستمزد برایش کارگری کند اما مالک راضی نمیشود و میگوید حقی بگردن تو پیدا کرده ام و تو باید یا مرا راضی کنی یا درقیامت یقه ات را میگیرم .

آن جوان بیچاره هرچه اصرار و الحاح میکند در دل سنگ مالک باغ تاثیری نمیکند و بالاخره پیش خودش حساب وکتاب میکند که این رنج ازدواج با چنین دختری بالاخره تمام میشود و عمر بالاخره به سر میرسد اما عذاب آخرت سخت و تمام نشدنی است و بهتر است به چنین ازدواجی رضایت بدهد .

مالک باغ فورا ترتیب کارها را میدهد و ملای ده را خبر و دخترش را به عقد آن جوان در میاورد و همان شب هم آنها را به حجله میفرستد.

داماد با دلی پر خون و با اکراه بسیار زیاد به حجله گاه میرود و پس از کنار زدن روبنده عروس می بیند از کوری وپیسی در چهره عروس کوچکترین نشانه ای نیست ، و بر عکس ، بسیار هم زیباست وتفحص بیشتری میکند و می بیند فلج هم نیست بلکه درسلامت کامل است ، لذا فورا از حجله گاه بیرون می آید و از مالک باغ موضوع را استفسار میکند و او جواب میدهد که دخترش تنها فرزند اوست وخیلی دوستش دارد وهمیشه نگران بوده که ازبین خواستگارهای زیادش او را به چه کسی بدهد و وقتی می بیند یک چنین فرد خدا ترسی به تورش خورده فکرکرده که این شخص همان کسی است که از خداوند همیشه می طلبیده و آن داستان را هم سرهم کرده که خدا ترسی او را کاملا آزمایش کند .

داماد نمیداند چه بگوید و به حجله بر میگردد و آن شب را تا مدتی طولانی به نماز و دعا و شکرمیگذارند و آنگاه با همسرش وصلت میکند.

آنگاه پدر زنش عروسی مفصلی میگیرد وجهیزیه مفصل تری به دخترش میدهد ، از جمله یک خانه مناسب با وسایل کامل و یک قطعه زمین کشاورزی .

مرد زمین را از همسرش اجاره میکند و در آن کار میکند و چون علاوه برخدا ترسی آدم با هوش و زحمتکشی هم بوده ، خداوند هم به کار او برکت میدهد و بزودی ثروتمند میشود و پسری را که خداوند از آن زن به او داده بود برای تحصیل نزد ملای ده میگذارد.

ملا که در او استعداد قابل توجهی می بیند به او توصیه میکند او را به شهر بفرستد که تحصیل علم بهتری کند و او هم که توانائی مالی کافی داشته او را به شهر میفرستد.

کم کم آن طلبه جوان می بیند جز «نجف» نمی تواند تشنگی علمی او را سیراب کند و با هزینه پدرش به آنجا میرود و بالاخره یکی ازعلماء بزرگ عالم تشیع میشود که اسمش «مقدس اردبیلی» است (رحمه الله علیه) و از تالیفات مشهور او کتاب «حدائق الشیعه» می باشد.

این عالم بزرگوار بسیار اهل ورع و باریک بین و دور از پرداختن به کوچکترین مکروهات بود.

نقل میکنند که وقتی به زیارت کربلا میرفت ، چون تا محدوده زیادی بمرکزیت حرم مطهر حضرت اباعبدالله علیه السلام و به شعاع چندین کیلومتر را جزء «حرم» میدانست در آبریزگاه های آن محدوده تخلی نمیکرد بلکه ادرار خویش را در مشکی جمع میکرد و به خارج آن محدوده میبرد و در جائی خالی میکرد.

این یک نمونه از خدا ترسیِ سنگینی بود که فقط درآن مورد از او نقل میشود و در سایرموارد زندگی نیز بسیار بر خود سخت میگرفت ، بطوریکه آن نوع زندگی که او داشت حتی برای سایرعلماء هم قابل تحمل نبود و نوعا مانند او زندگی نمیکردند.

تحلیل

درداستان آن سیب ، شکنجه ای که پدر آن عالم بزرگوار بر خود تحمیل کرد اصلا لازم نبود ، زیرا سیبی که درجوی آب داشت میرفت بلامالک بوده وخوردن آن کوچکترین اشکالی نداشته است . لذا قبول آن زحمات و تن دادن به آن جریمه سنگین نه تنها از نظرشرع لازم نبوده بلکه از نظر هر عقل معمولی نیز نا موجه بوده است .

یعنی عمل او گر چه از لحاظ «خداترسی» کاملا قابل احترام است اما درعین حال چیزی غیراز یک عمل جاهلانه نبوده است .

اما او چون نسبت به شرع جاهل بوده ، مطابق خداترسی مفرط خویش ، آن ناراحتی ها را به جان خود خریده  ، خداوند هم به نیت او نگاه کرده و پاداش او را در این جهان به خوبی داده و در فاصله یک شب او را از یک کارگر بی سرمایه به یک اجاره دار و یک خانواده دارِ صاحب آینده ای روشن تبدیل کرد و در آخرت نیز البته پاداش خدا ترسی مفرط خویش را (ولو جاهلانه بوده باشد) خواهد گرفت .

اما رفتار مقدس اردبیلی که از علماء بزرگ بود چه توجیهی دارد؟

مگر او این قسمت از قرآن را نخوانده بود که «ماجعل علیکم فی الدین من حرج» و مگر رفتار علماء دیگری را که به زیارت امام حسین علیه السلام می آیند و خود را به چنان زحمتی دچار نمیکنند ندیده بود؟

پس چرا خود را به آن زحمت نا موجه می انداخت؟

جواب این است که آن بزرگوار دراین عملِ نا لازم ، راه شرع را نمی رفت ، بلکه راهی را میرفت که «ژن» خدا ترسیِ مفرطِ جاهلانه پدرش در او به ودیعت گذاشته بود .

یعنی عقل او و شرع مقدس به او میگفتند لازم نیست چنین زحمتی را بر خود هموار کنی ، اما تاثیر «ژن» مورد بحث ، قوی تر از عقل و شرع در او عمل میکرد .

بعبارت دیگر ،«چشم ژنی» او ، راه «چشم عقل» و«چشم شرع» او را بسته بود .

البته این هم هست که احتیاط افراطی اوضرری به کسی نمیرساند ، بلکه فقط «زحمت»ی می کشید که البته امید «اجر» هم دارد.

در زندگی مرحوم شیخ رجبعلی خیاط و مرحوم مرشد چلوئی نیز چنین چیزهائی کم دیده نمیشود ، با این تفاوت که چون آنها «عالم» نبودند طبعا محدوده شرع را به خوبی نمی شناختند ، و لذا بعضی افراط های آنها بطور قطع برای تفکر دینی عده ای مضراست . چنانکه درصفحات بعد می بینیم .

درماخذه شماره 7 صفحه 17:

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط از مادرش چنین نقل میکند:

موقعی که تو را درشکم داشتم شبی پدرت - که در چلو کبابی کارمیکرد-کباب درسته به خانه آورد . خواستم بخورم ، دیدم که تو به جنب و جوش در آمدی و با پا برشکم می کوبی . احساس کردم که از این غذا نباید بخورم . دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم که : هرشب ، باقی مانده کباب جلویِ مشتری ها را به خانه می آوردی ، چه شد که امشب کباب درسته آورده ای؟ پدرت گفت: حقیقت این است که اینها را بدون اجازه آورده ام . من هم ازآن غذا نخوردم .

تحلیل

مادر مرحوم شیخ رجبعلی در مورد کبابِ وارد شده به منزل شرعا لازم نبود سوالی بکند وحساسیتی نشان دهد زیرا شوهر او غذائی به منزل آورده و مسئول خیر و شرش نیز همو بوده است . اگر هم بقول او «اجازه نگرفته بوده» ، ممکن بود بعدا اجازه بگیرد یا حساب کند . اصل اعتراض به او ، و شوهر را درگوشه رینگ قرار دادن ، و مجبور به اتخاذ موضع انفعالی نمودن ، عملی غیر ضرور و بلکه خلاف مصلحت و حکمت ازدواج است.

آنطور که در ماخذ شماره 7 آمده ، معلوم میشود او زن «بیش ازحد معقول حساس ونگران»ی بوده ودرآن واقعه خود را درمعرض خطر«حرام خواری» و «نابودی اخروی» دیده و از حالت عادی خارج شده و به حالتی از جنس  «نگرانی شدید» و «قهر و غضب فوق العاده ناشی ازخیال خطر سقوط در ورطه هلاکت» افتاده و قبل ازاینکه برخود مسلط شود بطور ناخودآگاه ترشحاتی بعلت حالات عجیب خویش در خون خود تزریق نموده که ترشحات مذکور اثر فوری روی جنین گذاشته و او را وادار به حرکاتی نموده و او نیز با خوشحالی حرکات جنین را تصدیقِ تصورات خویش تلقی کرده وآن را «مدرکی دال بر تایید الهی تصورات خویش» گرفته و ضمنا درمورد جنین داخل رحم خویش نیز تصوراتی از قبیل«فوق العاده» و «نظرکرده خدا» و «دارای قوای خاصی که قادر به درک حرام وحلال و ابراز مخالفت عملی» باشد نموده ، بطوریکه موضوع را اهمیت داده و از یاد نبرده و بعدا برای پسرش نقل نموده است .

خلاصه اینکه ، مادر مرحوم شیخ بعلت بی بهرگی ازعلم ، چیزی را که خودش علت پیدایش آن بوده به آن جنین نسبت داده ، و سپس از آن نتیجه های نا درست تری گرفته است.

اما اتفاقی که برای جنین افتاده ، این بوده که سیستم عصبی و روانی او ، در هر حال تحت تاثیر آن ترشحات قرارگرفته ، و او از آن لحظه به بعد دیگرمانند سایر جنین ها نبوده ، و البته باید درک شود که حادثه مذکورتنها یکباراتفاق نیافتاده ومشابه های بسیاری داشته که یکی از آنها درکتاب (ماخذ شماره 7) آمده است .

این حالت افراطیِ احتیاط راجع به حلال و حرام کم کم او را به جائی رسانده که در اینجا و آنجا که وعظ و موعظه ای می شنیده فقط قسمت قهاریت و منتقمی خداوند را در ذهن خویش جا میداده وقسمت های مربوط به لطف و رحمت و بخشندگی خداوند متعال را یا به ذهن نمی سپرده یا آنرا با آن قسمت دیگر توجیه میکرده و کم کم حالتی مانند پدر مرحوم مقدس اردبیلی پیدا کرده و بعدا که بزرگ و بزرگترشده به عبادات وریاضت هائی متناسب با آن ذهنیات خویش پرداخته ، و در نتیجه ، آن ذهنیات در وجود او راسخ تر و قوی ترشده ، و مآلا برتمام وجود او چیره گشته  ، بعبارت دیگر ، تاثیرژنتیکی که مرحوم شیخ ، قبل از تولد دریافت کرده جنبه احساساتی او را تقویت و جنبه عقلی او را تضعیف کرده است و گرنه کدام عقل سالم قبول میکند که جنین ، در رحم ، حلال و حرام را تشخیص دهد ، و از خود بیخود شود ، و لگد زنی کند؟

چنانکه ازماخذ شماره 6 صفحه181 فهمیده میشود ، مرشد چلوئی هم داستان مشابهی دارد :

نوه او ازقول پدر بزرگش میگوید پدر و مادرم در جوانی که با شتر و چارپا بسوی تهران می آمدند در بین راه که سفره غذا را باز کردند دیدند مورچه زیادی در آن هست و پدرم میگفت مورچه ها مال نهاوند است و ما آنها را از خانه وکاشانه شان دور و به آنها ظلم کرده ایم .......... لذا سفره را با همان وضع جمع کرده و به نهاوند برگشته و سفره را باز و مورچه ها را  به اصطلاح در محل خودشان رها و آزاد کرده بوده است.

دراین مورد نیزتحلیل مشابهی میتوان نمود که دیگر لازم بنظرنمیرسد و لذا بعضی خلاف عقل بودن رفتارهای آن مرحوم را تعلیل می کند (مثلا اینکه ایشان  میگذاشت زنش او را از منزل بیرون کند و در مقابل اهانت های او واکنش نشان نمی داد و میگفت این تقدیر من است و غیره وغیره که اصلا با موازین عقلی وشرعی موجه نیست ، اما آن مرحوم نیز مانند مرحوم شیخ رجبعلی بیشتر تحت تاثیراحساساتش بود تا عقلش و علت آن نیز علل ژنتیک می باشد) اما این هم هست که خداوند جایزه صداقت را میدهد ولذا به پدرمقدس اردبیلی اولا بطورناگهانی زن خوب و مال وسپس اولاد صالح داد و به مرحوم شیخ رجبعلی ونیز مرحوم مرشد چلوئی نیز جوائزی ازقبیل بعضی «گفتارهای بطورخارق عادت درست درآمده» داد ، اما تفسیری که آنها از آن خوارق عادت کردند ، نیز ، بعضا نادرست بوده است و علت آن نیز این بود که عقل آنها بشدت تحت تاثیر احساسات آنها بوده و آنها نمیتوانستند مانند آدم عادی (که سراب را جدی نمیگیرد) رفتارکنند ، لذا مطالبی را (به قول خودشان) به «چشم برزخی» و «عالم معنا» و این نوع چیزها مرتبط میکردند.

مثلا مرشد چلوئی میگفت که من درهمه کارها با امیرالمومنین مشورت میکنم که این سخن ، سخنی است بسیارگزاف ، وگزاف بودن آن ازآنجا معلوم میشود که کسی داستان حضرت موسی وآن «عالم» را درسوره کهف خوانده باشد ، میداند که که خضر به موسی چقدر تشدد میکرده وچگونه اورا ترک کرده وغیره وغیره

 نه مرشد چلوئی ازموسی(ع) بالاتراست ونه امیرالمومنین ازخضرکمتراست وگفتن چنین سخنانی باطل اندر باطل ونشان از نبودن عقل نقاد درکسی است که این قبیل اظهارات از او صادر میشود.

خلاصه:

ادگارگیسی وشیخ رجبعلی خیاط و مرشد چلوئی دراینکه کودکی «غیرعادی» داشته اند شریکند وحالات خاص «غیرعادی» آنها را باید بیشتر به حالات ژنتیک آنها مرتبط کرد تا دیانت شان .

اما متاسفانه عده زیادی مرید وپیرو شیخ رجبعلی ومرشد چلوئی وامثال آنها شده وتصور میکنند که اگرشبیه آنها عمل کنند به مشابه حالات ورفتارآنها میرسند که تصوری باطل است زیرا آنها «غیرعادی» بودند و اینها نیستند.

2

وجود خطاهای فاحش در این قبیل راه ها و اشخاص

درصفحه : 2 ماخذ1 میگوید: «اهل سلوک را التفات به غیرحق تعالی که مقصد ایشان است گناه باشد و از آن توبه باید کرد»

خیلی ممنون!

پس معلوم میشود رسول اکرم (ص) هنگامی که با اصحاب خویش ، یا مراجعان ، یا همسران خویش ، به گفتگو بود ، مشغول گناه بوده! (معاذالله) این چه منطقی است؟

بطلان این نوع سخنان ، نزد عقل سلیم ، آنقدر روشن است که نیاز به پرداختن بیشتر به آن نیست.

درصفحه 22 همان ماخذ میگوید:

و مقابل اخلاص آن بود که غرض دیگر با آن در آمیزد و مانند حب جاه ومال یا طلب نیکنامی یا با طمع ثواب آخرت یا از جهت نجات ورستگاری از عذاب دوزخ و این همه از باب شرک باشد.

اگرسخن فوق صحیح باشد پس باید سخن قرآن که درسه آیه مردم را دعوت به«تجارت» کرده ، دعوت به «شرک» باشد (معاذالله)

البته چون دردفتراول به موضوع تجارت پرداختیم ، در اینجا دیگر شرح و تفصیلی عرض نمی کنیم .

درصفحه 19 ازماخذ شماره 3 میگوید

تخمیر طینت آدم ابوالبشر (ع) در چهل صباح انجام پذیرفت.....و به روایتی چهل سال جسد آدم در میان مکه و مدینه افتاده بود و باران رحمت الهیه بر او می بارید...

بطورکلی ، امروز دیگر در مورد کسانی که هنوز پایبند آن الگـــوئی از «آفرینش» هستند که بر مبنای آن خداوند را درحد مجسمه سازان پائین آورده و میگویند خداوند خمیری درست کرد و آدم را از آن آفـــرید و سپس درآن فوت کرد و او ناگهان جاندار شد ، فقط باید اظهارتاسف کرد .

 زیرا چگونه میتوان ازیکطرف قرآن خواند وازطرف دیگربه این روایت یهودی مخالف قرآن پای بند شد؟

در هرحال در این مورد هم بحثی نمی کنیم و اگر کسی علاقه و حوصله داشت به سایت www.tafsir.jamal-ganjei.com (صفحه اول ستون دست چپ)کتاب«پیدایش انسان ، برگزیدگی آدم ، ماهیت شیطان» این نگارنده مراجعه فرماید.

درماخذ شماره7 ص 48 چنین میگوید:

داود علیه السلام درحال عبور از بیابانی مورچه ای را دید که مرتب کارش این بود که ازتپه ای خاک برمیداشت و بجای دیگری میریخت . از خداوند خواست که از راز این کارآن مورچه ، آگاه شود . مورچه به سخن درآمد که معشوقی دارم که شرط وصال خود را آوردن تمام خاک های آن تپه به این محل قرارداده است .

داود (ع) فرمود با این جثه کوچک ، توتاکی میتوانی خاک های این تل بزرگ را به محل مورد نظرمنتقل کنی؟و آیا عمرتوکفایت خواهد کرد؟

مورچه گفت همه اینها را میدانم ولی خوشم که اگردر راه این کاربمیرم به عشق محبوب مرده ام .

حضرت داود (ع)یک پیغمبرخدا بود.

آیا عقل قبول می کند که آن پیامبر خدا نمیدانسته کــه درجهـان مورچه ها مفاهیمی مانند «عشق» و «محبوب» وامثال آن مطلقا بیربط است؟آیا سزا hسـت شخصی که مدعی چشم برزخی و عالم معنـــا و رویت امـــام زمان است برای رسیدن به نتیجه مورد نظرخویش ، اینگونه حدیث باطل نقل کند وبه حضـرت داود علیه السلام افترا ببندد؟

ماخذ7 درص61 میگوید :

دربرزخ دیدم که روح یکی ازمقدسین را محاکمه می کنند وهمه کارهای ناشایست سلطان جائرزمان او را درنامه عملش ثبت کرده بودند وبه اونسبت میدادند آن شخص گفت من اینهمه جنایت نکرده ام به او گفته شد : مگر در مقام تعریف از او نگفتی «عجب امنیتی به کشور داده است!»

موضوع فوق چنان موضوع خجالت آوری است که نمیدانم چطوربه آن بپردازم و لذا فقط به چند نکته اشاره میکنم:

1 - آیا شخص فوق هیچ کارمفیدی نکرد ؟ آیا ذکربعضی کارهای مفید او گناه است؟ (با کدام ماخذ قرآنی؟)

2 - مطلب فوق ، با دوآیه آخرسوره زلزال (و آنهمه آیات همعرض و همپایه آن) مخالف است و سخنی که مخالف قرآن باشد ، باطل است . از هرکس که صادرشده باشد .

3 - صاحب سخن فوق خداوند را چقدرکوچک نموده که یک موضوع پیش پا افتاده حقوقی وجزائی را هم نمی داند (معاذالله) و «اصل تناسب مجازات با جرم» را متوجه نیست (معاذالله) آیا خدائی که اومی شناسد اینطوراست که کسی را که یک موضوع بدیهی را بیان وتحسین میکند ، واصلا مجازاتی براو مرتب نیست ، به مجازات ظلم ها وقتل ها ومصادره ها وحبس های ظالمانه وخیانت ها وگناه های عظیم رضا شاه پهلوی مجازات کند؟

واقعا حیرت انگیز است که اینگونه اشخاص خداوند را چقدر کوچک می کنند (معاذالله)

سخن دراین باب زیاد است ولی این نگارنده اهل اختصاراست والبته خواننده این قبیل مطالب نیز از جمله اشخاص «یکفیه الاشاره» است.

3

مشتبه شدن بعضی امور بر خودشان

موضوعی که درصفحه 43 ماخذ شماره 5 آمده ، از این نوع است:

شخصی به بزرگوار مطرح درماخذ شماره 5 اهانتی میکند و فورا روی زبانش تاولی پیدا میشود و ظرف 24 ساعت میمیرد.

مریدان آن بزرگوار آن حادثه را به کرامت او نسبت میدهند.

 سوال : آیا آن بزرگوار نزد خدا عزیزتر بود یا پیامبراکرم (ص)؟ که قرآن پراست از ذکرشدید ترین نسبت هائی مانند کاذب ومفتری و ساحر و مجنون که به آن حضرت از طرف مخالفانش داده میشد؟ و چرا خداوند یکبارچنان واکنش سریعی به نفع آن حضرت نشان نداد؟

بله! تفسیرمطلب این است که آن شخص اهانت کننده ازچند سال قبل مبتلا به سرطان خون بوده واتفاقا 24 ساعت قبل ازمرگ خویش آن اهانت را هم مرتکب شده بود .

اما واقعه مزبور را آن بزرگوار به خود گرفته ، زیرا درجاهای دیگرماخذ شماره 5 هم دیده میشود که ایشان کراراً اظهارتاسف میفرموده که چرا آن روز جواب او را نداده وخشم خود را تخلیه نکرده تا آن توهین کننده به آن مصیبت دچار نشود!

اساساً روش خداوندی این نیست که به نفع اشخاص ، حتی اولیاء خود ، در این دنیا وارد عمل شود (ولولا دفع الله  الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا...)البته کسی دراینجا «ان قلت»نکـند که تکلیف آیاتی مانند«ان تنصروا الله ینصرکم» و امدادهای اعجازی که خداوند درباره انبیاء اعمال میفرموده با این بحث چه میشود زیرا جوابش این است که «ان تنصرواالله.....»بیان یک قانون حاکم برجوامع است و لزوما همیشه لازم نیست در مورد هر فرد هم همواره اعمال شود ، مورد «امداد های اعجازی پبامبران» هم که اساسا پرونده جداگانه ای دارد .

نمونه ها دراین باب زیاد است ونه منحصر به این مورد و نه منحصربه آن ماخذ است اما بعنوان ذکرنمونه همین مقدارکافیست.

4

تخریب عقاید صحیح از طریق بازکردن راهی دیگر بموازات آنها

1 - به بعضی از این اشخاص نسبت میدهند که «چشم برزخی» آنها «باز» شده و مردم را به آن صورتی که درعالم برزخ ظاهر میشوند میدیده اند مثلا بعضی ها را بصورت سگ و بعضی را بصورت گاو وغیره میدیده اند.

پیامبراکرم(ص) و ائمه بزرگوار ما از هر«سالک»ی بالاتر بوده اند ، وبا وجـود این ، روایت صحیح ومعتبری دایر براین نوع نسبت ها به آنان وجود ندارد.

کسی که (مطابق آنچه که در ماخذ7 آمده) از چهار راه سیروس تا چهار راه گلوبندک پیاده میرود و برمیگردد ، و در این مسیر شلوغ طولانی غیر از یک نفر را بصورت آدمیزاد نمی بیند ، این نشان کرامت نیست بلکه نشان توهمات ومعیوب بودن چشم است.

چشم بی عیب آن است که چیزهای معمولی را که اکثرآدمها می بینند ببیند وبیش ازآن را نبیند.

مثلا اگرچشم کسی باکتریها و ویروس ها را ببیند ، درست است که در حقیقــت  کار میکروسکوپ را کرده ، اما چنین چشمی«چشم سالم» نیست ، بلکه «معیوب» است.

مانند «شش انگشتی» که انگشت اضافه نشانه کمال نیست بلکه نقص است .

 برای هریک از ما ممکن است پیش آمده باشد که در روز آفتابی ، در جاده اسفالته بیرون شهر «آب» ببینیم ، اما عقل ما فورا این «بینش» ما را اصلاح میکند ومیگوید این چیزی که چشم دیده ، آب نیست بلکه «توهم آب» است یعنی «سراب» است.

ممکن است مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در اثر تفاوت های ژنتیکی که با آدمهای معمولی مانند بنده وشما داشته چشم او یک چیزهائی را میدیده ، چرا عقلش به اونهیب نزده که « اینها واقعیت ندارد . چشم تو دارد به تو خیانت میکند وگزارش های غیرواقعی میدهد» چراعقلش به اونهیب نزده که«آخه مرد خوب ! اونی که شنیدی شکل وشمایل اشخاص عوض میشه ، قیامته نه برزخ!»

بله عقل او ، او را تکذیب نکرده ، و او آن چیزهائی را که دیده باورکرده ، و به دیگران هم گفته ، و این گفته او منتشرشده (مانند ماخذ شماره 7 که لااقل درسه سال پیش به چاپ بیست وپنجم رسیده بود) وعدّه ای این گزارش چشم معیوب او را قبول کردند و او را صاحب مقامات بسیاربلند الهی دانستند و عده ای ازآنهامیگویند «چه کنیم که چشم برزخی ما هم بازشود» ؟

 به این اشخاص باید گفت قرآن کتاب عقل و اعتدال است . پیامبر(ص) و ائمه (ع) مردان راهنمای عقل واعتدال اند واگراین چیزی که مرحوم شیخ رجبعلی خیاط داشت ، چیزخوبی بود ، هم قرآن وهم پیامبر(ص) و هم  ائمه (ع) اولیــــن  مشوق های آن بودند ، پس چرا قرآن و احادیث صحیح معتبرحتی از یک مورد تشویق برای «کوشش برای بازشدن چشم برزخی» خالی است؟

 کسی که به زعم خویش خواستار«بازشدن چشم برزخی» خویش باشد هر قدر هم که ریاضت های عجیب وغریب بکشد به آن نمیرسد زیرا آن تفاوت ژنتیکی را با آدم های معمولی ندارد وتازه اگرهم به چیزی برسد ازنوع توهمات است و کوچکترین ارزشی ندارد.

 یعنی عمری را تلف کرده ، و رنج زیادی برده ، و چیز موهومی بدست آورده است.

این موضوع علاوه برآن که برای خود آن شخص این خطر را دارد که او را دچارتوهم می کند ، و او«توهمات» خود را «حقیقت» می پندارد یک عیب بزرگتر هم دارد وآن هم این است که در اثر این توهمات ، عقاید دیگران را تخریب میکند.

مثلا درداستانی که ازماخذ7 درفصل2 به نقل ازص61 ماخذ7 عرض کردیم به شنونده این مطلب القاء میشود که اگرکسی یک حسن موجود دریک ظالم را تحسین کند ، درکلیه اعمال ظالمانه اوشریک میشود واین عین خطاست ، و سبب تخریب عقاید اومیشود زیرا که خداوند اولا اصل تناسب جرم با مجازات را رعایت می کند .

ثانیا هرکس جوابگوی عمل خودش است نه اینکه به کارناکرده مجازات شود.

2 - ادعای شخصی که مدعی رویت امام زمان(ع) (چنانکه به هر دو نفر شیخ رجبعلی و مرشد چلوئی کرارا نسبت داده شده) است و یا ادعای شخصی که مدعی مشورت دائمی با امیرالمومنین (ع) است(چنانکه مرشد چلوئی کرارا مدعی آن  است) این نتیجه را دارد که عقاید شنوندگان وخوانندگان این مطالب را اینگونه تخریب میکند که «پس کارهای اینها شرعی ومطابق رضای خداست» درحالیکه کارهائی از آنان سرزده که کاملا نامعقول ونکوهیده است.

مثلا مرشد چلوئی ازطرف زنش تحقیروتوهین شدید مکرر میشود تاحدّی که زنش او را از خانه بیرون می اندازد و او همه اینها را تحمل میکند و چنین زنی را طلاق نمیدهد وخوانندگان تصورمی کنند که این رفتارصحیح است در حالیکه کاملا ناصحیح است و خداوند برای مومن ذلت و خواری نپسندیده و پیامبر(ص) و هیچیک از ائمه (ع) نه تنها چنین موردی نداشته اند بلکه چنین توصیه ای نیزبه پیروان خویش ننموده اند.

یا وقتیکه خواننده ازقول شیخ رجبعلی میخواند که «درعالم معنا» چنین وچنان دیدم وبمن چنین وچنان گفته شد ، این بسیارمخرب عقیده سالم است زیرا بطورغیرمستقیم به خواننده چنین القاء می شود که درکناروحی (قرآن) وآموزش محصولات وحی (روایات صحیح ازائمه (ع)یک باب دیگری هم هست که آ ن هم «عالم معنا»ی شیخ رجبعلی وامثال او است و مطرح کردن چنین ادعاهائی با ادعای پیامبری فرق چندانی ندارد درحالیکه باب وحی بسته شده است.

وازهمین باب است که گفته شده مدعیان رویت حضرت امان زمان (ع) را تکذیب کنید ، چه رسد به اینکه کسی مدعی «عالم معنا» باشد که ادعای بالاتری است.

3 - مرشد چلوئی (در ماخذ شماره6 صفحه148) میگوید دنیا وآخرت با هم جمع نمیشوند واین سخن بسیارغلطی است.

معنی این سخن این است که کسی که آخرت را میخواهد باید نوعی از زندگی را اختیارکند که نهایتش فقر است.

اگراین سخن صحیح باشد پس تکلیف اینهمه آیات قرآنی که اداء زکات را واجب میشمارد یا به شدت به انفاقات مستحبی تشویق میکند چیست؟

شخصی که فقیرباشد«زکات بگیر» است نه«زکات ده وعامل انفاق مستحبی » درحالیکه خداوند متعال درقرآن کریم مومنان را دعوت به اداء زکات وانفـاقات مستحبی کرده است ، و مومن کسی است که اهل بهشت است و اگر قرار بود اهل بهشت دنیا را نداشته باشد پس تکلیف آن آیات چه میشود؟

بعلاوه درصفحه9 همان ماخذ میگوید مرشد چلوئی ملک های متعدد درتهران وکرج وشمیران داشت.

سوال : آیا مرشد چلوئی ، (که بقول خودش هیچ کاری را جزبا مشورت امیرالمومنین- ع- نمیکرد ) خودش را اهل بهشت میدانست یا نه؟ اگربگوید بله ، پس تکلیف آنهمه ملک در تهران وکرج وشمیران چه میشود.

یعنی کسی که میگوید «دنیا وآخرت با هم جمع نمیشوند» خودش دنیا را بیش از ثروتمندان معمولی داشت ، وآخرت را هم که مدعی است خواهد داشت ( زیرا کسی که به قول خودش آنهمه با امیرالمومنین- ع- مانوس است لابد جهنمی نیست )

تکلیف این تناقضات لااقل در زندگی شخصی خودش چه میشود.

وجه فساد و تخریب چنین عقیــــده ای این است که مستمع را به شیوه ای از زندگی تشویق میکند که مخالــف عقل سلیــم و تعالیم قرآن ، و زندگــی ائمه (ع) است (که هیچکدام فقیرنبودند و از زنان خویش توهین و تحقــیر نمی دیدند)

4-درماخذ 7 صفحه32 داستانی نقل میشود که شیخ رجبعلی درحالی که بچه های خودش درمنزل درنهایت گرسنگی بودند که چیز چرم مانندی را درآب جوش قرارداده بودند تا بخورند ، او داشت فیش های غذا درکوچه و بازار بین مردم پخش میکرد.

باید دراینجا توضیح دهیم که عمل فوق ، مطابق عقل وشرع نیست و نه تنها هیچ فضیلتی ندارد بلکه عکس آن را دارد.

زیرا سعی وتلاش برای تامین ضروریات عائله آدمی واجب است درحالیکه رسیدگی به دیگران مستحب است وشخصی که ازواجب غفلت وبه مستحب می پردازد مطابق شرع وعقل عمل نکرده است.

البته ممکن است دراینجا کسی «ان قلت»کندکه پس داستــان امیرالمومنین (ع)را چه میگوئیدکه همین کار راکرد و آیات سوره دهر راجع به او نازل شد؟

جوابش این است : همسر و فرزندان آنحضرت به این عمل راضی و با او شریک

بودند ولی همسر وفرزندان شیخ نه تنها با او شریک نبودند بلکه کاملا از عمل

او ناراضی بودند (چنانکه به وضوح از ماخذ مذکور پیداست)

 وجه افساد وتخریب عقیده این داستان این است که دیگران را تشویق میکند که وظایف شرعی وعقلی خویش ر ا رها نموده وبه مستحباتی بپردازند که معلوم نیست پاداشی نزد خداوند داشته باشد زیرا خداوند درقرآن فرموده «انما یتقبل الله من المتقین» و متقی کسی است که واجب را مهمل نگذارد وترک نکند (اما چیزی که درادامه آن داستان آمده که امیرالمومنین (ع) به دیدارهمسرشیخ رجبعلی آمده و کار اورا تایید کرده) این دیگر ازآن حرفهاست!!

واقعا اینها امیرالمومنین (ع) و امام زمان(ع) را چقدرکوچک میکنند که ادعای مشورت دائمی و رویت متواترشان را دارند!!)

5 – از این نوع موارد در این ماخذ های6و7 زیاد است (و درماخذهای دیگر زیادتر) و اگر بخواهیم نمونه های بیشتری ذکرکنیم ، آنقدر زیاد است که ذکر آنها این فصل را بسیارطولانی وخارج ازحوصله میکند و ضرورتی هم برای آن نیست ، زیرا خوانندگان این نوع مطالب ، دارای قدرت فکر و تشخیص اند واینها را از باب «نمونه» ذکرکردیم و برای ادای مقصود کفایت میکند.

6-کلّ مطالبی که درفصل 2 آمده ، ازلحاظ تیتر این فصل نیز محل توجه است که جادارد بازخوانی شود .

5

بی اهمیت بودن «کرامت»هائی که به آن بزرگواران نسبت میدهند

یک شاهد عینی برای این نگارنده تعریف کرده است که درهندوستان یک مرتاضی را دیده که مدتی به یک کاسه آب نگاه کرده وآن آب جوش آمده است.

اومیگوید با کمک مترجم پس ازاینکه مقداری پول به آن مرتاض دادم پرسیدم چقدرزحمت کشیدی تا این قدرت را پیدا کردی؟

مرتاض جواب داد چهل سال خدمت استادم را کردم ودرآن مدت ریاضت های سختی (که شرح آن را داد وما دراینجا برای رعایت اختصار از ذکر آن میگذریم) کشیدم تا به این قدرت رسیدم.

ما میگوئیم کارآن مرتاض کاربی ارزشی بوده است.

وقتی که با دستمزد نصف روز یا یک روز یک کارگرساده میتوان یک چراغ خوراکپزی خرید ، (یاحتی ازآن هم ارزانتر ) وقتی که میتوان با جمع آوری مقداری ترکه وشاخه وکاغذ و مقوا آتشی افروخت که کاسه آبی را به جوش آورد ، چهل سال ریاضت و ازدست دادن آخرت و دچارشدن به پیسی و پلشتی (که نوعاً مرتاضان دچارش هستند) چه معنی دارد؟

اشخاص مورد بحث دراین راه ها نیز با آن مرتاضان شباهتی دارند.

آیا سوارشدن به یک اتوبوس یا شفاء یک بیماری یا عقب افتادن یک مرگ،یا برسرمهرآمدن یک شوهر،یا دفع حشرات ازیک خانه وامثال این چیزهـا مهم است؟

آیا اینها راه حل های آسانتر ندارد؟

آیا درقرآن کوچکترین اشاره ای دال برتشویق مردم برای اینکه ازاین نوع خواص پیدا کنند وجود دارد؟

در ماخذهای 6و7 آنقدر از این نوع «کرامت!» ها و «معجزات!» از این آقایان سر میزند که واقعا اگربخواهیم ذکرکنیم بسیارطولانی میشود واگرکنجاویی دارید خودتان میتوانید به آن ماخذها (وسایرمآخذ شبیه به آن که خیلی هم زیاداست) مراجعه کرده و بخوانید.

اما همه آنها در اینکه نامهم وبی ارزش میباشند مشترکند.

ساس را میتوان با سموم قوی دفع کرد . اگر اتوبوس نرسید میتوان با تاکسی رفت ، و اگرهم پول تاکسی موجود نبود میتوان نرفت . از شوهر بی مهر میتوان طلاق خواست . وغیره وغیره.

اینها که راه حل های انسانی و عادی دارد ، چرا باید موجب اعجاب کسانی به اشخاصی شود که دچارخطر افساد وتخریب عقیده شان کند؟

6

تکلف

چیزی که قرآن پیشنهاد میکند واضح وروشن است و وعده ای هم که درقبال آن میدهد احراز شرایط مطلوب آخرتی است.

همچنین ، چیزی که قرآن پیشنهاد میکند ، از نوع «دعوت» است وکسی که خود را مخاطب آن حس کند فقط باید «شروع» کند و «ادامه» دهد ، اما «حالات»ی که احیانا پیدا خواهد کرد ، نه درقرآن احصاء شده و نه وعده داده شده است.

اما اگرشخصی«حالات»ی را درکسی ببیند و به طمع پیدا کـردن آن «حالات» کنجکاو شود که «او چه میکند که به آن حالات رسیده» و در اثر کنجکــــاوی و  اصراریک دستورالعمل هائی پیدا کند ومدتی بر انجام آنها صبرکند و منتظـــر باشدکه چه هنگام آن«حالات» را پیدا می کند ، این چیزی جزتکلـــف نیست و هیچ کجای شرع (نه قرآن ونه سنت) چنین چیزی را تشویق نکرده است.

اینکه از «آن بالا» چیزی را به کسی بدهند ، اینطورنیست که به تکلف بدهند.

حضرت موسی(ع) ذاتا یک آدم بسیارعدالت خواه و بسیار غیور بود بطوری که وقتی مجادله یک ظالم و مظلوم را می بیند نمیتواند خود داری کند و به طرفداری از مظلوم یک مشت به ظالم میزند واو را ناکارمیکند و بعدا از این عمل خویش بدرگاه الهی پناه میبرد ، اما همینکه دو باره درچنین شرایطی قرارمیگیرد بازهم شروع به ارائه همان رفتارمیکند.

یعنی کمک به مظلوم درذات او بوده است وهمین خاصیت سبب میشود که او برگزیده شود وگرنه هیچ جای قرآن چیزی نیست که نشان دهد او بدنبال پیامبری بوده ، و روزه ها گرفته وچله نشینی ها کرده ورژیم های غذائی «بدون مواد دارای منشاء حیوانی» گرفته ، تا اینکه پیغمبر شده باشد.

پیامبرما (ص) نیز بشدت اهل امانت و حیاء و دلسوزی اجتماعی بود (قضیه«حلف الفضول»و شهرت «محمد امین»ی ایشان که معروف است) و چیزی که ایشان اصلا فکرش را هم نمیکرد آرزوی پیغمبری بود ،  و وقتیکه اولین وحی به او شد وحشت کرد ، اما لیاقت های ایشان ، نه تنها برای نبوت بلکه برای خاتم الانبیائی ، درآنجا که باید تشخیص داده شود ، تشخیص داده شد و ایشان پیامبرشد.آنهم چه پیامبری! بالاترینشان!

موضوع سیروسلوک نیزچنین است.

کسی که درجه های موهومی را که به خیال خود دراین وآن می بیند،آن را ، هدف خود قرارمی دهد وبرای رسیدن به آن تلاشهائی بکند ، این تکلف است ، اما ، برعکس ، اگر«دعوت» های قرآنی را پاسخ دهد ومسیرچک لیست ها را بگیرد وجلو برود ، بدون اینکه انتظار چیزی را داشته باشد به چیزهائی که خیالش راهم نمیکند میرسد.

مثال هائی که زدیم منحصر به عالم پیامبران نیست ، در عالم آدم های معمولی هم از این مثالها فراوان است.

مثلا کربلائی کاظم ساروقی که یک آدم معمولی بود و فقیر و بیسواد مطلق هم بود ، در اثرعمل وجدی گرفتن چیزی که ازملای ده شنیده بود ناگهان به آن درجه ای رسید که چنان علم قرآنی یافت که موجب حیرت علماء ومفسران گردید.

(داستان او درکتاب «داستانهای شگفت» مرحوم آیه الله دستغیب آمده ، و این نگارنده کسان زیادی را می شناسم که آن مرحوم را دیده اند و او را امتحان کرده اند و چنان عجایب وغرایبی از قرآن شناسی او بیان می کنند که آدمی حیرت میکند و به جدّ میتوان گفت که از ظرفیت علماء بزرگ نیز خارج است)

ضمنا از آن مرحوم کوچکترین چیزی درباره ادعای رویت امام زمان(ع) ومشورت با امیرالمومنین(ع) و «چشم برزخی» و «عالم معنا» و امثال آن نقل نشده است .

خیلی ها پیش مرحوم آیه الله بهجت میرفتند وبا اصرار از ایشان توصیه هائی به بعضی رژیم های «ریاضتی عبادتی» میخواستند . و معمولا ایشان آنها را باصطلاح چندان تحویل نمیگرفت وجوابی میداد که آنها نمی پسندیدند ، ایشان معمولا میگفت آنچه را میدانید عمل کنید ، خداوند آنچه را که نمیدانید برایتان مشکوف میکند.

خلاصه اینکه این سیر و سلوک های مورد انتقاد ، یکی از معایبش این است که خوانندگان این نوع کتب وشنوندگان این نوع مطالب را تشویق به تکلف میکند ، که نتیجه اش اغلب این است که نه تنها به «چیزی» نمیرسند ، و بلکه نه تنها «درجا» میزنند ، بلکه به قهقرا هم برمیگردند و بنا به فرمایش نبوی (ص) مغبون میشوند (من ساوی یوماه فهو مغبون) و یا بدتر .

دلیل قرآنی موضوع  فوق (یعنی تحذیر از تکلف) این است که خداوند اشخاص خیلی خوب وعالی را «مقربون» (بافتحه وتشدید روی ر) و مخلصون (بافتحه روی ل) خوانده واین ها با توجه به قواعد زبان عربی «صفت مفعولی» است ومعنی فارسی آنها به ترتیب «نزدیک آورده شده» و «خالص گردانیده شده» است.

دلیل دیگر قرآنیِ لزومِ دوری ازتکلف ، آیه ماقبل آخرسوره ص است که خداوند به پیامبر میفرماید که به مردم اعلام کند که «ما انا من المتکلفین»

معنی سخن این است که ای سالک! مسیرچک لیست ها را دنبال کن ، سیستم الهی تو را می بیند ، و هرچه که ظرفیت وصداقت داشته باشی ، به همان مقدارتو را در نردبان تعالی بالا میکشد و تو را خالص میکند . و دراین راه همان چیزی که در دفتر اول گفته شد از توخواسته شده است (لکم فی رسول الله اسوه حسنه) یعنی الگو قراردادن رسول خدا (ص)وسعی در شباهت پیدا کردن تا حد مقدورات خودت .

این موضوع هم «علم» میخواهد بنابراین  نقطه شروع این حرکت سعی در شناختن رسول خداست که به بهترین وجهی درقرآن کریم شناسانده شده است.

 اگرقرآن به ترتیب نزول مطالعه شود ، رسول خدا (ص) در این قریب به بیست و سه سال ، مورد شناخت قرارمیگیرد.

دراین مدت ، به تناسب وضعیت پیشبرد رسالت ، توصیه های عبادیی به آنحضرت (چه سلبی- مثلا فلان کارها را نکن - وچه ایجابی- مثلا فلان کارها را کن-) شده است.

کسی که  سیر و سلوک قرآنی را طالب است ، پس از گذشتن از «چک لیست ها» ،  راه او این است ، وهرچه هم که دراین راه پیش برود خداوند نیزبه همان مقدار  کمکش میکند ،که فرموده است «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»

پیوست شماره یک

راه دیگر

خداوند در قرآن در موارد متعددی صراحتا اعلام فرموده که این نوع اشخاص را دوست ندارد و این نوع اشخاص را دوست دارد .

خیلی طبیعی است که کسی کنجکاو شود که موارد مذکور را بشناسد و

سعی خویش را بکند که خود را ازجرگه کسانی که خداوند دوستشان ندارد

خارج و بهترین تلاش خودرا به عمل بیاورد که خود را درجرگه کسانی که

خداوند دوستشان دارد داخل کند .

اینک لیست مذکور :

خداوند دوست ندارد

(به ترتیب نزولی تکرار)

الف- سه بارتکرار

معتدین- ظالمین- مختال فخور

ب- دو بارتکرار

کافرین- مفسدین

ج- یکبار

فساد - کفّاراثیم- خوّان اثیم- مسرفین- خائنین- مستکبرین- فرحین- خوّان کفور

خداوند دوست دارد

(به ترتیب نزولی تکرار)

الف- پنج  بار تکرار

محسنین

ب- سه بار تکرار

متقین - مقسطین

ج- دو بار تکرار

متطهرین

د- یکبار

متوکلین- توابین- صابرین- یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص

علاقمندان با جستجوئی مختصر میتوانند حدودِ بارمعنائیِ صفات فوق را بــه دست آورده و سپس برنامه ریزی مناسب خویش را انجام دهند (موفق باشند)

دی ان ان